انگار تا همیشه باید
در پی چشمهای تو ستاره های جاده را سوا کنم
وچه طولانی است
این شبهای بی ستاره جاده
Printable View
انگار تا همیشه باید
در پی چشمهای تو ستاره های جاده را سوا کنم
وچه طولانی است
این شبهای بی ستاره جاده
دستت به دست ما بود
دل را به که سپردی ؟
ما را شکستی ، امّا
رفتی و غم نخوردی
ای وای از این دو رنگی
بر باد رفته پیمان
پوسیده کلبۀ عشق
با خاک گشته یکسان
سودای ما عبث بود
بر آب تکیه دادیم
قربانی صداقت
محکوم اعتمادیم
گل پشت و رو ندارد
یکرنگ و لایق است او
افسوس آن گل ما
هم پشت داشت ، هم رو
آن گل تویی ، تویی ، تو
دل بستنت ریا بود
دستت به دست ما بود
امّا دلت جدا بود
خوش باوران عالم
این است رسم دنیا
ما دل به او سپردیم
او دل بُرید از ما
و سرانجام
عشق
همه چیز را بر ملا خواهدکرد...
روزي كه خدا خواست ترا خلق نمايد
رو كرد براي تو تمام هنرش را
نقاش دو چشمان تو دستان خدا بود
بايد بزند سردر جنت اثرش را
دور سر تو تا سحر عشق نگردد
پروانه اگر داشته باشد جگرش را
بر سنگ لحد خورد ولي هوش نيامد
آنكس كه براي تو نياورد سرش را
چی بگم از كجا بگم
دردمو با كیا بگم
بهتره كه دم نزنم
حرفی از عشقم نزنم
از عشقی كه گم شد ورفت
عاشق مردم شدو رفت
عشقی كه بی فروغ نبود
برای من دروغ نبود
بغض نشسته تو گلوم
وقتی نشستی روبه روم
من از خودم چرا بگم
باید از اون چشا بگم
خیره تو چشم مست تو
دست میدم به دست تو
دل از زمونه میكنم
حرف دلم رو میزنم
چه حالتی داره چشات
نرگس بیماره چشات
چشم تو خوابم میكنه
مست و خرابم میكنه
وقتی نشستی رو به من
ازعاشقی بگو به من
بزار چشات دل ببره
اینجوری باشه بهتره
چشات اگه پس نزنن
چشای سرسپردمو
میشه فراموش كنم
خاطره های مردمو
اجازه هست عشق تو رو تو كوچه ها داد بزنم؟
رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟
اجازه هست كه قلـبمو برات چراغونی كنم؟
پیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی كنم؟
اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟
روزی هزار و صـد دفه بگم كه میمیرم برات؟
اجازه میدی كه بـگم حرف ترانه هام تویی؟
دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه هام تویی؟
اجـــازه هست تا تـه مـرگ منتظر تو بشینم؟
تو رویاهــای صورتیم، خودم رو با تو ببینم؟
اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟
بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟
اجازه میدی قـصه هام با عشق تو جون بگیره؟
چشمای عاشقـــم واست روزی هزار بار بمیره
اجازه میدی عشقـــمو همش بهت نشون بدم؟
پیش زمین و آسمــون واسه تو دس تكون بدم؟
اجازه میدی كه فقــــــط تو دنیا با تو بمونم؟
هر چی كه عاشقانه بــــود به خاطر تو بخونم؟
اجازه هست پناه من گــــــرمی آغوشت بشه؟
هر اسمی جز اسم خودم ،دیـگه فراموشت بشه؟
اجازه هست ؟ بگو كه هست ، من همشو دارم میگم
با تو به آسمون میرم ،با تـــــــــــــو یه آدم دیگم
اجازه میدی كه بگم ،من مال تـــــــو،تو مال من؟
من از تو خواهش می كنم كه زیر وعـــده هات نزن
اجـــــــازه تـــو دست تـــو ،اجازه من دست تـو
خنده من خنـــــــده تو ،شكست من شكست تـو
آسمان و هرچه آبي ديگر
اگر چشمان تو نيست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهاي حرام شده
چه رنگ ها که هدر رفتند
و تو نشدند!
و سر انجام
عشق
همه چیر را بر ملا خواهد کرد...
سلام خدمت مدیر عزیز
من چون هیچ جا رو پیدا نکردم که سوالم رو بپرسم و همچنین پیغام خصوصی هم نتونستم بفرستم بنابر این سوالم همیجا می پرسم و شما بعد از خوندن حذفش کنید.
کاربر تازه وارد تا چه زمانی ارسال پستهاش بستگی به تائید مدیر داره؟
من سالهاست فاروم نویس هستم اما تا بحال چنین قانونی ندیده بودم !
لطفا جواب را برای من بفرستید .
سپاس
ببين که چشم عاشق ، داره ستاره مي شماره
به انتظار چشمات ، هر شب داره مي باره
مي خواد که فرياد بزنه که دل چه بي قراره ، نمي تونه، نميشه..
آخه عشق که صدا نداره..
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو ديوونم
آره من قولي بهت دادم که تا تهش بمونم
تو ولي اين روزا سرد شده نگاهت ، راهزنا زدن به راهت.. اما من چي؟ من فقط يه کم شکستم، خوب نگام بکن، مي بيني؟
من هنوز همون ديوونم..
کبوترم ، لانه ي من بام توست ، کجا روم؟ مرغ دلم رام توست، پادشه کشور عشقم ولي، نگين انگشتري ام نام توست..
چیزی به آخر دست های تو نیست
این جاده ی شلوغ
یک جا تمام می شود . . .
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود
محمدرضا عبدالملکیان
روی هر شانه سری وقت وداع میگرید
سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست
*******************************
توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره
از عاشقي نشانه بياور براي من
من عاشقم بهانه بياور براي من
من قانعم كبوتر پرواز نيستم
يك دام آب و دانه بياور براي من
يك زنجره شبانه برايت ميآورم
يك حنجره ترانه بياور براي من
يك ذره مهربان شو و با مهربانيات
خورشيد را به خانه بياور براي من
از هاي وهوي صلح بزرگان دلم گرفت
يك قهر كودكانه بياور براي من
جواد زهتاب
چنان سيلي كه مي پيچد به هم آبادي ما را
غم تو مي برد با خود تمام شادي ما را
به اين اميد مي گردم كه تا خاك رهت گردم
كه دامانت بر انگيزد غبار وادي ما را
مرا هر چند مي خواهي ولي در بند مي خواهي
رها كن گيسوانت را، بگير آزادي ما را
تو از ليلي نسب داري من از نسل جنون هستم
از اين بهتر چه خواهي نسبت اجدادي ما را ؟!
اگر با قيس مي سنجي،جنونم را تماشا كن
هواي بيستون داري، ببين فرهادي ما را
هواي مشك گيسويي، خيال چشم آهويي
ببين بر باد داد آخر سر صيادي ما را
جواد زهتاب
یک عمر تو را به هر کجایی بردم
هر لحظه گذشت بی تو من نشمردم
حالا تو بمان و قصه ات راحت باش
از بس نرسیدم به تو آخر مردممريم حيدرزاده
جویند همه هلال و من ابرویت
گیرند همه روزه و من گیسویت
از جمله این 12 ماه تمام
یک ماه مبارک است آن هم رویت...
به تکرار اینهمه گناه
فکر نکن
حالا که آنقدر هوایی ام کرده ای
که زمین گیر هیچ زمینی نمی شوم
جاذبه ی تو
از کشف نیوتن هم
قوی تر است
حالا که این همه بادبادک
بی هیچ نخی
گرفتارت شده اند
به تکرار اینهمه گناه
فکر نکن
تنها
من هستم
تو
و بوسه هایی که
داغ داغ است
بفرما
تا سرد نشده..
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها در برگ های در هم تو لانه می کنند
وقتی که بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان صبحی ندیده است
تو روز را کجا خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
چون هراز رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت
کسرایی
تو آن سوی رودخانه
من
این سو
کاش بین من و تو
پلی...
در آن شب انتظار زمستاني
به يكباره تهي شدم
تا آرام آرام از تو پر شوم . . .
از هزاران يك نفر اهل دل اند
آن هم تويی
ما بقي تنديسي از آب و گل اند
حسودی نمی کنم
به لرزش نفس هایت
در هجوم واژه هایی بارانی!
من
تنها
به حرف های ناگفته چشمانت
رشک میبرم
و به آن بهار ِ خیال انگیز
که در حوالی رویایی سبز
می شکفد!
رد می شوم
از بــِـرَند عینک آفتابی ات
و می رسم
به جایی که
نمی خواستی...
(آئیژ)
======
دستان خود را
کمی بیشتر دراز کن
آنسوتر ،
رودخانه
دستی را با خود می برد...
(علی سعادتخانی)
دیدی ای غمگین تر از من
بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم
قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
سلاخی می گریست
به قناری کوچکی دل باخته بود....
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
اگر تو نباشی که دوستم بداری،
ترجیح می دهم دوست داشته نشوم.
اگر این تو نیستی که دوستش دارم،
هرگز کسی را دوست نخواهم داشت.
برایت آسمانی خواهم کشید
از ستاره های همیشه نورانی
تو در کنار من روی ابرها
من غرق آن همه مهربانی
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
...
زیر باران باید رفت
فکررا، خاطره را زیر باران باید برد
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست.
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری» را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو.
غزیبه اشنا دوستت دارم بیا
دلم راشكستي
سزايت به دوران
غرورم گسستي
گناهت دوچندان
به باران نشاندي دوچشم ترم را
من ويادتو ياد باران
مارال
تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم
تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دورو جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تا از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا
میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم
از دست تو رنجيدمو چيزي نگفتنم
با ديگرانت ديدمو چيزي نگفتم
كلي سفارش كرده بودي من نفهمم
اين نكته رو فهميدمو چيزي نگفتم
هرکسی عاشق نشد دیوانه نیست
هرکه دیوانه نشد پروانه نیست
در پی عــــشق تو دل دیوانه شد
شمع گشتی ودلـــم پروانه شد
ازلهیب عشـــــــق تو افروختم
عــــشق را به سادگی نفروختم
ناگهان در بی کسی ها گم شدم
رفتی وافســـانه ی مردم شدم
تا به کی چشم انتظاری سوختم
بس که چشمم را به راهت دوختم
تا به کی دیدار چشمت در خیــــال
زندگــــی با آروزهای محــــــال
با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم
نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم
چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند
دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم
تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده
گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو