انتقال قدرت در شاهنامه، ماهيت زنانه دارد
درگيري زنان در انتقال قدرت سياسي با فروپاشي سلطنت جمشيد آغاز ميشود. با منيت و خودبيني جمشيد، فره ايزدي از وي دور ميشود و اين باعث شكست وي از ضحاك ماردوش ميشود.
تهران _28 ارديبهشت 1384 _ میراث خبر
گروه فرهنگ، ميترا بختيار: متاسفانه كارهاي پژوهشي زيادي در مورد زنان شاهنامه انجام نگرفته است و بيشتر تحقيقاتي كه تا به حال شده كارهاي توصيفي است نه تحليلي.
دكتر محمود اميدسالار، شاهنامهپژوه، با اعلام و تصریح اين مطلب ميافزايد: «هنوز هم با گذشت سي و اندي سال بهترين تحقيق مقالهاي است كه پروفسور جلال خالقي مطلق در سال 1971 با عنوان «Die Frauen im schāhname» (زنان در شاهنامه) در آلمان به چاپ رسانده است. با توجه به سال چاپ ميتوان به خلا چنين پژوهشهايي كه به روز باشد پي برد.
دكتر اميد سالار در رد نظر «تئودور نولدكه» كه در كتاب مهم خود در مورد حماسه ملي ايرانيان نوشته است: «زنان در شاهنامه نقش موثري ندارند و حضور آنان تنها به عنوان موضوعي براي عشق و يا هوس مطرح ميشود.» ميگويد خواندن دقيق اشعار فردوسي ديدگاه كاملا متفاوتي در مورد زنان به ما عرضه ميكند و اميدوارم بتوانم تحليلي منصفانه و به دور از تعصب در مورد زنان شاهنامه ارايه كنم.»
وي پس از اين شواهدي معرفي ميكند كه جوهره زنانگي آنها نقشي حياتي در پيشبرد سلاست و رواني داستانهاي منظوم شاهنامه دارد.
گرچه وي توجه خواننده را در بررسي جزييات شواهد برميانگيزد ولي نهايتا قضاوت را به خود خواننده محول ميكند.
در ابتدا وي براي تاكيد بر حضور فعال زنان در اسطورههاي قديمي ايراني اشارهاي به آفرينش از ديدگاه زرتشتيان ميكند و نقش موثر نمادهاي زنانگي (جهي = از نيروهاي اهريمني) و (سپندارمذ = امشاسپند موكل بر زمين و از نيروهاي نيكي) را در شكلگيري آفرينش و گذر از دوره ايستايي قبل از آن بازگو ميكند. «وجود زنان نه تنها در سپيدهدم خلقت موثر بوده است، بلكه در رستاخيز ايرانيان پيش از اسلام نيز تنها با حضور زنان، عبور از پل چينود ميسر ميشود.»
همراهي زني زيبا و معطر با روح فرد پارسا و همراهي زني ديوسيما و متعفن با روح فرد تبهكار حضور موثر زنان را در اين واپسين دم انتقال بيان ميكند.
حضور زنان در لحظات انتقال دو انگيزه ضروري دارد: نخست نياز غير قابل انكار به وجود زن براي زايش و ادامه هستي؛ و دوم ترس بشر از ناشناختهها كه او را نيازمند حمايت و پشتيباني مادرانه ميسازد تا در پناه آغوش مادر بتواند بر تشويش خود چيره شود.
در شاهنامه نيز هر كجا كه قدرت سياسي دست به دست ميشود و يا وقتي كه صورت خاصي از قدرت به وجود ميآيد، همواره ماهيتي زنانه در ماجرا نقش دارد.
دكتر اميد سالار در مقاله خود با عنوان «يادداشتي در مورد برخي زنان شاهنامه»، با آوردن مثالهاي متعددي از شاهنامه نشان داده كه چگونه زنان در نقشهاي متفاوتي چون مادر، ملكه، معشوقه و يا حتي نمادهاي دسيسهگر زنانه، در به قدرت رسيدن برخي از مردان و پادشاهان و يا سقوط و فروپاشي برخي ديگر تاثير بسزايي داشتهاند.
درگيري زنان در انتقال قدرت سياسي با فروپاشي سلطنت جمشيد آغاز ميشود. با منيت و خودبيني جمشيد، فره ايزدي از وي دور ميشود و اين باعث شكست وي از ضحاك ماردوش ميشود.
ضحاك قدرت و اعتبار خود را با ازدواج با دو دختر جمشيد (ارنواز و شهنواز) عملي ميكند و در حقيقت حضور اين دو زن باعث انتقال قدرت پادشاهي از جمشيد به ضحاك ميشود. زنان نقش برجستهاي در مسير زندگي ضحاك نيز ايفاز ميكنند. تمامي ماجراهاي او از آغاز تا انتها در زير نفوذ زنان صورت ميگيرد.
حتي يكي از زنان وي، ارنواز، كه دختر جمشيد است در پي كابوسي كه ضحاك ميبيند، به وي پند ميدهد تا تعبير خواب خود را از خوابگزار بپرسد شايد كه بتواند جلو آن را بگيرد. در پي آن ضحاك به كشتن تمامي پسران تازه متولد شده ميپردازد تا شايد بتواند از سرنوشت محتوم خود بگريزد.
هر چند ضحاك نتوانست فريدون را بكشد ولي با كشتن پدر فريدون (آبتين) حربهاي به دست وي داد تا در آينده بر عليهاش به پا خيزد.
مادر فريدون يعني فرانك نيز كسي بود كه موجبات سقوط ضحاك را فراهم آورد.
فريدون زندگي خود را بدون پدر و تنها با مادر و سپس به كمك گاو برمايه كه نمادي زنانه است ادامه داد.
اين گاو نقشي بسيار بيشتر از يك دايه ايفا ميكند. اوست كه به فريدون راه رفتن و بازي كردن را ميآموزد. با كشته شدن اين گاو به دست ضحاك، فريدون كمر به قتل او ميبندد و با ساختن گرزي گاو سر به كينخواهي قاتل اين دايه مهربان ميرود.
«همان گاو برمايه كم دايه بود / ز پيكر تنش همچو پيرايه بود
ز خون چنان بيزيان چارپاي / چه آمد مر آن مرد ناپاك راي
كمر بستهام لاجرم جنگجوي / از ايران به كين اندر آورده روي
سرش را بدان گرزه گاو چهر / بكوبم، نه بخشايش آرم نه مهر»
ساختن چنين نماد زنانهاي براي فريدون نشان دهنده نقش انتقال قدرت از ضحاك به فريدون است.
بعدها پس از ورود فريدون به قصر ضحاك، ارنواز و شهنواز زنان ضحاك و دختران جمشيد به ازدواج فريدون درميآيند.
حضور اين دو زن باز هم تاكيدي بر انتقال قدرت از ضحاك به فريدون است.
دكتر اميد سالار در ادامه مثالهاي گوناگوني از ديگر داستانهاي شاهنامه ميآورد از جمله: داستان كيخسرو و مادرش، داستان اردشير، گلنار و اردوان و ...
سپس، وي اشاره ميكند كه در اساطير ايراني سرنوشت زنان به سه گونه ارزيابي شده است.
برخي مثل گلنار و يا زن جواني كه به شاپور در فرار از اسارت روميان كمك كرد، بيمقدمه در ادامه داستان حذف ميگردد.
برخي از زنان، مخصوصا زناني كه به مردان خيانت كرده يا به مبارزه با آنان برخاستهاند، به جرم اين عمل كشته شدند. به عنوان مثال مليكا دختر شاه عرب كه به پدر خود خيانت كرد و باعث پيروزي شاپور شد، در ادامه اگرچه به همسري شاپور درآمد، ولي به دستور خود شاپور كشته شد. چرا كه شاپور اعتقاد داشت كسي كه بتواند به پدر خود كه از گوشت و خون اوست خيانت كند، حتما به او هم خيانت ميكند.
دسته سوم از زنان حماسي، آناناند كه سر آخر نه كشته شدند و نه در داستان حذف گرديدند، زناني هستند كه به هيبت مردانه در آمدند و تمامي شخصيت زنانهشان را كنار گذاشتند.
از اين دستهاند گرديه، خواهر بهرام چوبين و بانو گشسب، دختر رستم و همسر گيو.
دكتر اميد سالار در خاتمه اذعان ميدارد اين تقدير بشر است كه اولين تجربهاش را با قدرت در برخورد با يك زن به دست ميآورد و اين تجربه اساسي كه جنس مونث را به عنوان مظهر قدرت و در عين حال، حامي معرفي ميكند، نه تنها در گذر زمان از بين نميرود بلكه، گذر زمان از آن يك اسطوره ميسازد.
مقاله دكتر محمود اميد سالار استاد دانشگاه كاليفرنيا كه پژوهشي است تحليلي در مورد نقش زنان و اهميت آن در شاهنامه فردوسي و سنن حماسي ايران با عنوان اصلي «Notes on Some Women of Shāhnama» به زبان انگليسي در شماره نخست نشريه بينالمللي «نامه ايران باستان» منتشر شده است.
پاسخم به این دیدگاه:
بسیار بحث جالبی است. همانگونه که دوستان می دانند من بر مبنای سنت از یاد رفته ی اساطیری ای شاهنامه را به چهار عصر تقسیم بندی کرده ام. در این فرضیه و دید بکلی نوین از شاهنامه، پس از دوران صلایی جمشید و به تخت نشستن فریدون شاهد بپدید آمدن عصری می شویم که آن را عصر مادران و برزگران نام گذاشته ام. عصری که مادران بقول معروف در جلوی پرده هستند و برعکس دوران پدرسالاری جمشید نقش اساسی ای را در انتقال نسلها و نگهداری سلطنت پادشاهی بر عهده دارند. عصر نقره ی مادران تا پیدایش پهلوانان سیستانی ادامه دارد که با پادشاهی کیقباد بسوی عصر جدیدی می رویم که عصر برنز و کیانیان نام دارد که همان دوران پسرها و یا اولادان است. پس از آن عصر تاریخیِ آهن آغاز می گردد.
...و در متن بالا هم ذکر شده است که مسئله ی فریدون و گاوسار و مادرش در تحویل گشتن عصر طلایی جمشید به عصر نقره ی فریدون نقش مهمی دارد اما در این عصر باید نقش ماه آفرید به عنوان یکی از زنان ایرج (پسر فریدون) را هم در نظر داشت که پس از مرگ او دختری بدنیا می آورد و فریدون نیز این دختر را عروسی برادرزاده ی خود پشنگ در می آورد. از این پیوند منوچهر بدنیا می آید و سلسله ی پادشاهان بسوی عصر کیانیان ادامه می یابد.
برای آگاهی بیشتر به جدولی که در آن شاهنامه را بر مبنای این چهار عصر بخش بندی کرده ام - به لینک معرفی کتابم "شناخت شاهنامه" - رجوع کنید:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آرش
گردیه، زنی پهلوان، سیاستمدار و میهنپرست
گردیه شخصیتی تاریخی است که در زمانی بسیار حساس زندگی میکند. در زمان پادشاهی خسروپرویز، پادشاه خودخواه، تنگنظر و کینهورزی که با جنگها و برخوردهای خود ایران را آنچنان تضعیف مینماید که زمینهساز سلطهی تازیان بر این کشور قدرتمند میگردد. از برخورد به پدر و فرزندانش گرفته تا داییهایی که یا به دست او کشته میشوند و یا از ترس مرگ بر او میشورند تا بهرام چوبینه، پهلوانی که با پیروزی خود در جنگ با بیگانه، به جای ستایش، از هرمزد پدر پرویز تحقیر میبیند و بر او و سپس پرویز میشورد، همه و همه دلیلی است تا ثبات ایران از بین برود. پس از او پادشاهی نمیتواند طولانیمدت پادشاهی کند، چراکه پس از چندماهی کشته میشود و تخت را به دیگرانی میسپارد که قرار است قربانی دسیسههای پس از آن شوند. البته یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی سالها حکومت میکند، اما ایران ضعیفگشته، دیگر با آن قدرت پیشینه وداع گفته است. قدرت مطلقهی پادشاهی در این زمان به معنای ثبات، نظم و قدرت کشور است. و این کشتارها نشان از آن دارد که زمان سلسلهی ساسانیان به سر رسیده است، اما از بختِ بدِ ایرانیان، سلسلهی ایرانی دیگری جایگزین این سلسلهی از هم پاشیده نمیشود، بلکه کشور گریبانگیر جنگی میگردد که ویرانههای آن در عرصههای مختلف هنوز برجاست.
برای توضیح شخصیت گردیه، من مجبورم به شرایط تاریخی این دوره نیز نگاهی گذری بیاندازم، چراکه بدون شناخت تاریخ ایندوره، کُنش گردیه برای ما که پس از هزاروپانصدسال وی را بازمینگریم، چندان قابل درک نخواهد بود.
پیش از هرچیز باید اشاره کنم که برای ارزیابی شخصیت گردیه از یادداشتهای شاهنامه، بخش چهارم، اثر استاد جلال خالقی مطلق که در حال حاضر زیر چاپ است، استفاده کردهام.
بهرام چوبینه از نژاد اشکانیان، سرداری بزرگ است که پس از تحقیر از سوی هرمزد و شورش بر علیه او، در زمان خسروپرویز نهماهی بر تخت سلطنت مینشیند، تا اینکه خسرو روم را به کمک میطلبد و با سپاه روم سلطنت از دست رفته را بازمییابد. بهرام به چین پناهنده و پس از چندسالی در آنجا کشته میشود. خواهر بهرام گردیه که از ابتدا با شورش بهرام مخالف است، در سنگر او میماند. به هنگام شورش بر علیه پادشاه، گردیه به بهرام گوشزد میکند که وی با غصب تاج و تخت نامش را لکهدار میکند و نیز به هنگام مویه بر برادر خود از رنج و خواری در سرزمین بیگانه مینالد. بهرام از پس توطئهای در چین کشته میشود و از گردیه و یلانسینه که سپاه را به او سپرده، میخواهد که در زمین دشمن نمانند، از پرویز زینهار بخواهند و او را نیز در ایران دخمه کنند، یا به زبان امروز به خاک بسپارند. گردیه سوارکاری ماهر است که در دلاوری بسان بهرام میباشد و حتی پس از مرگ بهرام جامهی رزم برادر را میپوشد و بر اسب بهرام مینشیند. پس از مرگ بهرام خاقان از گردیه خواستگاری میکند، گردیه با زبانی چرب میگوید که فعلاً سوگوار بهرام است و از او چهار ماه فرصت میطلبد. در شاهنامه گردیه تنها خواهر بهرام است، اما در منابع عربی گردیه خواهر و نیز همسر بهرام گزارش شده است. وی با رایزنان مشورت میکند و چون همگان وی را خردمندتر و بیدارتر از همه میدانند، پس تصمیم را به او میسپارند. گردیه برای پرویز نامه میفرستد. فرستادهی خاقان را میکشد، سپاه چین را شکست میدهد و با بهرامیان از چین به سوی ایران میگریزد. پرویز اما پاسخی به نامهی گردیه نمیدهد. و چون قدری ثبات پیدا کرده، داییاش را به بهانهی آنکه در قتل پدرش شرکت داشته میکشد و دایی دیگر او گستهم نیز که میداند به دست او کشته خواهد شد، با سپاهش به گردیه ملحق میشود و از کردار خسرو میگوید که حتی به داییاش هم رحم نمیکند، تا برسد به آنان. گردیه چارهای جز آن نمیبیند که به سپاه گستهم بپیوندد و حتی به همسری او درآید. از آنجا که وی با برادرش بهرام نیز مخالفت میکرد که نباید بر پرویز بشورد، طبیعتاً باید ازدواج گردیه و گستهم را از روی ناچاری و بیپاسخ ماندن نامهی وی از سوی پرویز قلمداد کرد. پرویز اما در جنگ با سپاه گستهم شکست میخورد و بنابراین از طریق برادر گردیه، گردوی که از ابتدا در سنگر پرویز بود، برای گردیه نامه میفرستد و از او میخواهد که گستهم را بکشد و به همسری او درآید. گردیه از پرویز پیمان کتبی میطلبد و پس از دریافت پیمان از وی که به وی و بهرامیان آسیبی نرساند، همسرش را میکشد. اینگونه گردیه به شبستان پرویز وارد میشود و به خواست پرویز جامهی رزم میپوشد و نشان میدهد که چگونه با چینیان جنگیده. گردیه اما تنها در شبستان پرویز نمیماند، بلکه با بزرگان و سیاستمداران دربار و سپاهیان باده مینوشد و گویا پرویز به او مقام سالار بار را داده است. اما پرویزکینهورز از ویرانی ری دست برنمیدارد و مرزبان ویرانگری را بر شهر مینشاند تا انتقام خود را از بهرام بگیرد. گردیه اما برای پرویز نمایش سوارکاریای میدهد که شگفتی وی را برمیانگیزد. پرویز که نه در زنان شبستان و نه در مردان سپاهش چنین مهارتی در سوارکاری نمیبیند، از وی میخواهد که آرزویی کند و گردیه از پرویز میخواهد که مرزبان شوم را از ری فراخواند. و سرانجام پرویز ری و مردمش را میبخشد.
برای گردیه نهتنها ری، مرکز اشکانیان و پیروان بهرام اهمیت دارند، بلکه وی ایرانپرستی است که قدرت و تمامیت کشور خود را تنها در سایهی پادشاهی قدرتمند و مشروع ممکن میبیند، هرچند که این پادشاه، پادشاه خودخواه، حسود و جاهطلبی باشد که برای بازپسگرفتن تاج و تختش با سپاه روم با سپاه ایران وارد جنگ شود و یا جامهی چلیپا بر تن کند و خود را مسیحی جلوه دهد. پادشاهی که میداند داییهایش پدرش را کور میکنند ولی به روی خود نمیآورد و یا فرزندش را زندانی میکند، تا جایی که قاتل جان او میشود. گردیه پهلوان وطنپرستی است که به خاطر وطن سر به فرمان چنین شاه منفوری مینهد، چراکه با هر شورش و جنگ داخلی و نیز زندگی در خاک بیگانه مخالف است و سرفرازی ایران را در مشروعیت پادشاهی میبیند. نقش و موقعیت پادشاهی که در زمانهی او در سرزمین او همانقدر اهمیت داشت که مهرهی شاه در بازی شطرنج زمانهی ما.
دو چهرهی لیلا در اشعار جامی و نظامی
قصهی لیلا و مجنون، عشقی ممنوعه در میان دو قبیلهی دشمن است. عشقی که از همان ابتدا بیسرانجامی آن بر هر دو عاشق آشکار است. لیلا در "مثنوی هفتاورنگ" جامی در مقایسه با "کلیات نظامی گنجوی" دو چهره دارد. اگر در اشعار نظامی لیلا پاسیو تصویر شده است، جامی وی را فعال توصیف کرده است. روایت جامی حاکی از آن است که با اینکه لیلا اجازه ندارد مجنون را ببیند، اما پنهانی مجنون را ملاقات میکند. پدر لیلا پس از خبردار شدن این ملاقات، دخترش را با ترکهی خیس میزند. لیلا زیر شکنجه تنها بخاطر جدایی از مجنون فریاد میکشد و نه از درد ترکه.
نظامی مینویسد که لیلا عشقش را پنهان میکند. در خفا میگرید و جلوی دیگران لبخند میزند و تنها به سایهاش از عشقش میگوید تا نامش لکهدار نگردد. بنابراین با پدر و همسرش هیچ برخوردی نمیکند.
جامی اما افکار لیلا را به تصویر میکشد. لیلا زن را همچون پرندهای با بالهای بسته میانگارد. زنی که نمیتواند برای خود تصمیم بگیرد و به همین دلیل اگر عشق برای مرد هنر است، برای زن عیب محسوب میگردد.
لیلا برای مجنون مینویسد که مجبورش کردهاند ازدواج کند و تمام مدت تحت نظر است و نیز اینکه او نمیگذارد همسرش به او دست بزند و همسر چون تنها اجازه دارد از دور وی را بنگرد، بیمار گشته است. او آرزو میکند که همسرش بمیرد تا او بتواند مجنون را ببیند.
در اشعار جامی لیلا و مجنون سه بار پس از ازدواج لیلا یکدیگر را پنهانی ملاقات میکنند. سومین ملاقات پس از مرگ همسر لیلاست که مجنون یک شب را با لیلا به سر میبرد، بیآنکه جامی از رابطهی جنسی آن دو البته چیزی بنویسد.
لیلا پس از مرگ مجنون میمیرد و پیش از مرگ از مادرش میخواهد که وی را زیر پای مجنون مدفون کنند و چنین است که لیلا را در کنار مجنون و در گور وی به خاک میسپارند.
اگر مجموعهی فرهنگ و سنت دو قبیله را در نظر بگیریم، میبینیم که لیلا تا چه اندازه در عرصهی اندیشه، گفتار و کُنش سنتشکن بوده است. لیلایی که تنهای تنهاست. نه دایهای دارد که به او یاری رساند و نه هیچگونه امید و دست یاری در محیط بسته و تنگ جنگهای بدوی قبیلهای. در این میان مادری دارد که در نهایت تماشاگری بیش نیست. حتی مرگ همسرش هم راهی برای پیوند او با مجنون نمیگشاید. تنها مرگ است که آن دو را به یکدیگر پیوند میدهد، در وحدت اجساد و روانهایی که از جبر چنین زندگیای رها گشتهاند.
برداشتي از کتاب شبان نيکو
برداشتي از کتاب شبان نيکو
نوشتهي مهستي شاهرخي
طاهره اصغري
تنها يک سرنوشت؟ تنها يک سرنوشت ميتواند مرا با زني ديگر پيوند دهد؟ و تنها سهم من اين است؟ آيا تنها ستمي مشترک که بر ما زنان روا ميشود سرنوشت مرا با زنان ديگر پيوند ميدهد؟ چرا سرنوشت من خوشبخت نيست؟ و چهرهاش غمگين است و آن را <خوشبختي سوخته> نام دادهاند؟ (جوليا کريستوا)
چه زماني اين چهره قادر است بخندد؟ آشکارا خود را بسرايد، برقصد و استقلال خود را در جشني با شکوه ثبت کند.
چهرهي زن!
غمانگيزتر اين است که اين چهره در تاريخ حضوري فعال ندارد، در کدام تاريخ حضور داشته است و دارد؟ و هولناکتر کشف اين واقعيت است. او همواره مادر، همسر، خواهر و... بوده است اما در قلم کدام تاريخنويس داوطلبانه ثبت شده است؟ کدام تاريخنويس علوم سياسي، هنري، علمي و... آزادانه زن را به تصوِر کشيده است؟ آيا هستي زن را با هستي مرد برابر ديدهاند؟ تاريخ پدر- مردسالاري نسبت به زن کر و کور بوده است. نه تنها زن را نديده و قادر به درک او نبوده است، بلکه مرديت را تنها اصل تفکر و انديشه دانسته است. و باز هولناکتر اين است که زن موجوديت و هستي خود را باور ندارد. اين خودناباوري سمي است چند هزار ساله. اين تنها زن است و در اين سرنوشت تلخ خود را همواره غيرفعال کرده است و ميکند.
به نظر من کتاب <شبان نيکو> به نويسندگي مهستي شاهرخي به اين زن ميپردازد. زني که همواره خشونت و حقارت ميبيند، خشونت و حقارت را پذيرا است، گر چه آه ميکشد و ميپرسد: آه سهم من اين است؟ اما اين زن قادر به <نه> گفتن نيست.
داستانهاي کوتاه اين کتاب به سان فيلمهايي کوتاه ميمانند که شخصيت زن را مورد مطالعه و بررسي قرار دادهاند. محتواي اين فيلمها <تکراري> هستند و با تکرار صحنههايي مشابه و نويسنده با عوض کردن نام بازيگران فيلمها ما را با عظمت تحقيري دو طرفه روبهرو ميکند. تحقيري از طرف مرد به زن و از زن به زن. با بازنويسي دنياهاي روزمره، بسته، فقر مالي و روحي زن چشم ما را به عمق اين حقارتها ميکشاند. نويسنده با موفقيت ما را با يک تراژدي مواجه ميکند که روزانه به وقوع ميپيوندد.
زن در داستان <روزگار> خجسته خدمتکار است و خدمتکار ميماند. در آشپزخانه، به عنوان سمبل فشار و تحقير، به انجام وظيفه ميپردازد. گر چه زن آنفولانزا دارد، خسته و بيمار است، قادر نيست از اين رابطه چشمپوشي کند و کار در خانهي حامد را شروع ميکند. حامد زن را تلفني سفارش ميدهد و از زن ميخواهد سر راهش خريد کند و ميگويد که پول خريد را به زن خواهد داد. حامد پاي تلفن ميگويد: بيا اين جا برايت سوپ درست ميکنم. زن زنگ در خانه را ميزند. زن دم در خانه است و ميخواهد وارد خانه شود و حامد ميترسد کسي زن را در راهپله ديده باشد. او اسم زن را فراموش کرده است.
اين تصوير گر چه غلوآميز به نظر ميآيد ولي نويسنده توانسته است از ديد مرد زن را تصوير کند، مردي که زن را بيارزش ميبيند.
زن پاسخ ميدهد که اسم او فريبا نيست. حامد نميتواند اسم نوکر و کلفتهايش را به خاطر بسپارد <در کرمون...>. زن در عين اين که به حامد احترام ميگذارد داوطلبانه ميخواهد به پريشاني آشپزخانه و خانهي حامد سر و سامان دهد.
در اين تراژدي زن قادر نيست در مقابل تحقير حامد پاسخ <نه> بدهد و زن آهسته به خود ميگويد: سهم من اي
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]