شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس
مي شوي ديوانه ، از دامان آن صحرا مپرس
نقش حيران را جز از حالت نقاش نيست
معني پوشيده را از صورت ديبا مپرس
Printable View
شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس
مي شوي ديوانه ، از دامان آن صحرا مپرس
نقش حيران را جز از حالت نقاش نيست
معني پوشيده را از صورت ديبا مپرس
سرم خوش است و به بانگ بلند مي گويم
كه من نسيم حيات از پياله مي جويم
من از كدام طرف مي¬رسم به يك هدهد؟
و گوش كن، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم مي¬زند.
چه¬چيز در همه راه زير گوش تو مي¬خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته¬ي پنهان اين ترنم مرموز؟
زان يار دلنوازم شكري است با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت / از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت؟
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند/ دور فلک از صحبت یارانش جدا داشت
داغ دگر این است که از گریه بشستم / آن داغ که دامانت ز خون دل ما داشت
تو را ناديدن ما غم نباشد ===كه در خيلت به از ما كم نباشد
من از دست تو بر عالم نهم روي ===وليكن چون تو در عالم نباشد
در شب هجر که از روز قیامت بتر است / مردم دیدهی من غرقه بخون جگر است
به طراوت رخ تو رشک گل سیراب است / به تبسم دهنت غیرت تنگ شکر است
ای صبا گر گذری برسرآن کو برسان / خبر ما بر آنکس که ز ما بیخبر است
مردمان منکر عشقند و منم کشتهی او / شیوهی ما دگر و شیوهی مردم دگر است
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن
كه خواجه خود روش بنده پروري داند
:11: تبريك مي گم تعدا صفحات به 1000 رسيد:11:
در درون مسجد و دیر و خرابات و کنشت/ هر کجا رفتم همه شور تو و غوغای تست
جانم از غیرت ز دست جاهلان سوزد از انک/ سرو را گویند مانند قد رعنای تست
وعده دیدار خود کردی به فردا از آن سبب / جان خسرو منتظر بر وعده فردای تست
برشکر خوانند افسون بهر دلجویی ولیک / شکری کو خود فسون خواند لب دلجوی تست
ما و مجنون در ازل نوشیدهایم از یک شراب / در میان ما از آن دو اتحاد مشربست
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجراز دست عزیزان خوردن ،
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهایی؟
منم خوشحالم که به صفحه 1000 رسید
امیدوارم به شعرهای همدیگه هم توجه کنیم
و بیشتر از قبل استفاده ببریم