در ايران باستان گدايي ممنوع بود
با وجود فقر و تنگدستي در دوران باستان،تکدي گري عملي نكوهيده بود و مردم بنا به وظيفه ديني شان و داوطلبانه به مستحقان و درويشان كمك مي كردند.
گدايي ممنوع! اين قانوني است كه در دوران باستان وضع شده بود. اما اين قانون به آن معنا نبود كه فقر و تنگدستي در آن زمان وجود نداشت. در دوران باستان كساني كه به تنگدستي دچار مي شدند تحت سرپرستی فرد نزديكي از خانواده خود در مي آمدند زیرا «زرتشت» از خيرات و كمك كردن به مستمندان به عنوان عملي نيكو ياد کرده بود.
در«ارداويرافنامه»، معراج نامه کیش زرتشتی( كه كمدي الهي دانته از آن اقتباس شده است) درباره كساني كه به مستمندان ياري نمي رساندند، آمده است: «در دوزخ مردي ديدم كه با يك پا در تاريكي آويزان بود. در دست داسي آهني داشت و بازوهاي خود را مي بريد و ميخي آهني در چشم او زده بودند. پرسيدم اين روان كيست؟ گفتند: اين كسي است كه به شكايت درويشان گوش نكرده است.
در فصل 89 همين كتاب آمده است كه افرادي كه خوراك و پوشاك خود را از مستمندان دريغ كنند، در دوزخ، در گرسنگي و تشنگي و گرما و سرما مي مانند و جانوران موذي از پشت، اندام او را مي جوند. در دوران باستان با وجود فقر و تنگدستي، گدايي عملي نكوهيده بود و مردم بنا به وظيفه ديني شان و داوطلبانه به مستحقان و درويشان كمك مي كردند.
در دوران باستان خانه هاي مردم تنگدست از خشت هاي نامرغوب تشکیل شده و نسبت به خانه هاي ثروتمندان كوچكتر بود و در حاشيه قرار داشت. اين خانه ها نسبت به خانه هاي متمولان ستون هاي كمتري داشت، نمای خانه هم فقط مخصوص خانه هاي متمولان بود.
«جابر عناصري»، اسطوره شناس مي گويد: «از زماني كه انسان ميل به جمع كردن مال داشته، فقر و فقير هم وجود داشته است. اين يك اصل است كه هنوز هم تكرار مي شود و اهورامزدا هم در این ارتباط گفته است : آن زمان كه خشكسالي و دروغ در مملكتي باشد، فقر هم هست.»
در ايران باستان كفن و دفن مردگان فقير هم متفاوت بوده است. متمولان مي توانستند هنگامي كه مي ميرند، تابوت شخصي داشته باشند. اين تابوت ها که سفارشي بودند از گل و سرپوشي از تخته درست می شدند. شكل تابوت هاي تجملي ايراني ها در قسمت پا مثلثي و در قسمت سر به صورت دايره بود. اما شيوه تدفين طبقات پايين جامعه ساده بوده است و مرده را در كفن ساده مي پيچيدند و خاك مي كردند.
در کتاب از زبان داریوش آمده است:« همان طور كه تدفين مردگان فقير شيوه اي خاص داشت، زندگان فقرا هم غذاهاي خاص خود را داشته و با شيوه اي متفاوت تغذيه مي شدند. كارگران و فقرا مجبور بودند روي زميني كوچك سبزي و ميوه بكارند تا از همان جا تغذيه كنند. با اينكه خانواده ایرانی هر روز گوشت و كباب مي خورد خانواده فقرا امكان داشت در سال تنها يك بار گوشت بخورد.»
فقر در دوران باستان بيشتر پنهان بود و در طبقات اجتماعي نمودار مي شد. «كور – تش» پايين ترين طبقه اجتماعي ای بود كه افراد این طبقه به عنوان برده شناخته مي شدند. به روايت كترياس، مورخ يوناني، در ماد قانوني وجود داشت كه مرد مستمند مي توانست، وجود خود را به آدم متمولي كه تعذيه وي را تعهد كند، نثار كند. وي وضع بردگان را پيدا مي كرد، با اين تفاوت كه اگر از وضع خوراك و تغذيه خود راضي نبود مي توانست ارباب خود را ترك كند.
«كتايون مزداپور» اسطوره شناس، كه اظهار مي كند اطلاعي از اين معضل اجتماعي در دوران باستان ندارد و پرداختن به مساله فقر در دنياي امروز را مهم تر می داند، معتقد است: «تاريخ، تاريخ شاهان است و هر چه به گذشته دورتر نظر مي كنيم رنگ مردم را در تاريخ كمرنگ تر مي بينيم، در دوران باستان هم فقير وجود داشت و هم فقر و تنها علت اينكه سندي در اين زمينه پيدا نشده بي توجهي به اقشار پايين جامعه بوده است.»
«رهبر»، باستان شناس هم مي گويد: «فقر حتي در معماري ما هم بررسي نشده است. با تمام پژوهش هايي كه روي كاخ ها، گورها و تپه هاي باستاني انجام مي شود هنوز باستان شناسان ايراني به پديده هاي اجتماعي آن زمان اتکا و استناد نمي كنند.»
دكتر «وثوقي» مورخ و «حسن فاضل» استاد دانشگاه و باستان شناس افرادي بودند كه بررسی فقر در ایران باستان را پديده اي مدرن دانسته و آن را از تاريخ جدا مي دانند.
از حدود 1400 سال پیش در ایران به جهت هرج و مرج در داخل مرزهای کشور و عدم وجود قانوني براي جلوگيري از گدايي، این روش تا آنجا پیش رفت که فنون گدایی ایجاد شد.
«داريوش رحمانيان» استاد تاريخ دانشگاه تبريز، مي گويد: « «مظلوم نمايي» يكي از روش هايي است كه هنوز هم مورد استفاده گدایان است. علاوه بر آن «مقدس مآبي» و «افليج نمایی» خود نیز از سایر روش ها و فنون گدايي است.»
رحمانيان يكي از حكايات قديمي درباره گدایی را چنين روايت مي كند: پيرزن و پيرمردي در شهرنيشابور گدايي مي كردند. زن، طلا و جواهر قيمتي داشت ولی هردو ظاهري بدبخت داشتند. روزي در چهار سوق نيشابور كه سرگذر و خیلی شلوغ بود پيرزن شروع به داد و فرياد کرد كه وای مردم، همه چيزم را بردند. مردم جمع شدند و از پيرزن سئوال هايي كردند. پيرزن گفت كه اهل همدان است و در مرو شوهر كرده حال كه در حال گذر از نیشابور بوده، تمام پولش را دزديده اند. در اين ميان شوهر پيرزن در سوی ديگر بازار، بانگ بر مي دارد كه من مرد فقير و بي چيزي هستم اما سخن اين زن مرا تحت تاثير قرار داد و من هر چه پول دارم به این پيرزن مي بخشم. همه از سخن پيرمرد شرمنده شده و پول هایشان را به پيرزن می دهند!!
كتاب و كتابخانه در ايران باستان
نماينده داريوش شاه در مصر ميگويد:«….به كتابخانهها كتاب دادم و جوانان را بدانها داخل كردم….»
ابومعشر (بلخي) منجم نيز چنين مي گويد:
پادشاهان ايران بياندازه به حفظ و نگاهداري دانشهاي بشري توجه و علاقه مبذول ميداشتند و به همين منظور براي نگاهداري آنها از گزند حوادث و آفات سماوي و ارضي اوراقي برگزيدند كه در برابر گذشت زمان ايستادگي ميكرد و از عفونت و پوسيدگي مصون ميماند. اين اوراق پوست درخت خدنگ بود كه آن را توز ميناميدند.
مردم كشورهاي هندوستان و چين و همچنين ديگر كشورهاي مجاور ايران زمين از ايشان در اين كار پيرويكردند و توز را براي نوشتن برگزيدند، پوست خدنگ بسيار نرم و انعطافپذير بوده ضمناً محكم و بادوام است و ميتواند ساليان دراز پايدار بماند و از همين رهگذر است كه آن را در وتر كمان هم بكار ميبرند.
پادشاهان ايران پس از اينكه دانشهاي گوناگون را بر روي پوست توز نوشتند، پي جوي آن شدند كه در روي زمين شهري و مكاني بيابند كه خاك آن به زودي فاسد نشود و زلزلهخيز نباشد و از خسوف بركنار بماند، اين بود كه، پس از جستجوي فراوان سرانجام در زير آسمان شهري كه واجد اين خصوصيات بود يافتند و آن شهر اصفهان بود، و در اصفهان نيز، بخشي بهتر و پسنديدهتر از بخش جي براي تأمين اين منظور بنظر نيامد.
از نوشتههاي ابومعشر بلخي و ابن نديم و حمزه اصفهاني ميتوانيم نتيجهگيري كنيم كه:
در دوران هخامنشيان و حتي قبل از ايشان در ايران كتابخانههايي به منظور حفظ افكار و انديشه دانشمندان وجود داشته و اين كتابخانهها در اختيار بخردان و دانايان و دانشپژوهان قرار ميگرفته است.
با بدست آمدن لوحهاي گلي در كاخآپادانا كه نشانهايست از كتابخانه شاهنشاهي هخامنشي و توجه به مطالبي كه مورخان درباره ترجمه آثار ايراني وسيله اسكندر مقدوني و نقل آنها به كتابخانههاي اسكندريه نوشتهاند همه مويد اينست كه در زمان هخامنشيان در ايران كتابخانههاي بزرگ وجود داشته است.
بنابر اسنادي كه بدست آمده است بطور قطع و يقين در زمان پادشاهي داريوش بزرگ در شوش دانشگاهي عظيم برپا بوده است كه بعدها اين دانشگاه ويران شده و سپس در زمان پادشاهي انوشيروان بار ديگر احيا گرديده است، مستند ما در اين مورد توجه به نوشتهايست كه در زير پايه تنديس (مجسمه) اوزاهاريس نيتي2 وجود دارد.
اوزاهاريس نيتي در زمان كمبوجيه از مصر به ايران آمده ليكن داريوش بزرگ بار ديگر او را به مصر ميفرستد و به او مأموريت ميدهد كه معبد نيت را بسازد و در مصر به كتابخانهها كتاب بدهد، اينك ترجمه مطالبي را كه در زير مجسمه مذكور نوشته شده است:
«شاهنشاه، پادشاه مصر بالا و پائين، داريوش شاه، به من فرمان داد كه به مصر بازگردم، او كه در اين هنگام پادشاه بزرگ مصر و كشورهاي ديگر است، در عيلام بسر ميبرد، مأموريت من اين بود كه، ساختمان پر آنخا «قسمتي از معبد نيت» را كه ويران شده بود بسازم، آسيائيان، مرا از كشوري به كشور ديگر بردند تا آنچنانكه فرمان شاهنشاه بود به مصر رسانيدند، به اراده شاهنشاه رفتار كردم به كتابخانهها كتاب دادم و جوانان را بدانها داخل كردم و آنها را به مردان آزموده سپردم و براي هر يك چيزي سودمند و ابزار كارهاي لازم برابر آنچه در كتابهايشان آمده بود ساختم و فراهم آوردم، اين چنين بود فرمان شاهنشاه زيرا، او سود و بهره دانش پزشكي را ميدانست و ميخواست جان بيماران را از مرگ و بيماري رهايي بخشد».
اوزاهاريس نيتي متذكر است كه: «به اراده شاهنشاه رفتار كردم، به كتابخانهها كتاب دادم و جوانان را در آنها داخل كردم و آنها را به مردان آزموده سپردم» اين گفته او ميتواند از روش كار كتابخانههاي دوران هخامنشي براي ما نمونهاي گويا و روشن بدست داده و نشان دهد كه در ايران دوران هخامنشي به خصوص هنگام پادشاهي داريوش بزرگ جوانان را به كتابخانهها ميسپردند تا در آنجا با سرپرستي مردان كارآزموده و دانشپژوه به تحقيق و مطالعه آثار برگزيدگان و فراگرفتن دانشهاي گوناگون بپردازند و كتابخانهها نيز براي استفاده عامه مردم بوده است.
اطلاعات ناچيز و مختصري كه از فرهنگ و ادب دوران هخامنشي بدست ما رسيده است ميتواند مبين اين حقيقت باشد كه در دوران درخشان تمدن هخامنشي كشور پهناور ايران (ايرانشهر) مركز دانش و فرهنگ و هنر جهان آن روز بوده است و اين تمدن درخشان تا هجوم اسكندر كجستك در سراسر آسياي ميانه و شمال آفريقا پرتو افشاني ميكرده است و در اين دوران، در شهرهاي بزرگ ايران شهر كتابخانهها و دانشگاهها وجود داشته و جوانان را به فرا گرفتن دانشهاي سودمند راهبري و راهنمايي ميكردهاند.
اسكندر مقدوني پس از دست يافتن به گنجينههاي هخامنشي با خشم و نفرتي فراوان كه راييده حسد و بغض او بود بنا بود آثار گرانقدر هنر و ادبي ايران پرداخت و اين وقايع شرمآور و ننگين آنچنان در جهان آن روز منعكس شد كه مورخان يوناني نيز نتوانستند آنرا به فراموشي بسپارند و نديده انگارند و منكر شوند.
انگيزه اسكندر در نقل آثار ادبي و علمي ايران به اسكندريه و نابود ساختن و سوزاندن كتابخانههاي ايران از آنجا سرچشمه ميگرفت كه به اعتراف مورخان يوناني تمدن خيره كننده هخامنشي او را گيج و مبهوت ساخته بود و نميتوانست آن همه جلال و شكوه و ادب و فرهنگ و هنر پيشرفته را ببيند و تحمل خواري و زبوني كند، اسكندر و همراهانش خود را غالب ميپنداشتند، ليكن آنگاه كه با تمدن و فرهنگ و هنر ايران تلاقي كردند خود را مغلوب ديدند و براي محو آن آثار به منظور تخفيف در خفت و خواري بنابودي و پراكندگي آن آثار دست يازيدند.