عشق از نگاه جبران خلیل جبران
جبران خلیل جبران در ششم دسامبر سال ۱۸۸۳ م در روستای بشری واقع در شمال لبنان چشم به جهان گشود. پدرش خلیل جبران مردی شرابخوار، بد خو و بیمسئولیت بود اما در مقابل مادرش «كامله رحمه» زنی بسیار دیندار، پاكدامن و مدیر و مدبر بود.
در سال ۱۸۹۴ م (یا سال ۱۸۹۵ بنا به گفته برخی از ادبا و محققان) به دلیل فقر اقتصادی مادر جبران مجبور میشود با چهار فرزندش (پترس، جبران، مریانا، سلطانه) و بدون همراهی پدر به امریكا مهاجرت كنند كه به محض ورود در شهر بوستون در محلهیی كثیف معروف به «محله چینیها» اقامت میگزینند.
پس از آن جبران در سال ۱۸۹۸ به صلاحدید خانواده و برای یادگیری زبان عربی راهی بیروت میشود و در مدرسه «الحكمه» تحت تعلیم كشیش «یوسف الحداد» قرار میگیرد. زمانی كه جبران در بیروت مشغول فراگیری علم است، نامهیی از خانواده مبنی برخبر بیماری خواهرش سلطانه دریافت میكند و بدین ترتیب در نیمه دوم آوریل سال ۱۹۰۲ م پیش از آنكه تحصیلاتش را به پایان رساند، بیروت را به مقصد بوستون ترك میكند، اما دو هفته پیش از آن یعنی ۴ آوریل خواهرش به مرض سل از دنیا رفته بود. پس از خواهرش، برادرش پترس در تاریخ ۱۲ مارس سال ۱۹۰۳ م و پس از او نیز مادرش در ۲۸ ژوئن سال ۱۹۰۳ م به مرض سل از دنیا میروند.
پس از آن جبران فعالیتهای ادبی و هنری خود را باردیگر در بوستون از سر میگیرد و در سال ۱۹۰۴ م نقاشیهای خود را در نمایشگاه «فرید هولاند دای» به نمایش میگذارد اما با شكست مواجه میشود. در همین نمایشگاه است كه با ماری هسكل مدیر مدرسه «میس هسكل» آشنا میشود.
ماری، با حمایت مالی خود جبران را در تاریخ ۱۳ ژوئن سال ۱۹۰۸ راهی پاریس میكند تا در آنجا فنون نقاشی را بیاموزد و به او قول میدهد كه ماهیانه ۷۵ دلار برای جبران بفرستد. جبران به محض ورود آپارتمانی را برای اقامت اجاره و در آكادمی «لوسیان» نامنویسی میكند و فراگیری هنر نقاشی را در نزد «جان پل لورانس» آغاز میكند.
در همین سالها پدرش خلیل از دنیا میرود و پس از آن جبران در تاریخ ۲۱ اكتبر سال ۱۹۱۰ پاریس را ترك كرده و به بوستون باز میگردد اما بوستون با افق تنگ، دیگر جذبهیی برای جبران نداشت از این رو در آوریل سال
۱۹۱۱ م تصمیم میگیرد به نیویورك نقل مكان كند. براین اساس در نیویورك در یكی از محلههای قدیمی روستای «گرینویچ» در ساختمان قدیمی شماره ۵۱ خیابان دهم غربی، كارگاه كوچكی را برای خود اجاره میكند و در همانجا سكونت میگزیند.
جبران در این سالهابه مطالعه كتاب «چنین گفت زردشت» نیچه (فیلسوف آلمانی) میپردازد و برای بسیاری از روزنامهها و مجلات از جمله «مرآه الغرب»، «المهاجر» و مجله «الفنون» كه در سال ۱۹۱۳ م توسط نسیب عریضه و نسیم دیاب تاسیس شده بود، مقاله مینویسد. در همین سالهاست كه انجمن «الرابطه القلمیه» را تاسیس و ریاست آن را برعهده میگیرد. در همین سالها جبران از نوعی بیماری جسمی رنج میبرد كه سرانجام او را از پا در آورده و راهی بیمارستان «سنت وینسنت» میكند و او در تاریخ دهم آوریل سال ۱۹۳۱ م چشم از جهان فرو میبندد.
جنازه جبران را ابتدا بطور موقت در بوستون به خاك میسپارند و سپس در تابستان خواهرش مریانا و ماری هسكل بنا به وصیت جبران جنازهاش را به زادگاهش بشری انتقال داده و در دیر مارسركیس به خاك میسپارند و موزهیی از آثارش را در آنجا تاسیس میكنند. از این ادیب برجسته لبنانی آثار چندی برجا مانده است كه عبارت است از:
«الموسیقی»، «عرائس المروج» (عروسان دشتها)، «الارواح المتمرده» (روحهای سركش)، «الاجنحه المتكسره» (بالهای شكسته) و «دمعه و ابتسامه» (اشكی و لبخندی) «The mad man» )دیوانه(، المواكب (كاروانها)، العواصف «تندبادها»، «The Forerunner» (پیشرو)، «البدائع و الطرائف» (تازهها و طرفهها)، «The prophet» (پیامبر)، «Sand and foam» (ماسه و كف)، «Jesus son of man» (عیسی پسر مسیح)، «The Earth Gods» (خدایان زمین)، «The wenderer» (سرگردان) و «The Garden of the prophet» (باغ پیامبر).
● عشق از نگاه جبران خلیل جبران
از جمله دیدگاههای جبران این است كه وی عشق را تنها استحكام پیوند زناشویی میداند و براین اساس معتقد است كه در امر ازدواج بایستی تنها عامل عشق و محبت بین زن و مرد مود توجه قرار گیرد نه چیز دیگر. جبران میگوید:
«دانستم كه سعادت زن به مجد و شرف، كرم و بردباری مرد نیست، بلكه به عشق و محبتی است كه روح زن را به روح مرد پیوند میزند و عواطف زن را در قلب مرد میریزد و زن و مرد را همچون عضو واحدی در كالبد زندگی قرار میدهد.»
عشق جبرانی همانند شهدی است كه به همراه خون در رگهای عاشق جاری میشود، عشق متنوع است و در حالتهای گوناگون متجلی میشود، عشق جبرانی متعدد الاشكال ولی وحدت التاثیر است. افكار عشقی و عاطفی جبران در ارتباط با تجلی عشق، اینچنین در قلم وی جاری میشود:
«محبوب من! اگرچه پرتو عشق به اشكال مختلف از آسمان فرود میآید اما تاثیر آن در عالم خاكی یكسان است، عشق نوری است كه دل انسان را روشن میكند، عشق همان شعله و اخگری است كه از آسمان هبوط میكند تا تیرگی و پلیدی را از جان انسانها بزداید، زیرا تمام عناصر عشق در نهاد انسان و بشریت مشترك است.»
پس تجلی عشق در افكار جبران، گاه در قالب خرد، زمانی به صورت عدل و گاهی نیز به شكل امید متجلی میشود.
اما اینكه عشق چگونه به وجود میآید، آیا به اختیار انسان است یا خیر، جبران معتقد است: عشق تنها با اراده خداوند و با الهام خاصه حضرت حق است كه در وجود انسان متبلور میشود در حالیكه خود انسان هیچگونه دخالتی در این رابطه ندارد.
آفتاب
عشق از نگاه جبران خلیل جبران2
عشق و پیدایش آن در اندیشه جبران، طوری تبیین میشود كه زمان در آن دخیل نیست، بلكه عشق در همان لحظه نخست دیدار به وجود میآید. اگر این اتفاق نیفتد، با گذشت زمان هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد، چراكه عشق زاده تفاهم روحی است:
«چه ناداناند، آنان كه میپندارند عشق، پس از همزیستی طولانی و همراهی مستمر پدید میآید. حقیقت آن است كه عشق حقیقی، حاصل تفاهم روح است و این تفاهم، اگر در یك لحظه ایجاد نگردد، با گذر سالها و نسلها نیز به وجود نخواهد آمد.»در جای دیگر نیز میگوید:
«عشق تنها شكوفهیی است كه بدون یاری فصلها میروید و رشد میكند.»
به اعتقاد جبران پس از به وجود آمدن عشق بایستی برای جاودانگی آن تلاش كرد. او معتقد است عشقی پاك و جاودان میماند كه با اشك چشم شستوشو داده شود.
او میگوید عشق، میوه جاودانگی و جاودانگی میوه عشق است، جاودانگی را چیزی غیر از عشق در نمییابد، تنها عشق همانند جاودانگی است. از دیدگاه جبران تنها چیزی كه برای عشق مضر است و میتواند باعث از بین رفتن آن شود، شك و تردید است:
«در راه عشق، تردید گناهی بس بزرگ است.»
جبران به تفاوت میان عشق محدود با عشق لایتناهی میپردازد و میگوید:
«عشق محدود، در پی دست یافتن بر محبوب است؛ اما عشق نامحدود، جز نفس عشق چیزی نمیخواهد. چه بسا عشقی كه در دوران جوانی پدید میآید تنها به دیدار بسنده میكند، به وصال قانع میشود و در این سطح رشد میكند، اما عشقی كه در دامان بینهایت پدید میآید و با اسرار شبانگاه همراه میشود، جز به جاودانگی راضی نمیشود و جز در برابر الوهیت، در برابر پیشگاه هیچ چیز سر خم نمیكند.»
در آثار جبران به فواید عشق و تاثیر آن برزندگی انسان اشاره میشود. جبران این تاثیر را در دوران مختلف زندگی خود به قرار زیر تبیین میكند:
«در جوانی، عشق تهذیبگر من، در میانسالی قوت بازویم و به هنگام پیری همدم و مونس من خواهد بود.»
از دیدگاه جبران عشق مایه زندگی و نبود آن مایه مرگ است:
«بیرون آمدم در حالی كه احساس میكردم در همان شب كه گویی باردیگر متولد شدم، به هنگام دیدار با سلمی (قهرمان داستان «بالهای شكسته»)، همان شبی بود كه چهره مرگ را برای نخستین بار در برابر دیدگانم دیدم (به هنگام جدا شدن از سلمی)».
در تفكرات جبران، عشق عین آزادی است كه میتواند انسان را به بالاترین مقام و كمالات برساند، به گونهیی كه دیگر قوانین طبیعت قادر به انجام آن نیستند:
«در این جهان، عشق تنها آزادی است زیرا جان آدمی را به جایگاه بلندی فرا میبرد كه نه آیینها و نه آداب و رسوم بشر میتواند بدان دست یابد و نه قوانین و نوامیس طبیعت برآن چیره تواند بود.»
در اعتقادات جبران ،عشق، پدیداری بینهایت و بینظیر است كه تمامی زیباییهای جهان در برابر آن بیارزش است، به گونهیی كه اگر كسی از این نعمت الهی برخوردار باشد از دیگر زیباییهای طبیعت و جهان بینیاز میشود.
«در آن لحظه به سوی طبیعت آرمیده نظر كردم و شیء بیحد و نهایتی را یافتم. شیئی كه با مال و ؤروت خریدنی نیست، چیزی كه نه اشكهای پاییز و نه اندوه زمستان آن را نمیتواند از بین ببرد. چیزی كه نه دریاچههای سویس و نه گردشگاههای ایتالیا آن را به خود ندیده است. چیزی یافتم كه در بهار زنده میشود و در تابستان به بار مینشیند. من در آنجا عشق را یافتم.»
از نظر جبران عشق یك نعمت الهی است كه هیچ نیرویی نمیتواند بر آن فایق آید. تجلی آن بدین صورت است كه میگوید:
«در سینهام معبدی برای عشق قرار دادم كه خداوند آن را مقدس شمرد و هیچ نیرویی هرگز نمیتواند بر آن غلبه كند.»
جبران معتقد است كه با گذشت زمان، كاهنان سلسله قوانینی الهام گرفته از جهل و نادانی و ظلم برای عشق تدوین كردهاند. ناپسندیدهتر اینكه به هنگام وضع این قوانین از دیدگاههای زن مهمترین عامل عشق استفاده و بهرهیی نبردهاند و بدون حضور او مقرراتی را برای عشق تعیین كردهاند كه در حقیقت در راستای تخریب زن و عشق است. پارهیی از آن به قرار زیر است كه با قلم جبران جاری میگردد:
«انسان همچنان در غارها و جنگلها زندگی میكرد... زندگی و اندیشهاش با گذشت زمان تغییر یافت كه در این میان عامل دین تاثیر زیادی داشت... كاهنان قوانینی را برای عشق وضع كردند كه نفس من از آن بیزار است، چراكه از جهل، كبر، ظلم و عبودیت الهام گرفته است. زن بیچاره نیز ناچار است اطاعت كند، آنها زمانی كه این قوانین و مقررات را در مورد امری كه برای زن بسیار حایز اهمیت است، وضع میكردند، با زن مشورت نكردند، سپس این قوانین را به آفریدگار نسبت دادند، در حالیكه خداوند از آن بری است زیرا این قوانین هرجا كه به اجرا در آید دور از روح عدالت الهی است.»
منابع و ماخذ
۱. جبران، خلیل جبران: المجموعه�۰۳۹; الكامله�۰۳۹; لمولفات جبران، قدم لها و اشرف علی تنسیقها میخاییل نعیمه، دارصادر للطباعه و النشر، بیروت لبنان، الطبعه الاولی ۱۹۴۹، الطبعه ثانیه ۱۹۹۶، جلد اول، دوم، سوم و چهارم.
۲. الحویك، یوسف: ذكریاتی مع جبران، موسسه نوفل، بیروت لبنان، پاریس ۱۹۰۹ ۱۹۱۰ م.
۳. خالد، غسان: جبران الفیلسوف، موسسه نوفل، بیروت لبنان، طبعه ثانیه، تموز (یولیو) ۱۹۸۳ م.
۴. نعیمه، میخاییل: جبران خلیل جبران (حیاته، موته، ادبه و فنه) موسسه نوفل، بیروت لبنان، الطبعه العاشره ۱۹۸۵ م.
زیبا میرزامحمدی
جبران خلیل جبران و عقده اودیپ1
● نقش مادر در زندگی جبران خلیل جبران (۱۸۸۳ ـ ۱۹۳۱)
آنها كه آثار ادبی جبران را بررسی كردهاند، به ارزش او برای زن و ستایش او از مادر و مادری، به خوبی پی بردهاند. این ارزش و ستایش ناشی از دینی بود كه وی نسبت به زن عموما، و نسبت به مادرش بهخصوص احساس میكرد. مادرش سجایای اخلاقی فراوانی داشت و برخلاف پدرش، زنی شجاع و با سخاوت بود. مادرش بود كه رنج سفر به آمریكا را تاب آورد تا چهار فرزندش را به عرصه برساند.
جبران در عصری زیست كه موازین و اصول در آن بر هم خورده بود. فساد سیاسی در آن بیداد میكرد و ستم در آن یكه تاز بود. توانگرش خون درویشش را میمكید و ثروتمندش به فقیرش رحم نمیكرد. امیر و فئودال و روحانی حاكم بر مقدرات رعیت بودند. سنت اجتماعی نیز زن را از اراده وانسانیت خود تهی كرده بود و رفتاری چون ناقصالعقلها با او داشت و شخصیتی برایش قائل نبود.
خلیل، پدر جبران، شغل نامناسبی داشت و الكلی بود. با زن و فرزندانش به بدی رفتار میكرد و رابطه خوبی با آنها نداشت. فرزندانش از او میترسیدند و با مادر خود دمخور بودند.
مادرش كامله رحمه، زنی رقیق طبع و نازكدل یود، و برخلاف شوهر دومش، خلیل، از مسئولیتهای خود به طور كامل آگاهی داشت; فداكاری میكرد و با فرزندان خود مهربان بود و برای بهبود آیندهشان میكوشید.
بدین ترتیب، جبران زندگی نخستین خود را در شرایطی گذراند كه فقر استخوانسوز و اختلافات جانكاه میان مادری مظلوم و پدری الكلی بر آن فرمان میراند. آری، جبران میان مهر مادری باعاطفه و سركوب پدری مستبد زندگی كردـ پدری كه وقتی او را در حال نقاشی روی كاغذ یا دیوار
مادر جبران، كامله رحمه، علی رغم فرهنگ محدودش، زنی باهوش بود و ارادهای قوی و همتی خستگیناپذیر داشت میدید بشدت خشمناك میشد. مادرش در زندگی، پناهگاهش بود. جبرانهمیشه به سوی او میآمد تا پذیرایش گردد و روان دردكشیدهاش را درمان كند.
مادر جبران، كامله رحمه، علی رغم فرهنگ محدودش، زنی باهوش بود و در زمانهای بار آمد كه در آن تربیت دختران را امری بی فایده و مضر به حال آنان تلقی میكردند. ارادهای قوی و همتی خستگیناپذیر داشت و ایندو خصلت او را در اداره امور فرزندانش بسیار یاری دادند و از او زنی ساختند كه همه چیز را به پای فرزندانش میریخت. چنین شرایطی موجب شدند كه جبران در طول حیاتش هموار تشنه محبت مادر و سر سپرده خانه و خانواده بماند.
در این اوضاع و احوال، و همراه با پرورش كودك، عقده اودیپ هیمنه خود را بر او میگسترد و از او فردی گوشهگیر و خجول میساخت، به ویژه در برابر دختران.
تعلق كودك طاغی به شخص یا چیزی یا عقیدهای همانا عقدهای روحی است، یعنی حالتی انفعالی است كه بر او مسلط میشود.
كریستو نجم در كتابش «زن در زندگی جبران» مینویسد: «پرورش جبران در آن وضع فقیرانه موجب شد كه همیشه از ناكامی و شوربختی رنج ببرد. آنچه از پدر خود میدید، مانع از آن میشد كه به او به مثابه «پدرـقهرمان» نگاه كند. از این رو به مادر خود رو آورد و او را سرمشق قرار داد، تا آنجا كه شخصیت رقیقی، به ضرر جنبههای رجولیت در او پرورش یافت ــ جنبههایی كه معمولا بر اثر سرمشق قرار دادن پدر در كودكان رشد میكند. جبران كه در درون خود دچار حب و بغض شدیدی نسبت به پدر خود بود، با عقده اودیپ آشنا شد و همین عقده او را به مادر خود نزدیك كرد.
عشق به مادر، یا عقده اودیپ در اساطیر یونان، «رذیلتی است كهسلامت جنسی و عقلی ما را به طور كامل تهدید میكند.» و چنانكه د. ه.لارنس میگوید: «باید عنان آگاهی عالی را رها كرد و رشته عشق قدیم را گسست و بند ناف را پاره كرد.» و این از آن روست كه دوستی مادر «جهانی از اعتماد گرداگرد طفل منتشر میكند و چونان قلمرو روشنی او را از منطقه تاریك و مبهم ذهن نجات میدهد.»
د. ه. لارنس در كتاب «پسران و عشاق» از موردی شبیه جبران یاد میكند و آن قهرمانش پل مورل است. میگوید: «مادری كه از دست داد، ستون زندگیاش بود. پل او را دوست میداشت، زیرا آنها با هم با زندگیروبرو شده بودند. او اكنون مرده، ولی شكافی پشت سرش گذاشته كه تا ابد در زندگی پسرش خواهد ماند و باعث خواهد شد كه زندگیاش از آن پس بدون انگیزه پیش برود، انگار نیروی غلبهناپذیری او را به جانب مرگمیكشاند و چیزی جلودار آن نیست. او نیاز به انسان دیگری دارد كه به میلخود كمكش كند و در هنگام احتیاج به دادش برسد. از ترسی كه از آن امر بزرگ، خزش به سوی مرگ پس از مرگ محبوب، داشت، همه چیزهای كماهمیت را وانهاد.»
از اینجا میتوان دریافت كه كودك گرفتار عقده اودیپی، عشق به مادر را پنهان میسازد، خود را جای او میگذارد و از طریق او عرضه میكند. و بهواسطه مشابهتی كه در گزینش عشق خود بدان راه میبرد، از مادر خود الگویی میسازد. و به این شكل عملا از زنانی كه ممكن بود او را به خیانت به مادر وادارند فاصله میگیرد.» و جبران چنین بود. عشق او به مادرش با مرگ او نمرد، بلكه همیشه به زنانی بر میخورد كه شباهتهایی با مادرشداشتند. این زنان از دو خواهرش، سلطانه و مریانا گرفته، تا باربارا یونگ، همگی یار و یاورش بودند. خواهرانش و مادرش از نظر مالی فداكاریمیكردند و كوشش داشتند جبران با لباس مناسبی، از آن گونه كه برای ماری هاسكل شرح داده است، در انظار ظاهر شود.
جبران با اینكه از نظر جسمانی مرد شده بود و همه صفات مردی را بهخود گرفته بود، ولی نتوانسته بود از عقده اودیپی رها شود، و زن دیگری، غیر از مادرش را دوست داشته باشد. همین عقده بود كه او را بر آن داشت معشوقههایش را از میان زنان مسنتر از خود انتخاب كند:
ــ حلا الضاهر، دو سال از او بزرگتر بود.
ــ سلطانه ثابت، ۱۵ سال.
ــ میشلین چند ماه.
ــ ماری هاسكل، ده سال.
ــ ماری خوری، ۹ سال.
ــ ماری قهوجی، چهار سال.
ــ می زیاده، سه سال.
جبران به طور ناخودآگاه عشق به محبوب را با عشق به مادر در آمیخت و با آنان به گونه مادر خود جبران به طور ناخودآگاه عشق به محبوب را با عشق به مادر در آمیخت و با آنان به گونه مادر خود سخن میگفت، زیرا در این گونه موارد، عشق فروخورده كار خود را میكرد.
سخن میگفت، زیرا در این گونه موارد، عشق فروخورده كار خود را میكرد. در بخش بزرگی از نامههایش به ماری هاسكل، او را چنین خطاب میكرد: «مادر عزیز قلب من، با مژههایم بر دستانت بوسه میزنم.» و: «دستان الهی تو زندگی بهتری ارزانیام داشتند.»
نوشته: وفیق غریزی
ترجمه: محمد جواهركلام
ماهنامه ماندگار
جبران خلیل جبران و عقده اودیپ2
ماری هاسكل برای او تجسم زنده مادرش بود، و این وادارش كرد بهطور غیر ارادی به كودكی خود نقب بزند. عشقش به سلما كرامی را چنین توصیف میكند: «بهار سپری شد و تابستان آمد، و محبت من به سلما تدریجا از اشتیاق جوانی در صبح زندگی به زنی زیباروی، به پرستشی خاموش تبدیل میشود كه كودكی یتیم نسبت به مادر خود، اینساكن ابدیت، احساس میكند.»
و برای ماری خوری مینویسد: «من چون كودكی كه به مادرش آویزانشود، به دامن تو آویختم.»
به این ترتیب، به هر زنی كه عشق میورزید، عقده اودیپ نیز جلوه خودش را نشان میداد. در نوشتهها و گفتههایش اشتیاق شدیدی نسبت به مهر مادر وجود داشت.
در ۲۴ مارس ۱۹۱۱ به ماری هاسكل مینویسد: «پدرم میخواست وكیل شوم، ولی مادرم برعكس مهربان بود و به دل من نزدیك بود و عیبهایم را میگفت و همیشه تشویقم میكرد.» در ۲۱ اوت ۱۹۱۸ نیز مینویسد: «مادرم در بدترین لحظات وجود خود برای من كمتر از خواهر و در بهترین لحظات كمتر از آقا نبود. حتی در سه سالگی به من فهمانده بود كه رابطه ما مثل رابطه دو آدم است: رابطه عشق متقابل، اینكه ما دو موجود هستیم كه دست زندگی و شرف آنها را به یكدیگر پیوند داده است.»
«مادرم عجیبترین موجودی بود كه من در زندگیام شناختم. اكنون میتوانم سیمایش را مجسم كنم، زنی در نهایت رقت طبع، كه زیباتر همشده است.»
جبران از مادر خود تنها مادریاش را به یاد میآورد، مادریای كهنسبت به زندگی باطنی او داشت. در ۳ آوریل ۱۹۲۰ مینویسد: «مادرم چیزهای كوچكی به من گفت كه عشق به دیگران را به من آموخت... او مرا از قید خود آزاد كرد. در ۱۲ سالگی چیزهایی به من گفت كه امروز به آنها رسیدهام.» و میافزاید: «او مادرم بود، و هنوز هم از نظر روحی مادرم هست. امروز هم، بیش از هر زمان دیگری، قرابت او را نسبت به خودم احساس میكنم. امروز هم، تاثیری را كه بر من گذاشت، و كمكی را كه به منكرد، بیش از وقتی كه زنده بود، و به صورت قیاسناپذیری احساس میكنم. علیرغم جدایی و دوری پیكرهامان، كامله رحمه، زنی كه جسدا مرده است، هنوز روحا در ناخودآگاه پسرش جبران زنده است; نزدیك به روحاو; گامهای فرزندش را استوار میدارد و دستی پنهانی بر سرش میكشد و او را از محنت ایام حفظ میكند.»
درباره ویژگیهایی كه از مادرش به ارث برده، برای می زیاده مینویسد: « بیشترین خلقیات و تمایلاتم را از مادرم گرفتهام. مقصودم این نیست كه از حیث حلاوت و فطرت و سعه صدر مثل او هستم... با اینكه اندك كینهای نسبت به راهبان دارم، ولی راهبهها را دوست دارم و در دل تحسینشان میكنم. عشق من به آنها از تمایلاتی مایه میگیرد كه مادرم در زمان جوانی نسبت به آنها داشت.»
كامله رحمه كه در اعماق وجود پسرش جبران و در ناخودآگاه او همچنان زنده بود، همو بود كه مسیر و ابعاد زندگیاش را تعیین كرد. جبران در وجود هر زنی كه دوست داشت، وجود مادر خود را میدید. در ۷ اكتبر۱۹۲۲ به ماری هاسكل مینویسد: «تو و من، مادری برای یكدیگر هستیم. من در وجود خودم نسبت به تو نوعی احساس مادرانه دارم. احساسمیكنم انگار پدری برای تو هستم. شك ندارم كه تو هم احساس مادرانهای نسبت به من داری.» در این گفته دوگانگی شخصیت بخوبی هویداست: همذات پنداری او با مادر خود و فرورفتن در قالب او، با همذات پنداری ضعیفش با «پدر – مرد»، در تقابل قرار میگیرد. احساسش نسبت به هاسكل، همانا احساس پسر عزیز كردهای است كه نسبت به مادر خود دارد; او نیازمند انفاس با احساس زنی است، و دو چشم پر شرر كه دلش را بلرزانند، و نگذارند به خواب رود.
ماری هاسكل، برای جبران، جانشین مادر بود. چنانكه جورج ساند نیز برای آلفرد دوموسه مادر بود. جورج ساند برای محبوبش مینوشت: «آری عشق من، وقتی مرا این گونه عذاب میدهی، به نظر من چون كودكی بیماری جلوه میكنی، و در من این میل را دامن میزنی كه ترا درمان كنم
مادر برای جبران تجسمی از مظهر خداست. در «بالهای شكسته» میگوید: «زیباترین لفظی كه از زبان بشریت میتراود، كلمه مادر است
و در وجود تو مردی را پیدا كنم كه دوستش دارم. از الهه مادران و عشاق میخواهم كه مرا در انجام این وظیفه دشوار یاری دهد.»
مادر برای جبران تجسمی از مظهر خداست. در «بالهای شكسته» میگوید: «زیباترین لفظی كه از زبان بشریت میتراود، كلمه مادر است; قشنگترین ندا مادر است. كلمه كوچكی سرشار از امید و عشق و عاطفه، و هر آنچه از رقت و حلاوت در آن است. مادر همه چیز این زندگی است. تسلایی است در اندوه، امیدی است در نومیدی، نیرویی است در ناتوانی. سرچشمه مهربانی و رافت و شفقت و غفران است. كسی كه مادرش را از دست بدهد، سینهای را از دست داده كه سر بر آن میگذاشته، و دستی كه تبركش میكرده، و چشمی كه نگهبانش بوده.»
مادر در هنر جبران موضوع بخش بزرگی از نقاشیهایش را تشكیل میدهد. تابلوی «چهره ازلی» چهره بزرگی را نشان میدهد در حالی كه در وسط آن مردی كوتوله و زنی با مشعل ایستادهاند. تابلو اشارتی است به او، كه در پرتو مشعلی كه ماری هاسكل به دست گرفته، راهش را به سوی بزرگی میگشاید.» در مجله «الفنون» (هنرها) چهره مادر خود را در حال خلسه روحی چاپ كرده بود. و تابلوی «به سوی بی نهایت» در صفحه نخست كتاب «۲۰ تابلو» تصویری از مادر اوست.
همچنین دهها تابلو دارد كه مادر و مادری را به صورت سمبلی از زمین و دریا نشان میدهند. علاوه بر این بسیاری از كتابهایش درباره مادرند.
عقده اودیپ، یا عشق به مادر، آثار خویش را بر روابط او با زنان گذاشته است. عقده اودیپ سایه سنگین خود را روی خواهشهای جسمانی او افكنده و با بستن راه تشفی آنها، سركوبشان كرده است.
نوشته: وفیق غریزی
ترجمه: محمد جواهركلام
ماهنامه ماندگار