1 پيوست (پيوستها)
زبان ها و گویش های ایرانی
زبان ها و گویش های ایرانی
در اسناد تاریخی
در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی ، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه - چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند ؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده ، ذکری آمده و گاهی نمونههای کوتاه ، یا به نسبت بلندتر، از بعضی آنها ثبت شده است.
در این کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجری تألیف یافته به بیش از چهل گویش ایرانی اشاره شده است که فهرست آنها را در زیر می آوریم:
1. ارانی : گویش ناحیه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخری و مقدسی از آن یاد کردهاند.
مقدسی درباره آن مینویسد: « در اران سخن میگویند و فارسی ایشان قابل فهم است و در حروف به خراسانی نزدیک است.»
2. مراغی : حمدالله مستوفی مینویسد: « تومان مراغه چهار شهر است : مراغه و بسوی (؟) و خوارقان و لیلان ... مردمش سفید چهره و ترک وش میباشند ... و زبانشان پهلوی مغیر است. »
در نسخه دیگر « پهلوی معرب » ثبت شده و محتمل است که در این عبارت کلمهی معرب تصحیف مغرب باشد ، یعنی گویش پهلوی مغربی . زیرا که در غالب آثار نویسندگان بعد از اسلام همهی گویشهای محلی را که با زبان فارسی دری متفاوت بوده به لفظ عام پهلوی یا فهلوی میخواندند.
3. همدانی و زنجانی : مقدسی دربارهی گویش این ناحیه تنها دو کلمه زیر را ثبت کرده است: « واتم » و « واتوا ».
شمس قیس رازی یک دو بیتی را در بحث از وزن فهلویات آورده و آن را از زبان « مردم زنگان و همدان » میشمارد.
حمدالله مستوفی درباره مردم زنجان مینویسد : زبانشان پهلوی راست است.
4. کردی : یاقوت حموی قصیدهای ملمع از یک شاعر کُرد به نام « نوشروان بغدادی » معروف به « شیطان العراق » در کتاب خود آورده است.
5. خوزی : گویش مردم خوزستان که در روایات حمزه اصفهانی و ابن الندیم نیز از جمله زبانهای متداول در ایران ساسانی شمرده شده است. اصطخری دربارهی گویش این ناحیه مینویسد : « عامهی ایشان به فارسی و عربی سخن میگویند ، جز آنکه زبان دیگری دارند که نه عبرانی و نه سریانی و نه فارسی است. » و ظاهرا مرادش گویش ایرانی آن سرزمین است.
مقدسی نیز دربارهی گویش مردم خوزستان نکاتی را ذکر میکند که گویا مربوط به فارسی متداول در خوزستان است ، نه گویش خاص محلی.
6. دیلمی : اصطخری دربارهی این ناحیه مینویسد: « زبانشان یکتاست و غیر از فارسی و عربی است »
مقدسی نیز میگوید : « زبان ناحیهی دیلم متفاوت و دشوار است.»
7. گیلی یا گیلکی : ظاهرا گویشی جداگانه از دیلمی بوده است. اصطخری مینویسد : « در قسمتی از گیلان (جیل) تا آنجا که من دریافتهام طایفهای از ایشان هستند که زبانشان با زبان جیل و دیلم متفاوت است. »
و مقدسی میگوید : « گیلکان حرف خاء ( یا حاء ) به کار میبرند.»
8. طبری یا (مازندرانی) : این گویش دارای ادبیات قابل توجهی بوده است. میدانیم که کتاب « مرزبان نامه » به گویش طبری تألیف شده بود و از آن زبان به فارسی دری ترجمه شده است.
ابن اسفندیار دیوان شعری را به زبان طبری با عنوان « نیکی نامه » ذکر میکند و آن را به « اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروین » مؤلف « مرزبان نامه » نسبت میدهد. در « قابوس نامه » نیز دو بیت به گویش طبری از مؤلف ثبت است. ابن اسفندیار از بعضی شاعران این سرزمین که به گویش طبری شعر میگفتهاند یاد کرده و نمونهای از اشعار ایشان را آورده است. در « تاریخ رویان » اولیاء الله آملی نیز ابیاتی از شاعران مازندرانی به گویش طبری ضبط شده است.
اخیرا چند نسخهی خطی از ترجمهی ادبیات عرب به گویش طبری و نسخههایی از ترجمه و تفسیر قرآن به این گویش یافت شده که از روی آنها میتوان دریافت که گویش طبری در قرنهای نخستین بعد از اسلام دارای ادبیات وسیعی بوده است. مجموعهای از دو بیتیهای طبری که به « امیری » معروف و به شاعری موسوم به « امیر پازواری » منسوب است ، در مازندران وجود داشته که « برنهارد درن » خاور شناس روسی نسخه آنها را به دست آورده و زیر عنوان « کنزالاسرار » در سن پطرز بورگ (یا - سن پطرز بورغ) با ترجمهی فارسی چاپ کرده است.
مقدسی مینویسد که زبان طبرستان به زبان ولایت قومس و جرجان نزدیک است ، جز آنکه در آن شتابزدگی هست.
9. گشتاسف : دربارهی مردم این ناحیه (در قفقاز کنار دریای خزر میان رودهای ارس و کر) حمدالله مستوفی مینویسد : « زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.»
10. قومس و جرجان (گرگان) : مقدسی در ذکر زبان مردم این دو ناحیه مینویسد : « زبانشان به هم نزدیک است. میگویند « هاده » و « هاکن » و شیرینیای در آن هست.»
11. رازی : مقدسی دربارهی اهل اقلیم الجبال مینویسد : زبانهای گوناگون دارند. اما در ری حرف « راء » را به کار میبرند. میگویند: « راده »و « راکن». از زبان رازی در جاهای دیگر نیز اطلاعاتی دادهاند. شاعری به نام « بندار رازی » اشعاری به زبان مردم این شهر دارد که از آن جمله چند بیتی در « المعجم » ثبت است.
12. رامهرمزی : دربارهی زبان مردم این ناحیه ، مقدسی تنها اشاره میکند که : « زبانی دارند که فهمیده نمیشود.»
13. فارسی : اصطخری دربارهی یکی از سه زبان متداول در استان فارس مینویسد : « فارسی زبانی است که به آن گفتگو میکنند ، و همهی مردمان فارس به یک زبان سخن میگویند ، که همه آن را میفهمند ، مگر چند لفظ که متفاوت است و برای دیگران دریافتی نیست.»
14. فهلوی یا پهلوی : بنابر نوشته اصطخری « زبان نوشتن عجم - ظاهرا یعنی ایرانیان غیر مسلمان - و وقایع و نامه نویسی زرتشتیان (زردشتیان) با یکدیگر پهلوی بوده که برای دریافتن عامه به تفسیر احتیاج داشته است.» و گمان میرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری چند کتاب دینی زرتشتی مانند « دینکرد » و « بندهش » را به آن تألیف کردهاند.
15. کرمانی : مقدسی مینویسد که : « زبان مردم این سرزمین قابل فهم است و به خراسانی نزدیک است.»
اصطخری آورده است که: « زبان مردم کرمان همان زبان فارسی است.»
16. مکری : بر حسب نوشتهی اصطخری زبان مردم مکران ، فارسی و مکری بوده است.
مقدسی نوشته است که : « زبان مردم مکران وحشی است.»
17. بلوچی : اصطخری نوشته است که : « بلوچان و اهل بارز جز فارسی زبان دیگری نیز دارند.»
18. کوچی یا قفصی : طائفه قفص یا کوچ که ذکر ایشان در بیشتر موارد و منابع با بلوچان یک جا میآید ، بر حسب نوشتهی اصطخری بجز فارسی زبان دیگری نیز داشتهاند که « قفصی » خوانده شده است.
مقدسی درباره طوایف « کوچ و بلوچ » مینویسد: « زبانشان نامفهوم است و به سِندی شبیه است.»
19. نیشابوری : بر حسب نوشتهی مقدسی ، زبان مردم نیشابور فصیح و قابل فهم بوده است ، جز آنکه آغاز کلمات را کسره میدادند و « یائی » بر آن میافزودند. مانند: « بیگو » ، « بیشو » ، و « سین » ای بیفایده (به بعضی صیغههای فعل) علاوه میکردند. مانند: « بخردستی » ، « بگفتستس » ، « بخفتستی » و آنچه به این میماند. و در آن سستی و لجاجی بوده است. و مینویسد که: « این زبان برای خواهش مناسب است.»
20. هروی : مسعودی مینویسد که : « بهرام همهی زبانها را میدانست و در خشم به عربی ، در جنگ به ترکی ، و در مجلس عام به زبان دری و با زنان به زبان هروی سخن میگفت.
مقدسی مینویسد : « زبان مردم هرات وحشی است و در همهی اقالیم وحشیتر از زبان هرات نیست.» و این زبان را زشت شمرده و برای طویله مناسب دانسته است.
21. بخارایی : زبان بخارایی بنابر نوشتهی اصطخری ، همان زبان سغدی بوده است با اندک اختلافی ، و مینویسد که زبان « دری » نیز داشتهاند. مقدسی مینویسد که : « در زبان ایشان تکرار فراوان است.» مثلا میگویند « یکی مردی دیدم » یا « یکی ادرمی دادم » ؛ و در میان گفتار کلمه « دانستی » را بیهوده مکرر میکنند.» سپس میگوید که زبان ایشان « دری » است و هر چه از آن جنس باشد دری نامیده میشود زیرا که آن زبانی است که بدان نامهی سلطنتی را مینویسند و عریضه و شکایت به این زبان نوشته میشود ؛ و اشتقاق این لفظ از « در » است یعنی زبانی که در « دربار » به آن گفتگو میکنند.
22. مروی : مقدسی مینویسد که در زبان ایشان سنگینی و درازی و کششی در آخرهای کلمات هست و مثال میآورد که : « مردم نیشابور میگویند « برای این » و مرویان میگویند « بترای این » و یک حرف میافزایند ، و اگر دقت کنی از اینگونه بسیار مییابی.» و جای دیگر مینویسد : « این زبان برای وزارت مناسب است.»
یاقوت در کلمهی « ماشان » که نام نهری است مینویسد : « مردمان مرو آن را با جیم بجای شین ادا میکنند.»
23. خوارزمی : اصطخری مینویسد : « زبان مردم خوارزم یکتاست و در خراسان هیچ شهری نیست که مردمانش به زبان ایشان سخن بگویند.» یاقوت در ذکر قصبه « نوزکاث » مینویسد : « شهرکی است نزدیک جرجانیهی خوارزم و « نوز» به زبان خوارزمی به معنی جدید است ، و آنجا شهری است که نامش « کاث » است ، و این را یک « کاث جدید » خواندهاند.
ابوعلی سینا در رسالهی « مخارج الحروف » تلفظ حرفی را که « سین زائی » خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمی ذکر میکند.
24. سمرقندی : مقدسی مینویسد : « مردم سمرقند را که میان کاف و قاف است به کار میبرند و میگویند « بکردک(ق)م » ، « بگفتک(ق)م » و مانند این ، و در زبانشان سردیای هست.»
25. صُغدی (سُغدی) : مقدسی مینویسد : « مردم ولایت صغد زبانی جداگانه دارند که با زبانهای روستاهای بخارا نزدیک است ، اما بکلی جداست ، اگر چه زبان یکدیگر را میفهمند.»
26. بامیانی و طخارستانی : به نوشتهی مقدسی با زبان بلخی نزدیک بوده ، اما پیچیدگی و دشواری داشته است.
27. بلخی : زبان مردم بلخ در نظر مقدسی زیباترین ِزبانها بوده اما بعضی کلمات زشت در آن وجود داشته است و مینویسد که : « این زبان برای پیام آوری مناسب است.»
28. جوزجانی : به نوشتهی مقدسی زبان این ناحیه ، میانهی زبان مروزی و بلخی بوده است.
29. بستی : همینقدر نوشتهاند که زبانی زیبا بوده است.
30. طوسی و نسایی : نزدیک به زبان نیشابوری بوده است.
31. سجستانی : مقدسی نوشته است که : « در زبان ایشان ستیزه جویی و دشمنی وجود دارد. صوتها را از سینه بیرون میآورند و آواز را بلند میکنند.» و میگوید : « این زبان برای جنگ خوب است.»
32. غوری : شاید زبان این ناحیه همان بوده باشد که اکنون « پشتو » خوانده میشود. در هر حال با فارسی دری متفاوت بوده است. بیهقی مینویسد : « امیر ... دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد ، با دو مرد غوری از آن بوالحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند.»
33. چاچی (شاشی) : مقدسی نوشته است که : « زبان این ناحیه زیباترین زبان هیطل است.» و از این نکته درست معلوم نیست که رابطهی آن با زبانهای ایرانی چه بوده است؟
34. قزوینی : دربارهی زبان مردم این شهر تنها این نکته را ذکر کردهاند که قاف به کار میبرند و بیشتر ایشان برای معنی جید ( = خوب) میگویند « بخ ».
35. گویشهای روستائی خراسان : مقدسی مینویسد : « کوچکترین شهری از خراسان نیست مگر آنکه روستاهای آن زبان دیگری داشته باشند.»
36. شیرازی : در گلستان سعدی بیتی هست که در بعضی نسخهها در عنوان آن نوشته اند « ترکیه » و گاهی « شیرازیه » و در هر حال به گویش محلی شیراز است.
در کلیات سعدی نیز یک مثنوی ملمع با عنوان « مثلثات » به عربی و فارسی و شیرازی باقی است.
در دیوان حافظ هم غزل ملمعی متضمن بعضی مصراعها به گویش شیرازی ثبت است. چندی پس از زمان حافظ ، شاعری از مردم شیراز به نام « شاه داعی » منظومههایی به این زبان سروده است.
37. نیریزی : در یک جنگ خطی مکتوب در قرن هشتم اشعاری با عنوان « نیریزیات » ثبت شده است و در همین جنگ فصلی دیگر با عنوان « فهلویات » آمده که شاید به گویش شیرازی باشد.
38. اصفهانی : اوحدی اصفهانی چند غزل به گویش محلی اصفهان سروده است که در دیوانش ثبت است. عبارتی به گویش اصفهانی نیز در لطایف عبید زاکانی آمده است.
39. آذری : یکی از گویشهای ایرانی که تا اواخر قرن دهم هجری در آذربایجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمین را فارسی میخواند که مراد از آن ، یکی از گویشهای ایرانی است و به تعدد این گویشها نیز اشاره میکند.
مسعودی (قرن چهارم) پس از آنکه همه زبانهای ایرانیان را فارسی خوانده به اختلاف گویشها اشاره کرده و نام گویش « آذری » را در ردیف پهلوی و دری آورده است.
یاقوت حموی نیز زبان مردم آذربایجان را یکجا « آذریه » و جای دیگر « آذربیه » نوشته است و میگوید که جز خودشان کسی آنرا نمیفهمد.
همام تبریزی غزلی به گویش محلی تبریز داد که متن آن را عبید زاکانی در مثنوی « عشاقنامه »ی خود درج کرده است.
در دیوان شاه قاسم انوار تبریزی نیز چند غزل به این گویش وجود دارد و در رسالهی روحی انارجانی فصلهایی به زبان عامیانهی تبریز در قرن دهم ثبت است.
40. اردبیلی : ابن بزاز در « صفوةالصفا » جملههایی را از زبان شیخ صفی الدین با قید زبان اردبیلی نقل کرده و سپس دو بیتیهای متعددی را از شیخ آورده که به احتمال کلی به همان گویش اردبیل است. شاید با آذری متداول در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان تفاوتهایی جزئی داشته است.
اما چنانکه از مطلب مذکور در فوق دریافته میشود ، آگاهی ما از گویشهای متعددی که در قرون پیشین در سرزمین پهناور ایران رایج بوده است ، اجمالی است و غالبا تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهی جملههای کوتاه یا مصراعی و بیتی از آنها قید کردهاند و در موارد معدود نمونه گویشهای مزبور به یک تا چند صفحه میرسد
در زمان معاصر
آنچه ذکر شد اشاراتی بود که در آثار مؤلفان بعد از اسلام دربارهی نام یا بعضی خصوصیات گویشهای ایرانی آمده است.
اما در روزگار ما گذشته از « فارسی دری » که « فارسی نو » نیز خوانده میشود ، و زبان رسمی اداری و دولتی و فرهنگی کشور ایران از قرن چهارم هجری تا همین زمان است ؛ در این سرزمین پهناور هنوز گویشهای متعدد ایرانی رایج است که بعضی از آنها آثار مکتوب و ادبی نیز دارند ، و بسیاری دیگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگ یا کوچکی است که در گوشه و کنار فلات ایران زندگی میکنند.
مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی امروز از این قرار است :
1. تاجیکی : این زبان همان فارسی دری است با اندک تفاوتی در واژگان و چگونگی ادای بعضی از واکها.
تاجیکی زبان ملی جمهوری تاجیکستان است و گذشته از این در بسیاری از نواحی جمهوری ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحیهی کشکه دریا و مناطق مسیر رودهای سرخان دریا و چرچیک و غیره) و نزد انبوهی از مردم شهرهای بزرگ بخارا و سمرقند ، و گروهی از ساکنان جمهوریهای قرقیزستان (نواحی جلال آباد و اش) و قزاقستان متداول است.
تاجیکان اصیل ، بازماندهی ایرانیانی هستند که از قدیمترین روزگار در آن سرزمین میزیستهاند و به تدریج در طی قرنهای دراز ، اقوام دیگر مشرق آسیا در سرزمین ایشان نفوذ کردند و جای گرفتند و اکنون قسمتهایی از این ناحیه به صورت جزیرههایی باقی مانده که مردم آن ، زبان و آداب ایرانی خود را حفظ کردهاند.
بعضی اقلیتها مانند یهودیان و کولیان و عربهای آسیای میانه نیز به تاجیکی سخن میگویند. شمارهی تاجیک زبانان را به دو میلیون و نیم تخمین کردهاند.
قطع رابطهی اداری و حکومتی میان کشور ایران و سرزمینهای مزبور در چند قرن اخیر ، موجب شده است که زبان ادبی تاجیکی با فارسی دری اختلافاتی پیدا کند. عمدهی این اختلافها در لغات و کلماتی است که دستهای از گویش جاری مردم آن نواحی در زبان ادبی تاجیکی راه یافته است. دستهی دیگر از زبانهای تاتاری و ازبکی در آن زبان وارد شده ، و شمارهی بسیاری از لغات علمی و فنی هم از روسی در این زبان نفوذ کرده است.با این حال آثار گویندگان و نویسندگان فارسی زبان قرنهای پیشین (که بعضی از ایشان خود از مردم همان نواحی بودهاند) هنوز بخوبی برای مردم تاجیکستان دریافتنی است و جزء میراث فرهنگی ایشان شمرده میشود. بعضی خصوصیات صرف و نحوی نیز زبان تاجیکی را از فارسی دری متمایز میکند.
این زبان را در اوایل تشکیل جمهوری تاجیکستان به الفبای لاتینی با تغییر چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چندی الفبای روسی را برای نوشتن آن اختیار کردند و اکنون نیز همین خط در آن سرزمین متداول است.
از نویسندگان بزرگ تاجیکستان در دوران اخیر « صدرالدین عینی » است که پدر ادبیات جدید تاجیکستان شمرده میشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقیقی فراوان دارد.
2. بختیاری و لری : در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن میگویند که با کردی خویشاوندی دارد ، اما با هیچیک از شعبههای آن درست یکسان نیست ، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.
3. کردی : نام کردی عاده به زبان مردمی اطلاق میشود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی میکنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههایی در جمهوریهای ارمنستان ، گرجستان و آذربایجان و عدهی کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن میگویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است.
زبان یا گویش کردی همهی این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه « کرد » به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته ، این کلمه را معادل کلمه « شبان » و « چوپان » بکار بردهاند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را « صنف من الاکراد » میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است.
یاقوت حموی مردمان ساسون را « الاکراد السناسنه » میخواند (معجم البلدان).
حمزه اصفهانی مینویسد : « کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان » (تاریخ سنی ملوک الارض)
در کارنامهی اردشیر بابکان (پاپکان) هم کردان به معنی شبانان آمده است ، نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمهی کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص 166).
اما زبانی که کردی خوانده میشود شامل گویشهای متعددی است که هنوز با همه مطالعاتی که انجام گرفته دربارهی ساختمان و روابط آنها با یکدیگر تحقیق دقیق و قطعی به عمل نیامده است. بر حسب عادت این گویشها را به دو گروه اصلی تقسیم میکنند : یکی کورمانجی که خود به دو شعبه تقسیم میشود : شعبه شرقی یا مکری در سلیمانیه و سنه ؛ و شعبه غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری.
از قرنهای پنجم و ششم هجری آثار ادبیات شفاهی و کتبی کردی در مآخذ تاریخی دیده میشود. از آن جمله قصیدهای ملمع از انوشیروان بغدادی معروف به شیطان العراق که در معجم البلدان آمده است.
کردی دارای ادبیات شفاهی وسیعی است که قسمتی از آن توسط محققان اروپایی و ایرانی در زمانهای اخیر گرد آمده و ثبت شده است.
در حال حاضر کردان عراق الفبای فارسی - عربی را با اندک تغییری در شیوهی خط برای نوشتن زبان خود بکار میبرند.
کردان سوریه از الفبای لاتینی برای نوشتن گویش خود استفاده میکنند و کردان ساکن جمهوریهای آسیای میانه الفبای روسی (سیریلیک) را بکار میبرند. شمارهی متکلمان به گویشهای مختلف کردی را به شش تا هشت میلیون نفر تخمین کردهاند.
4. دری افغانستان : دری نام یکی از دو زبان رسمی کشور افغانستان است. این کشور که قسمت عمدهی آن گهوارهی ادبیات گرانبهای فارسی بعد از اسلام بوده است ، بی شک یکی از شریکان بزرگ و وارثان بحق این فرهنگ وسیع و عمیق است و زبانی که بطور مطلق دری خوانده میشود در حقیقت جز ادامهی همان فارسی دری نیست که « رابعه بنت کعب » و « دقیقی » و « عنصری بلخی » و « سنائی » و « سید حسن غزنوی » و « عبدالحی گردیزی » و « خواجه عبدالله انصاری هروی » و « ناصرخسرو قبادیانی » و دهها امثال ایشان با همکاری بزرگان دیگر این سرزمین پهناور بنیاد گذاشته و به کمال رسانیدهاند.
زبان دری افغانستان با فارسی تفاوتهایی جزئی دارد. بعضی از خصوصیات صرف و نحوی محلی در آن وارد شده و از این جهت از فارسی ادبی متداول در ایران متمایز شده است. این تفاوتها اندکی مربوط به چگونگی تلفظ و ادای واکهاست که با تلفظ نواحی شرقی و شمال شرقی ایران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهای دیگر از نظر لغات و اصطلاحات محلی است که در زبان ادبی افغانستان وارد شده است. دیگر آنکه بعضی از کلمات و اصطلاحات علمی و فنی دنیای امروز در فارسی ایران از زبان فرانسوی اخذ و اقتباس شده ، و همانها را در زبان دری افغانستان به سبب ارتباطی که در طی یکی دو قرن اخیر با هندوستان داشته است ، از زبان انگلیسی گرفتهاند. به این طریق در واژگان فارسی و دری اندک اختلافی وجود دارد. این اختلافها با ارتباط فرهنگی میان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدین بتدریج کمتر میشود.
شمار مردمی که در کشور افغانستان به زبان فارسی دری متلکم هستند به موجب آمارهای اخیر ، در حدود 5 میلیون نفر است. اما همهی سکنهی آن سرزمین این زبان را میدانند و بکار میبرند. در سالهای اخیر در افغانستان برای اصطلاحات جدید اداری و علمی و فنی الفاظی وضع کردهاند که غالبا ریشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات { پوهنجی ، پوهنتون ، پوهاند ، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ایرانی { دانشکده ، دانشگاه ، استاد ، دانشیار } و غیره.
5. بلوچی : بلوچی از گویشهای ایرانی شمال غربی شمرده میشود ، اما در زمانهای تاریخی نشانهی متکلمان به این گویش را در مشرق ایران میبینیم. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتابهای جغرافیائی از این قوم (همراه با طایفهی کوچ - یا قفص) در حدود کرمان یاد میشود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کنارههای دریای عمان رسیده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتی از بلوچان در دورترین قسمت جنوب شرقی ایران و قسمتی دیگر در غرب کشور پاکستان امروزی جای دارند. مجموع این ناحیه بلوچستان خوانده میشود که بر حسب مرزهای سیاسی به بلوچستان ایران ، و بلوچستان پاکستان تقسیم میشود. گروهی از بلوچان نیز در قسمت جنوبی افغانستان و جنوب غربی پنجاب و طوایفی از آنها نیز در کرمان و لارستان و سیستان و خراسان سکونت دارند. بعضی مهاجران بلوچ در جستجوی کار و کسب معاش به گرگان و حتی جمهوری ترکمنستان رفته و در آن نواحی ساکن شدهاند.
بلوچی را به دو گروه اصلی تقسیم میتوان کرد : شرقی ، یا شمال شرقی ، و غربی ، یا جنوب غربی ، مجموع مردم بلوچی زبان را به یک و نیم میلیون تا دو و نیم میلیون نفر تخمین کردهاند. اما این رقمها اعتبار قطعی ندارند.
6. تاتی : در سرزمین آذربایجان نیز یکی دیگر از زبانها یا گویشهای ایرانی رایج است که تاتی خوانده میشود. متکلمان به این زبان در جمهوری آذربایجان (شمال شرقی شبه جزیره آبشوران) و بعضی از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضی از روستاهای آذربایجان ایران نیز زبان تاتی هنوز رایج است. روی هم رفته زبان تاتی را در حدود یکصد و ده هزار نفر در جمهوریهای شوری سابق به عنوان زبان مادری بکار میبرند.
7. تالشی : در جلگهی لنکران و سرزمین آذربایجان شوروی ، یک زبان ایرانی دیگر متداول است که طالشی خوانده میشود و در قسمت جنوب غربی دریای مازندران و در مرز ایران و شوروی نیز گروهی به این زبان تکلم میکنند. عدهی گویندگان این زبان را تا 150 هزار نفر تخمین کردهاند که از آنجمله نزدیک 100 هزار نفر در جمهوریهای شوروی به سر میبرند.
زبان تالشی از جمله زبانهای ایرانی شمال غربی است که در زمانهای قبل (تا حدود قرن دهم هجری) در سرزمین آذربایجان رایج بوده و از آن پس جای خود را به یکی از گویشهای ترکی داده است. آثاری از این زبان بصورت دو بیتیهایی منسوب به ناحیهی اردبیل و متعلق به قرن هشتم هجری در دست است.
8. گیلکی : از گویشهای ایرانی است که در قسمت گیلان و دیلمستان متداول بوده و هنوز مردم استان گیلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادری خود بکار میبرند. گیلکی خود به چند شعبه منقسم است که با یکدیگر اندک اختلافی دارند. شمارهی مردم گیلکی زبان از یک میلیون نفر تجاوز میکند ؛ اما اکثریت قاطع آنها زبان رسمی ایران یعنی فارسی را نیز میدانند. از زبان گیلکی دو بیتیهایی معروف به « شرفشاهی » در دست است که به شاعری موسوم یا ملقب به « شرفشاه » منسوب میشود. در قرن اخیر بعضی از شاعران محلی مانند « کسمائی » به این گویش اشعار سیاسی و وطنی سرودهاند.
9. طبری یا مازندرانی : یکی دیگر از گویشهای ایرانی کرانهی دریای مازندران است که در استان مازندران کنونی و طبرستان قدیم متداول است. این گویش در شهرها و نواحی کوهستانی چه در تلفظ و چه در واژگان اختلافی دارد. در قسمت شهر نشین تأثیر شدید زبان فارسی دری دیده میشود که بتدریج جای گویش محلی را میگیرد.
زبان طبری در زمانهای گذشته دارای آثار ادبی قابل توجی بوده است. کتاب « مرزبان نامه » نخست به این زبان تألیف شده و سپس آنرا در قرن هفتم هجری به فارسی دری برگرداندهاند. در « قابوسنامه » و « تاریخ طبرستان » ابن اسفندیار و مآخذ دیگر نیز شعرهایی به این زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهایی به زبان محلی خود در یاد دارند و میخوانند که عنوان عام « امیری » به آنها داده میشود و همه را ، اگر چه از روی خصوصیات زبان شناسی به یک زمان و یک شخص نمیتوان نسبت داد ؛ به شاعری موسوم به « امیر پازواری » منسوب میکنند.
شمارهی متکلمان به گویش طبری را به یقین نمیتوان تعیین کرد. اما در هر حال از یک میلیون متجاوز است. همهی ایشان زبان رسمی کشور ایران یعنی فارسی را نیز میدانند و بکار میبرند.
طبری را با گیلکی از یک گروه میشمارند و عنوان عام « گویشهای کنارهی کاسپین یا دریای مازندران » به آنها میدهند.
10. پشتو : زبان پشتو که افغانی هم خوانده میشود در نواحی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان و قسمت شمال غربی پاکستان متداول است. گروهی از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودی در چترال و کشمیر و کنارهی مرزهای ایران و افغانستان سکونت دارند. قدیمیترین آثار زبان پشتو از قرنهای نهم و دهم هجری است. در طی قرون متمادی پشتو تنها در گفتار بکار میرفته و آثار ادبی به این زبان بسیار اندک بوده است. تنها از سی - چهل سال پیش بود که دولت افغانستان پشتو را زبان رسمی کشور قرار داد و از آن پس روزنامه ، کتاب و آثار ادبی به این زبان پدید آمد و تدریس آن در آموزشگاهها معمول شد.
زبان پشتو چه از نظر واک شناسی و چه از نظر ساختمان دستوری با زبانهای دیگر ایرانی تفاوتهایی دارد که اینجا مجال بحث دربارهی آن نیست.
این زبان را معمولا به دو گروه غربی (یا جنوب غربی) و شرقی (شمال شرقی) تقسیم میکنند. گویش مهم گروه غربی ، گویش قندهاری است و در گروه شرقی گویش پیشاوری اهمیت دارد. اختلاف میان این دو گروه هم در چگونگی ادای واکها و هم در بعضی نکات دستوری است. از آن جمله همین نام یا عنوان زبان است که در قندهاری « پختو » و در پیشاوری « پشتو » تلفظ میشود.
در قانون اساسی جدید افغانستان هر دو زبان رایج آن کشور ، یعنی دری و پشتو به عنوان زبانهای رسمی ملی پذیرفته شده است.
11. آسی : در قسمتهایی از سرزمین قفقاز بقایای یکی از زبانهای ایرانی هنوز متداول است. این زبان « آسی » خوانده میشود. گویندگان این زبان قسمتی در جمهوری آستی شمال و قسمتی در جمهوری گرجستان که ناحیهی خودمختار « آستی جنوبی» خوانده میشود، سکونت دارند. زبان آسی به دو گویش اصلی تقسیم میشود که یکی را « ایرونی » و آن یک را « دیگوری » میخوانند.
گویشی که بیشتر جنبهی ادبی دارد « ایرونی » است. زبان آسی را دنبالهی زبان سکائی باستان میشمارند ، و در هر حال یکی از شعبههای زبانهای ایرانی است. شمارهی متکلمان به این زبان اندکی بیش از چهل هزار نفر است.
گویشهای مرکزی ایران
در روستاها و شهرکهای مرکز ایران و آبادیهای پراکنده در حاشیهی کویر گویشهای متعددی هنوز باقی است که غالبا شمارهی متکلمان آنها اندک است و هر یک خصوصیاتی دارند ، از آن جمله :
12. گویشهای میان کاشان و اصفهان : در این نواحی گویشهای روستاهای وینشون ، قرود ، کشه ، زفره ، سده ، گز ، کفرون و گویشهای محلات ، خوانسار ، سو ، لیمه ، جوشقان در خور ذکر است که دربارهی آنها تحقیقات و مطالعاتی کم یا بیش انجام گرفته است.
13. گویش یزدی : که با گویش زرتشتیان یزد و کرمان یکی است با اندک اختلافاتی در تلفظ.
14. نائینی و انارکی : میان اصفهان و یزد.
15. نطنزی ، یارندی و فریزندی : شمال غربی نائین.
16. خوری و مهرجانی : در قراء خور و مهرجان (در ناحیه بیابانک)
17. گویشهای حوزهی شهر سمنان : شامل سمنانی ، لاسگردی ، سرخهای ، سنگسری و شهمیرزادی.
18. گویشهای حوزه اراک : شامل گویشهای وفس ، آشتیان و تفرش.
19. تاکستانی : در جنوب غربی قزوین و اشتهاردی در نزدیکی آن.
گویشهای سرزمین فارس
20. در بعضی از روستاهای استان فارس گویشهای خاصی هست که با وجود زبان جاری سراسر آن استان که فارسی است هنوز بر جا ماندهاند ؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دری نیافتهاند. اینها عبارتند از : گویشهای متداول در روستاهای شمغون ، پاپون ، ماسرم ، بورینگون و بعضی دهکدههای دیگر. این گویشها همه از گروه جنوب غربی شمرده میشوند. اما بعضی دیگر مانند « سیوندی » در قریهی سیوند (50 کیلومتری شمال شیراز) از جمله گویشهای شمال غربی است که شاید بر اثر مهاجرت در آن ناحیه رواج یافته و باقی مانده باشد.
در ناحیه باشکرد (واقع در جنوب شرقی خلیج فارس) نیز گویشهای باشکردی وجود دارد که خود به دو گروه جنوبی و شمالی تقسیم میشود و دارای مختصاتی است که آنها را از گویشهای دیگر ایرانی مشخص و متمایز میکند.
زبانهای پامیری
در دورترین نقاط شمال شرقی جغرافیائی ایران ، یعنی در ناحیه کوهستانی مجاور پامیر ، که اکنون جزء دو کشور تاجیکستان و افغانستان و قسمتی در آن سوی مرز این کشورها با چین است گویشهای متعدد ایرانی هنوز بر جا مانده است.
از آن جمله است:
21. شغنانی : در دو کرانهی رود پنج آب و بخش علیا و سفلای خوردگ.
22. روشانی : در هر دو کرانهی رود پنج آب پائین تر از منطقه شغنان.
23. برتنگی : درهی برتنگ.
24. ارشری : در قسمت بالای مسیر رود برتنگ.
25. سریکلی : در استان سین تسزیان (مغرب چین).
26. یزغلامی : در امتداد مسیر رود یزغلام که شاخهی راست پنج آب است.
27. اشکاشمی : در پیچ رود پنج آب و سرچشمهی رود وردوج در خاک افغانستان.
28. وخانی : در امتداد سرچشمهی رود پنج آب و اندکی در چترال و جمو و کشمیر و استان سین تسزیان. اختلاف میان بعضی از این گویشها گاهی تا آنجاست که متکلمان به آنها گفتار یکدیگر را نمیفهمند و غالبا زبان مشترک فارسی آن نواحی - یعنی تاجیکی - را برای روابط میان خود بکار میبرند.
گویشهای دیگر ایرانی
29. مونجانی : گویش عدهی معدودی است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقی افغانستان - سکونت دارند.
30. یغنابی : گویشی است متداول میان ساکنان درهی یغناب و چند آبادی مجاور آن واقع در جمهوری تاجیکستان - شمال شهر دوشنبه - و این گویش خود به دو شعبهی شرقی و غربی تقسیم میشود.
31. پراچی : میان نواحی فارسی زبان و پشتو زبان و هندی زبان ، در چند روستا واقع در شمال کابل ، هنوز گروه معدودی به این گویش متکلم هستند ، اما همهی ایشان زبان فارسی (دری - تاجیکی) را نیز میدانند و برای ارتباط میان خود و اقوام همسایه بکار میبرند.
32. ارموی : گویشی است متداول میان قوم کوچکی که در جنوب کابل و نقاطی از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضی به فارسی و بعضی به پشتو متکلم میشوند و گویش خود را ترک و فراموش میکنند.
33. کومزاری : یگانه گویش ایرانی باقی مانده در جنوب خلیج فارس یعنی در شمالیترین قسمت شبه جزیرهی عمان است. یک قبیله بدوی در این منطقه (کرانه جنوبی تنگه هرمز - روبروی بندرعباس) به این گویش سخن میگویند.
34. زازا : (در نواحی سیورک ، چبخچور ، کر) و گورانی (در کندوله ، پاوه ، اورامان ، تل هدشک) گویشهای متعددی که به هم نزدیک هستند و غالب آنها با گویشهای کردی آمیختهاند.
دربارهی رابطهی گویشهای ایرانی امروز با یکدیگر و طبقه بندی آنها با وجود تحقیقات و مطالعاتی که انجام گرفته است هنوز نظر صریح و قطعی نمیتوان داشت. تنها شاید بتوان گفت که بعضی از گویشهایی که جزء گروه مرکزی شمرده میشوند دنبالهی گروهی از گویشهای ایرانی میانه هستند که شامل گویش پهلوانیک (پهلوی) نیز بوده است ، اما هیچ یک از گویشهای جدید که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنبالهی مستقیم پهلوانیک شمرده نمیشود. فارسی نو یا فارسی دری ، که دنبالهی زبان فرهنگی و اداری و بازرگانی دورهی ساسانیان است و خود حاصل تحول و تکامل یکی از گویشهای جنوب غربی است ؛ بر همهی گویشهای محلی غلبه یافته ، هر چند ، چنانکه در تکوین هر زبان ادبی و رسمی طبیعی و جاری است ، کلمات بسیاری را از گویشهای شمال غربی و شمال شرقی اخذ و اقتباس کرده است.
برگرفته از کتاب تاریخ زبان فارسی - دکتر پرویز ناتل خانلری
منبع:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
1 پيوست (پيوستها)
تاريخچه اي كوتاه بر صنعت نشر در ايران
تاريخچه اي كوتاه بر صنعت نشر در ايران
صنعت نشر كتاب در ايران (كه با صنعت نشر روزنامه تفاوت دارد)، بدون آنكه بخواهيم وارد جزئيات امر شويم، بهطوركلي قدمتي صد ساله دارد و مركزيت آن هم در پايتخت محسوس است.
اين امر تقريباً در تمام كشورهاي ديگر نيز مصداق دارد و پايتخت كشورها مركز تمركز ناشران است. (تنها تفاوت در آمريكاست كه شهر نيويورك مركز كليه ناشران مهم اين كشور است).
نسل اول ناشران ايران، گرچه بهطور عمده در نواحي بازار و تيمچه حاجبالدوله و بازار بينالحرمين و خيابان ناصرخسرو كار خود را شروع كردند، اما به علت گسترش شهر تهران، كتابفروشيهاي خود را به خيابان شاهآباد و خيابان نادري < خیابان جمهوری اسلامی > و بعدها به مقابل دانشگاه نيز توسعه دادند.
يكي از نامهاي مشهور نسل اول ناشران ايران، «علمي»ها هستند: ميرزا علياكبرخان خوانساري، جد «علمي»ها، در خوانسار به پيشه كتابفروشي اشتغال داشت. او به تهران ميآيد و در تيمچه حاجبالدوله كتابفروشي داير ميكند. پسر او، ميرزا محمد اسماعيل، ابتدا با پدر، سپس بهطور مستقل در خيابان ناصريه (ناصرخسرو بعدي) دكاني باز ميكند و به فكر چاپ و نشر ميافتد.
در اين زمان به او خبر ميدهند كه روسها در مشهد، قصد فروش چاپخانهاي را دارند. ميرزا محمد اسماعيل (كه حالا حاجي هم شده است) به مشهد ميرود و يك دستگاه ماشين چاپ سنگي با لوازم آن را خريداري ميكند و با خود به تهران ميآورد و شروع ميكند به كار چاپ كتاب.
حاجي محمد اسماعيل پنج پسر داشته است: حاجي محمدعلي، حاج محمدحسن، محمدجعفر، عبدالرحيم و علياكبر كه همگي با نام خانوادگي «علمي» شناخته ميشوند.
انتشارات علمي، نام يكي از پركارترين و مشهورترين ناشران نسل اول صنعت نشر كتاب در ايران است. (چاپخانه متعلق به حاج محمدعلي در باغچه عليجان كوچه خدابندهلو قرار داشت كه تقريباً تمام كارهاي چاپي آنها را انجام ميداد).
اينان نخست در بازار و خيابان ناصرخسرو و بعدها در خيابان شاهآباد و سپس مقابل دانشگاه به تأسيس كتابفروشي پرداختند و زير نامهاي علمي و «انتشارات جاويدان» به كار خود ادامه دادند.
شادروان نصرالله صبوحي ـ كه من ايشان را چند بار در زمان حياتش ديدم ـ بنيانگذار «كتابفروشي مركزي» بود و انتشارات خود را زير همين نام منتشر ميكرد و كتابفروشي او هم در خيابان ناصرخسرو قرار داشت. (ايشان، پس از تأسيس اتحاديه ناشران و كتابفروشان تهران، يكي از رؤساي اوليه اين اتحاديه بود).
شادروان محمد رمضاني، انتشارات كلاله خاور را داشت. (كتابفروشي «كلاله خاور» نخست در ابتداي لالهزار قرار داشت و بعد به خيابان شاهآباد نزديك كوچه سيدهشام و بعدها به خيابان اكباتان منتقل شد). او هم از پيشگامان نسل اول ناشران ايران بود.
هم ايشان «نخستين نشريه ادواري خاص و مستقل در زمينه كتاب» را به نام فصلنامه كتاب (در 64 صفحه) در فروردين 1311 (يعني 72 سال پيش) منتشر كرد. (از اين فصلنامه فقط چهار شماره منتشر و انتشار آن متوقف شد).
ايشان بعدها جزوههاي هفتگي «افسانه» را منتشر كرد (در 8 تا 16 صفحه) كه در آنها ادبيات جهان و برخي از آثار فارسي معرفي ميشد. جزوههاي «افسانه» بخش مهمي از فعاليتهاي فرهنگي ايران بين سالهاي 1300 تا 1310 را نشان ميدهد.
شادروان ابراهيم رمضاني (انتشارات ابنسينا)، شادروان حسن معرفت (كانون معرفت)، شادروان عبدالغفار طهوري (كتابخانه طهوري)، زوار (كتابفروشي زوار)، عبدالرحيم جعفري (انتشارات اميركبير)، جواد اقبال (انتشارات اقبال)، محمدي (كتابفروشي محمدي)، برادران مشفق (بنگاه مطبوعاتي صفيعليشاه)، محمود كاشيچي (انتشارات گوتنبرگ)، يهودا بروخيم و اسحق بروخيم (انتشارات بروخيم) و چند نام ديگر كه اكنون در خاطر من نيست، نسل اول ناشران ايران را به وجود آوردند كه هنوز هم برخي از بنگاههاي انتشاراتي آنها در صحنههاي صنعت نشر كتاب ايران به فعاليتهاي خود ادامه ميدهند. (البته خواننده اين سطور توجه دارد كه من فقط به صنعت نشر كتاب در بخش خصوصي ميپردازم و سازمانهاي دولتي و نيمه دولتي از بحث من خارج است. گرچه، از نظر زماني، انتشارات دانشگاه تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب و مؤسسه انتشارات فرانكلين در دايره همين نسل اول ميگنجند).
نسل اول ناشران ايران را ميتوان نسل خانوادگي و موروثي تلقي كرد كه كار نشر كتاب بهطور سنتي از پدر به پسر يا برادر منتقل ميگشته است. اين نسل از ناشران، با آنكه از عاشقان كتاب بودهاند و فيالواقع به اين كار عشق ميورزيدهاند، اما صاحبان و بنيانگذاران اين نسل به گروه «فرهيختگان» تعلق نداشتند. (فيالمثل، علياكبر علمي كه صاحب «بنگاه علياكبر علمي» بود، خواندن و نوشتن نميدانست). اينان هيچكدام با زبانهاي خارجي آشنايي نداشتند و آثاري را كه منتشر ميكردند، از طريق مترجمان دريافت ميكردند كه لزوماً از بهترين ترجمهها نبود. (يكي از همين ناشران نسل اول، فيالمثل، داستاني از يك نويسنده ايراني دريافت ميكند، اما آن را براي چاپ مناسب تشخيص نميدهد. اين ناشر به نويسنده ميگويد بهتر است كه او يكي از آثار اشتيفن تسوايك را كه آن روزها هواخواه بسيار داشته است، ترجمه كند. در اين صورت، او حتماً آن را چاپ خواهد كرد. نويسنده پس از چند ماه، همان داستان فارسي خود را، با تغيير نامهاي فارسي به آلماني، به ناشر تحويل ميدهد و اين نوشته به نام «عشقهاي اشتيفن تسوايك به قلم خودش» چاپ ميشود. به اين ترتيب، از اين نويسنده اطريشي، در ايران، يك كتاب افزون بر كتابهايي كه او در سرزمين مادري خود چاپ كرده، منتشر شده است.*
]اين كتاب نوظهور، «عشق اشتيفن تسوايك» به قلم خودش، ترجمه حسين مسعودي خراساني است كه كانون معرفت آن را در سه مجموعه صد كتاب بزرگ از صد نويسنده بزرگ جهان منتشر كرد. اين جزئيات را مديون نادر نادرپور هستم كه حالا آن را به پانويس بالا اضافه ميكنم[.
نسل اول ناشران ايران، تا پيش از 1300، تنها 10 مؤسسه انتشاراتي و در ميان سالهاي 1301 تا 1310، جمعاً 16 مؤسسه انتشاراتي را در ايران تأسيس كردهاند.
در دهه 30 و 40 و 50، به تدريج نسل دوم ناشران ايران، پا به عرصه صنعت نشر كتاب ميگذارد. اين نسل، نسلي است كه صفت «فرهيختگي» در مورد اكثر آنان مصداق دارد. اينان با زبانهاي خارجي آشنا هستند، برخي از آنها نويسنده و مترجم و منتقد ادبي هستند و بر روي هم برآنند تا خون تازهاي را وارد صنعت نشر كتاب كنند.
در نسل دوم ناشران ايران، كار نشر از پدر به پسر نميرسد و رويكرد اينان به امر نشر كتاب، موروثي نيست. نامهايي چون انتشارات نيل، زمان، آگاه، مرواريد، خوارزمي، روزن، سپهر، توس، دنيا، بامداد، دهخدا و ديگران را كساني بنياد گذاشتند كه اين شغل به صورت موروثي در خانواده آنان رواج نداشت.
فرهيختگي و آگاهي درباره ادبيات مدرن، انگيزه آنان در تأسيس چنين مؤسساتي بود كه برخي از آنها حتي به صورت شركت سهامي و با سهام سهامداران، پا به عرصه وجود گذاشتند. (مثل مؤسسه انتشارات خوارزمي يا شركت انتشار).
هرچه نسل اول به ادبيات كلاسيك فارسي و متون مذهبي گرايش داشت، نسل دوم نماينده ادبيات مدرن فارسي و ادبيات مدرن جهان بود. با دو استثنا يعني بنگاه ترجمه و نشر كتاب و مؤسسه انتشارات فرانكلين ـ كه سهم عمدهاي در نشر ادبيات مدرن جهاني در ايران داشتهاند ـ بيشترين سهم چاپ آثار مدرن فارسي و غير فارسي مديون نسل دوم ناشران كتاب در ايران است.
كليه آثار سارتر و كامو و بهطوركلي قلمرو ادبيات متعهد و آثار اگزيستانسياليستي و نمايشنامههاي مدرن و آثار همينگوي و فالكنر و اشتاينبك و موج ادبيات نو اروپا و آمريكا، توسط اين ناشران در دهههاي 30 و 40 و 50 به دست خوانندگان مشتاق خود رسيده است.
سهم اين ناشران در پيشبرد شعر نو در ميان خوانندگان فارسي زبان ـ چه در ايران و چه در كشورهاي فارسي زبان ديگرـ، اظهر من الشمس است. (در نيمه دهه پنجاه، تعداد ناشران نسل اول و نسل دوم در سال 1355 به رقم 127 ناشر در تهران و 56 ناشر در شهرستانها ميرسد).
با انقلاب 1357 نسل سوم ناشران پا به عرصه وجود ميگذارد. اين نسل از ناشران، جواناني هستند كه با پديده كتابهاي «جلد سفيد» به بازار كتاب ملحق ميشوند. اينها كه اكثرشان كاركنان شاغل در كتابفروشيهاي نسل اول و نسل دوم بودهاند و در عمل از عطش جوانان به خواندن كتابهاي سانسور شده و ممنوع، اطلاع دارند، با چاپ كتابهاي ممنوع ـ با جلد سفيد (هم به دليل پنهانكاري از تعقيب حكومت و هم به دليل فرار از پرداخت حقالتأليف به صاحبان اثر) ـ وارد عرصه نشر كتاب ميشوند.
بخش عمده فعاليتهاي انتشاراتي در ماههاي اول انقلاب،در تيول اين جوانان است. يكي از آنان، با يك حركت انقلابي، حتي يكي از كتابفروشيهاي اميركبير را ـ كه خود در آن فروشنده بود ـ قبضه كرد و نام آن را به نام «انتشارات خلق» تغيير داد و فروشگاه را از آن خود ساخت. (بعدها كه مؤسسه انتشارات اميركبير به دست بنياد مستضعفان مصادره ميشود، اين فروشگاه هم از دست اين جوان خارج ميگردد).
با استعفاي دولت موقت و سختگيري وزارت ارشاد ـ پديده كتابهاي «جلد سفيد» فروكش ميكند، اما تعداد بيشماري از همين جوانان، همراه با جوانان ديگري كه جاذبه كار نشر، دامانشان را رها نميكرده است، به صورت نسل سوم ـ و با داشتن جواز نشر از طرف وزارت ارشاد، پا به ميدان ميگذارند. نامهايي چون: انتشارات روشنگران، دماوند، فرزان، فرهنگ معاصر، رسا، هيرمند، كتابسرا، نشر آزمون، نشر مركز، طلايه، پرواز، نشر گفتار، نشر خرم، نشر چشمه، نيلوفر، جامي، كاوش، صابرين، طرح نو، البرز، فكر روز، حديث، احياي كتاب و... و صدها نام ديگري كه همگي پس از انقلاب پا به عرصه وجود گذاشتهاند. (تعداد ناشران براساس آمار رسمي هماكنون از مرز 2500 گذشته كه بيشترين آنها متعلق به نسل سوم هستند).
اگر نسل اول ـ به دليل موروثي بودن شغل ـ و نسل دوم ـ به دليل فرهيختگي ناشران آن نسل ـ از يك نوع همرنگي برخوردارند، نسل سوم اما از اين يكرنگی برخوردار نيست. گروهي صرفاً به دليل اقتصادي و گروهي به دليل آرمانخواهي به اين صنعت روي آوردهاند.
آنچه تا اينجا يادآوري كردم مربوط به ايران است.
اما نسل سوم ناشران فارسي زبان، ادامه خود را به خارج از كشور نيز كشانده است. همان شرايط و انگيزههايي كه با تغيير اوضاع و احوال اجتماعي ايران، گروهي را به صحنه نشر كتاب كشانيد، گروه ديگري را ـ با يك جابجايي جغرافيايي ـ در خارج از كشور وارد اين قلمرو كرد. ناشران ايراني خارج از كشور ادامه همان نسل سوم است. تقريباً همان عوامل و انگيزههايي كه باعث پديدار شدن نسل سوم در داخل ايران شد، همان انگيزهها در خارج از كشور نيز صنعت نشر فارسي را به وجود آورده است كه عمدتاً در دو عامل اصلي خلاصه ميشود: آرمانخواهي (به معني پيشبرد اهداف سياسي، ملي، مذهبي و فرهنگي) و عامل اقتصادي (به معني قلمرو تازهاي كه ميتواند براي يك مهاجر، ممر معاشي را فراهم آورد).
نامهايي چون نشر باران، نشر آرش، شركت كتاب، نشر كتاب، كتابسرا، نشر زمانه، نشر پازند، چشمانداز، نشر هنر، نشر افرا، كتابفروشي ايران، كتاب جهان، نشر افسانه، نشر نيما، انتشارات پارس، كلبه كتاب، مركز فرهنگي و كتاب نارنجستان، فرهنگ فردا، نشر ريرا و دهها نام ديگر به همان نسل سومي تعلق دارد كه ساقه اصلي آن در روزهاي بعد از انقلاب در ايران پا گرفت و شاخهاي از آن اكنون از هواي مهاجرت استنشاق ميكند.
تعدادي از ناشران نسل اول، زندگي را وداع گفتهاند، برخي از آنان هنوز در ميان ما هستند، برخي از ناشران نسل دوم، روي در نقاب خاك كشيدهاند و برخي كار نشر را رها كردهاند ـ و از ميان نسل سوم نيز تعداد بيشماري صحنه را ترك كردهاند. اما جالب آنكه اين سه نسل، هماكنون در كنار هم و به موازات هم، در صحنه صنعت نشر كتاب حضور دارند و به تلاش فرهنگي خود ادامه ميدهند؛ گيرم كه تعداد نسل اول كمتر، تعداد نسل دوم بيشتر و تعداد نسل سوم بيشترين اين نامها را تشكيل ميدهند.
1 پيوست (پيوستها)
فولكلور يا فرهنگ مردم در گذشته دور
نخستین بار« آمبرو از مورتن »ambroise morton در 1885 میلادی آثار باستان و ادبیات توده را folk-iore نامید یعنی دانش عوام. در آلمان و هلند و کشورهای اسکاندیناوی لغت volkskunde معادل آن را پذیرفتند ، اما در کشور های لاتینی زبان ابتدا مقاومت بیشتری نشان دادند و پس از کشمکشها و وضع لغات دیگر، بالاخره به این نتیجه رسیدند که فولكلور جامع ترین لغتی است که شامل تمام دانش عوام میشود و مشتقات این لغت را نیز وارد زبان خود کرده اند.
بموجب تعریف سن تیو( saint yves ) فولكلور به مطالعه زندگی توده عوام در کشورهای متمدن می پردازد. زیرا در مقابل ادبیات توده ، فرهنگ رسمی و استادانه ای وجود دارد به این معنی که مواد فولكلور در نزد مللی یافت می شود که دارای دوپرورش باشند: یکی مربوط به طبقه تحصیل کرده و دیگری مربوط به طبقه عوام . مثلا در هند و چین فولكلور وجود دارد اما نزد قبایل وحشی استرالیا که نوشته وکتاب ندارند فولكلور یافت نمی شود . زیرا که همه امور زندگی این قبایل مربوط به علم نژاد شناسی است.
نژاد شناسی نه تنها و ضع سیاسی و مذهبی و عادات و اخلاق آنها را ضبط می کند ، بلکه مثلها ، ترانه ها، قصه هاو افسانه های آنها را نیز جمع آوری می نماید. فولكلور نزد قبایل بدوی وجود ندارد چنانکه در ملتی که همه افراد آن دارای پرورش عالی معنوی بوده و از اعتقاد به اوهام و خرافات بر کنار باشند نیز یافت نخواهد شد . ولی چنین ملتی تا کنون وجود نداشته است. بطور اجمال فولكلور آشنایی به پرورش معنوی اکثریت است در مقابل پرورش مردمان تحصیل کرده در میان یک ملت متمدن .
امروزه فولكلور توسعه شگفت آوری بثمر رسانیده، ابتدا محققین فولكلور فقط ادبیات توده مانند: قصه ها، افسانه ها، آوازها، ترانه ها، مثلها، معماها، متلکها و غیره را جستجو میکردند. کم کم تمام سنتهایی که افواها آموخته می شود و آنچه مردمان در زندگی خارج از دبستان فرا می گیرند جزو آن گردید .چندی بعد جستجو کنندگان اعتقادات و اوهام ، پیشگویی راجع به وقت نجوم ، تاریخ طبیعی، طب و آنچه دانش توده نامیده میشد مانند گاهنامه ،سنگ شناسی، گیاه شناسی، جانور شناسی و دارو هایی که عوام به کار می برند را به این علم افزودند. سپس اعتقادات و رسومی که وابسته به هر یک از مراحل گوناگون زندگی مانند :تولد، بچگی، جوانی ،زناشویی، پیری ، مراسم سوگواری، جشنهای ملی و مذهبی و عاداتی که مربوط به زندگی عمومی می شود ، از جمله تمام پیشه ها و فنون توده جزء این علم به شمار آمد ، زیرا هر پیشه ای ترانه ها و اوهام و اعتقادات مر بوط به خود را دارد مثلا فولكلور شکار یا ماهیگیری جدا ست و هر شغلی ممکن است نزد محقق این فن بایگانی علیحده داشته باشد.
همچنین کتابهایی که از دست توده مردم بیرون آمده مانند: بهرام و گلندام، خاله سوسکه، عاق والدین و غیره باید جمع آوری و مطابق تاریخ طبقه بندی شود.
هنر و ادبیات توده به منزله مصالح اولیه بهترین شاهکارهای بشر بشمار میاید، بخصوص ادبیات و هنرهای زیبا و فلسفه و ادیان مستقیما از این سرچشمه سیراب شده و هنوز هم می شوند. این سرچشمه افکار توده که نسلهای پیاپی همه اندیشه های گرانبها و عواطف و نتایج فکر و ذوق و آزمایش خود را در آن ریخته اند گنجینه زوال ناپذیری است که شالده آثار معنوی و کاخ باشکوه زیباییهای بشریت به شمار می آید.
ترانه های عامیانه، آوازها و افسانه ها نماینده روح هنری ملت میباشد ، و فقط از مردمان گمنام و بیسواد به دست می آید . اینها صدای درونی هر ملتی است و در ضمن سرچشمه الهامات بشر و مادر ادبیات و هنر های زیبا محسوب می شود . به همین مناسبت امروزه در کشور های متمدن اهمیت خاصی برای فولكلور قائل می باشند.
شاید ایرانی تحصیل کرده بزندگی اجتماعی اروپائیان بیش از وطن خود آشنا باشد، در اینحال چگونه میتواند اظهار وطن پرستی بکند؟ و حال آنکه از رموز زبان ، ترانه ها، قصه ها، اعتقادها ، اندوه و شادی و بطور خلاصه از زندگی مادی و معنوی هم میهنان خود آگاه نیست و نمی تواند با آنها همدردی داشته باشد و یا درد های آنان را چاره کند.
کم کم در همه جا تاریخ تمدن جانشین تاریخ رسمی سیاسی و جنگی شده است و در هر دوره شمه ای از وضع علوم و هنر های زیبا و ادبیات را مینگارند. اکنون موقع آن رسیده است که تاریخ شامل عادات و رسوم زندگی توده بانضام ترا نه ها و اوهام و افسانه های هر دوره ای باشد . باید تاثر ملت را تا هر زمان تعیین کرد تا مقاومت توده در مقابل کش مکش ها و شرکت او در بهبود وضع عمومی آشکار گردد بطور خلاصه باید گروه نیاکان گمنام هر ملتی با اندوه و شادی و بد بختیها و سستیها و کوششها و فداکاری هایش جلو او مجسم بشود.
قسمت عمده زندگی روزانه ما از عاداتی که به ارث برده ایم تشکیل یافته و سرچشمه آن ها ملی نیست بلکه بشری می باشد ، زیرا مظاهرات گوناگون زندگی توده حاکی از عمومیت و قدمت است . این عادات هر جا که بشر است خود نمایی میکند و میتوان حدس زد که تمام آنها از ابتدای بشریت آغاز میشود و یا لااقل مربوط به دوره های بسیار باستانی است . افزارهای یکسان که در مناطق گوناگون پیدا شده نه تنها دلیل ارتباط اقوام است بلکه مؤید این نظر می شود که همه آنها از افزار های ما قبل تاریخ منشعب شده است . ( همان کهن الگوهای مد نظر کارل یونگ در روانشناسی و یا بهتر بگوییم فلسفه تحلیلی اسطوره ها ).
آداب و رسوم نیز از همین قرار است . خوشامد گفتن به کسی که عطسه میکند در همه سرزمینها و بین تمام قبائل مرسوم می باشد. آتش کردن بوسیله سایش چوب در سر تاسر زمین معمول بوده . ادبیات توده چه از حیث موضوع قصه ها و ترانه ها و چه از جنبه های دیگر عمومیت محصول زندگی توده را میرساند . اغلب در کشور های دور ازهم که بهیچ وجه وسیله ارتباط بین افراد آن وجود نداشته اشعار عامیانه ای هست که از حیث مضمون و آهنک همانند میباشد. اسنادی دردست هست که آدم عصر حجر میرقصیده ، آیا می توانیم مدعی بشویم که شبها در کنار آتش قصه نمی گفته یا آواز نمی خوانده است؟
از مقایسه تمام قصه های ملل گوناگون که در سر تا سر زاد بوم نژاد هند و اروپایی و همچنین میان نژادهای سرخ وسیاه رواج دارد چنین بر میاید که بسیاری از آنها با جزئی تغییر در همه جا یافت می شود/ چوپان اسکاتلند ، ماهیگیر جزیره سیسیل ، دایه ایرانی ، موجیک روسی ، برزگر هندی و شتر چران بربر که همه آنها بیسواد و نادان هستند و هرگز راجع یکدیگر چیزی نشنیده اند یک وجه مشترک دارند و آن عبارت از قصه های عجیب و یا خنده آوری است که گاهی ساختمان ظاهری آنها فرق می کند ولی موضوع آنها همه جا یکی است. مثلا قصه« ماه پیشانی» ایرانی با جزئی تغییر نزد فرانسوی ها ، آلمانی ها و ایرلندی ها وجود دارد و از حیث موضوع با قصه نروژی نزدیکتر می باشد. این اختلاف کوچک در مضموم یک قصه از نواحی مختلف یک کشور جمع آوری شود نیز مشاهده می گردد . به همین مناسبت چنین تصور کرده اند که ترکیب اولیه ترا نه ها و قصه ها و اعتقادات بشر به زمانی میرسد که خانواده های گوناگون این ملل با هم میزیسته و هنوز از یکدیگر جدا نشده بوده اند.
آنچه در باره قصه ها گفته شده در باره اعتقادات و رسوم دیگر نیز صدق میکند. شالوده مشترک مذاهب اولیه و پرسشهای توده بطور خلاصه از سه سرچشمه ناشی میشود:
پرستش مردگان، پرستش طبیعت و موجودات آن ، رسوم و جشنهای موسمی که مربوط به پیوند بین انسان و طبیعت می شود ، رابطه میان ستارگان و فصلهایی که از تأ مل احوال ملل گوناگون در طبیعت به دست آمده است .
از این رو عادات و آداب و اعتقادات ما نه تنها از جانب پدر و یا کسانیکه در سرزمین هم نژاد نیاکان میزیسته اند به ما رسیده بلکه از تمام نژادهای دیگر این عادات و اعتقاد ها را گرفته ایم . فولكلور دشمنی با بیگانگان را زائل می کند و همبستگی نژاد بشر را نشان می دهد از این قرار اساس زندگی توده عمومیت دارد ولی مطلب مهم دیگر اینست که این اساس مشترک به زمانهای ما قبل تاریخ میرسد.
چنانکه ملاحضه می شود فولكلور علم نوزادی است ، ولی جمع آوری مصالح آن بسیار لغزنده و دشوار می باشد زیرا این گنجینه فقط از محفوظات اشخاص بی سواد و عامی به دست میاید و وابسته به پشتکار و همتی است که اهالی تحصیل کرده یک ملت از خود نشان بدهند . زیرا هر گاه در جمع آوری آن مسامحه و غفلت بشود بیم آن می رود که قسمت عمده فرهنگ توده ای فراموش گردد.
این جنبش در ایران پس از چاپ کتاب« نیرنگستان» 1312 آغاز شد، و معلوم نیست به چه علت کتاب نامبرده توقیف گردید ولی زمامداران وقت متوجه شدند که از این راه می توانند وسیله نمایشی فراهم بیاورند و در همان دوران اسم بکر« مردم شناسی» اختراع شد ، موزه ای با این نام گشایش یافت که بر اشخاص بی سابقه پیدا نیست مقصود موزهETHNOGRAPHIE یاSOCIOLOGIE یاant hropologie ویا اداره جاسوسی است. متاسفانه این تقلید هم مانند همه تقلید های بی اساس که ............. انجا م گرفت به صورت کاریکاتور وازده ای از آب در آمد. یعنی مقداری البسه و اشیاء فراهم شد و بدون رعایت اصول museographi مرتب گردید . بطوریکه تماشا کننده بی آنکه رابطه این اشیاء و افزار و اشخاصیکه در زمان و مکان معینی آنرا به کار می برده اند در یابد و یا دنباله تحولات مادی و معنوی آنرا درک کند، مشتی اشیاء و افزار و جامه هایی را درهم و برهم در آنجا می بینید. از این گذشته موزه نامبرده فاقد بسیاری از آلات و افزار کار و اسباب بازی و پیرایه و طلسم و غیره می باشد که جمع آوری آنها کار بسیارآسان و با مخارج کم میسر بوده است . بر عکس به معرض نمایش گذاشتن لباس سلاطین قاجاریه و یا لباسهایی که بموجب د ستور زری آن جداگانه در ولایات خریداری و به تقلید لباس مردمان بومی دوخته شده بیشتر بدرد موزه بالماسکه میخورد.
مقداری اسناد گرد آمده که به نظر میاید بیشتر از لحاظ رفع تکلیف جمع آوری شده باشد و کاملا فاقد ارزش علمی است .به این معنی که بخشنامه هایی به فرهنگ استانها فرستاده شد و از رؤسای فرهنگ محل هر کدام جدیت بیشتری به خرج داده اند بعنوان تکلیف در دبستانها از شاگردان تقاضای قصه وافسانه کرده اند و به این ترتیب اسناد جمع آوری شده است . ولی آنهایی که به علت سهل انگاری از این اقدام غفلت ورزیده اند حتی برای نمونه کوچکترین اثری از فولكلور ناحیه خود نفرستادند . به طوری که از بسیاری جاها و حتی از استانهای بزرگ هیچ سندی در دست نیست . گرچه این اسناد ارزش علمی ندارد یعنی اغلب بدون تاریخ است و نویسنده ویا گوینده اصلی آنها معلوم نیست و لغات محلی به طور دقیق ضبط نشده و نقص های دیگر. معهذا بعضی از آنها قابل استفاده و برای مطالعات بعدی کمک گرانبهایی بوده است . بدبختانه در موزه بسیاری از این اسناد گوناگون را که روی کاغذهای بی قواره بوده یکنفر که البته آشنایی به تمام زبانهای بومی نداشته پاکنویس کرده و اصل سند از بین رفته ، بعلاوه بسیاری از این اسناد دست اشخاص متفرقه افتاده و مفقود گردیده است.( از جمله مجموعه گرانبهایی که یکی از معلمین یزد فراهم کرده بود) آنچه از این اسناد استفاده شده بعضی دو بیتی ها و چند قصه است که به صورت ادبی در آمده و حتی در آنها دخل و تصرف شده است.
البته ایرادهای بیشتری باین بنگاه وارد می باشد که از موضوع ما خارج است. اما مطلبی که مهم است اینکه عجالة برای جمع آوری آثار و فرهنگ توده یک مرکز وجود دارد که هرگاه اصلاحات اساسی در آن شود ممکن است بعدها صورت جدی و علمی به خود بگیرد .
تا کنون تحقیقاتی که درباره فولكلور ایران انجام گرفته بسیار محدود و ناقص می باشد ، چون به هیچ وجه متکی به روش دقیق علمی نبوده است . فقط می توان از آن بعنوان طرح مقدماتی کار جدی و علمی استفاده کرد. در این زمینه کتابها و رساله های بیشماری که در کشور های متمدن دیگر وجود دارد راهنمایی گرانبهایی خواهد بود.
آنچه به زبان فارسی به چاپ رسیده عبارتست از:
ژو کورسکی، نمونه آثار ملی ایران ،پترزبورگ،1902
ا.کریستی، مجموعه قصه های فارسی، کوبنهاون1918
ه.ماسه قصه های فارسی، پاریس1925
گالونو، زورخانه، لنینگراد1927
گالونو،پیلوان کچل،لنینگراد1928
گالونو، خیمه شب بازی، لنینگراد،1929
ص. هدایت، اوسانه1310-نیرنگستان1312
کوهی کرمانی ،هفتصد ترانه، چهارده افسانه1314
مجله موسیقی سال اول 1318 شماره های 6-7-8
اسناد چاپ نشده که در این موضوع وجود دارد عبارتست از پرونده های موزه مردم شناسی و پرونده های قصه متعلق به آقای صبحی مهتدی .
بزبان خارجه جامعترین کتابی که تاکنون راجع به فولكلور ایران نوشته شده تألیف آقای هانری ماسه است که تقریبأ تمام نیرنگستان و اوسانه و چهارده افسانه کوهی با اسناد و شواهد دیگری که به دست آورده و یا از روی سفر نامه های اروپائیان که به ایران آمده اند یاداشت کرده در دو جلد به چاپ رسانیده است.
خانم دونالسون در the wildrue چاپ1938 فولكلور ایران را بیشتر از لحاظ اسلامی تحت مطالعه قرار داده اند و با وجود اینکه از نیرنگستان اقتباس کرده اند گویا به عمد اسم آن را از قلم انداخته اند فقط در یکجا (173ص) این کتاب را «نارنجستان» مینامند. مطالعات دیگر راجع به فولكلور ایران از این قرار است:
بریکتو، قصه های فارسی، لییژ 1910
لوریمر،قصه های فارسی، لندن 1919
راما سکوویچ ، دو بیتی های ملی فارسی ،پترو گراد،19116-29
زاروبین، فولكلور و افسانه های بلوچ،لنینگراد،1930-32
کریستنسن، قصه های فارسی، ینا1939
بغیر از تحقیقات علمی که برخی از ایرانشناسان درباره بعضی اززبان های بومی ایران کرده اند مقالات دیگری درباره فولكلور ایران وجود دارد که از ذکر آنها چشم پوشیدیم. ونیر تحقیقات آقای لسکو راجع به فولكلورکردها و بلدریف در باب فولكلور تاجیک ها را می توان در ردیف فولكلور ایران بشمار آورد. پس چنانکه ملاحظه می شود نسبت به تحقیقاتی که حتی در کوچکترین نواحی بلغارستان یا قفقاز یا هندوستان در باره فولكلور انجام گرفته تحقیقات راجع به فولكلور ایران بسیار ناچیز است. مثلا در سر تا سر رومانی یک دهکده هم پیدا نمی شود که تمام ترا نه های عامیانه آنجا یاداشت نشده و آهنگ آنها را به نت موسیقی ننوشته باشد. یا در کشور ایرلند تا کنون کاغذهایی که روی آنها اینگونه آثار را جمع کرده و نوشته اند به شصت خروار رسیده است .بدیهی است که آثار فرهنگ توده ایرانی اگر جمع شود از این مقدار بیشتر خواهد بود.
گرچه سرزمین ایران در این زمینه از خیلی جاهای دیگر بیشتر مایه دارد ولی این گنجینه هنوز دست نخورده مانده است ، و هر گاه اقدام فوری و جدی در این راه انجام نگیرد ممکن است قسمت عمده فولكلور آن از بین برود.چنانچه در اثر فقر و گرسنگی کوچ دادن و تحت قاپو کردن ایلات و سهولت وسایل حمل و نقل و تغییرات و تحولاتی که به سرعت در جامعه انجام میگیرد بسیاری از عادات و رسوم دهات و ایلات دور دست فراموش شده است و اگر امروز با تمام وسائل جمع آوری نشود دیری نمی کشد که بسیاری از این گنجینه های ملی را از دست خواهیم داد.