عوامل تکمیلی موثر بر رفتار جامعه یار
تحقیقات نشان می دهند که برخی از افراد در موقعیت های ویژه احتمال رفتار یاریگرانه آنها افزایش می یابد.
علاوه بر گرایشات شخصی گوناگون و جنبه های موقعیت خارجی ، عوامل مؤثر بر رفتار اجتماع یار عبارتند از:
۱) در معرض الگوهای اجتماعی مناسب بودن،
۲) ویژگیهای مختلف قربانی،
۳) مشوقهای خاص برای ارایه کمک .
نقش الگوهای اجتماعی یک عامل تعیین کننده رفتار جامعه یار وابسته به نوع رفتار دیگران می باشد. به عبارت دیگر اگر دیگران کمک بکنند، شما نیز کمک خواهید کرد. حتی وجود اسکناس و سکه در صندوق اعانات به تشویق پاسخ کمک منجر خواهد شد. به عبارت دیگر جمع آوری پول برای نیازمندان و فروش یک فرآورده از بسیار جهات فرایندهای روانشناختی مشترک دارند. بنابراین وجود افرادی که یاریگر می باشند منجر به ایجاد یک هنجار اجتماعی می شود. حتی تماشای تلویزیون و برنامه هایی که الگوهای کمک رسانی را القاء می سازد می تواند منجر به ایجاد یک هنجار اجتماعی برای کمک رسانی بین بینندگان شود.
ویژگیهای قربانی . ویژگیهای قربانی از تعیین کننده های مهم کمک رسانی است . ما برای کمک به کسانی که دوستشان داریم و از جمله افراد شبیه خود به خودمان و یا کسانی که مسئول آسیب به خود نمی باشند برانگیخته می شویم .
● یاریگران چه کسانی هستند؟
تحقیقات نشان می دهند که برخی از افراد در موقعیت های ویژه احتمال رفتار یاریگرانه آنها افزایش می یابد . مستی (بعلت تأثیر الکل در کاهش اضطراب پیامدهای منفی عمل)، داشتن تجربه و دانش ضروری و کسب مهارت در فوریت پزشکی باعث تسهیل رفتار اجتماع یار می شود. برخی از پژوهشگران یک گرایش را در رفتار اجتماع یار دخیل می دانند و عده ای دیگر ترکیبی از گرایشات فردی را علت رفتار جامعه یار می دانند.
اثر گرایشات خاص در رفتار جامعه یار . آیا رفتار جامعه یار بوسیله انگیزه خود خواهانه (egoism) بر انگیخته می شود ( بطور محدودی با رفتار نوع دوستی ارتباط دارد ) یا مردم بدین علت که نیاز به نوع دوستی دارند (انگیزه غیر خود خواهانه (Unselfish) که مربوط به رفاه حال دیگران است ) نسبت به یاری دیگران اقدام می کنند. تحقیقات نشان می دهد که افرادی که دارای یک نیاز قوی به تایید دارند ، احتمال دارد که به دیگران کمک نمایند زیرا بعد از اقدام ، مردم از آنها قدردانی می کنند. بیشتر تحقیقات ظاهراً برانگیزه نوعدوستانه تماشاگران متمرکز است که بیشتر بر پاسخ همحسی تاکید دارند. به عبارت دیگر فردی که اقدام به ارایه کمک می کند با دیگران همدلی می کند ، شخص ناراحت را درک می کند و از پیامد تجربه ناگوار آگاه است .
علاوه بر احساس موقعیت دردناک دیگران ، افراد همحس دارای سه ویزگی دیگر نیز هستند :احساس همحسی یا یک نوع توجه به نیازهای دیگران ، ادراک دیگران یعنی توانایی این که خود را به جای دیگران بگذارند ، و احساس همحسی حتی تحت شرایط دروغین نیاز به کمک. در سنجش همحسی ، زنها به دلیل تفاوتهای ژنتیکی و یا به دلیل تجربیات فرهنگی نسبت به مردها همحسی بیشتری دارند.
ترکیب متغیر های گرایشی در پیش بینی رفتار جامعه یار .کنت (Knight) و همکاران نشان دادند که هر متغیر گرایشی به تنهایی عامل پیش بینی خیلی خوبی نمی باشد چرا که یک ترکیب از ارتباط متغیر ها باید علت رفتار جامعه یار باشد.در تلاش گسترده ای که از سوی بیر هوف (bierhoff) ، کلاین(Klein)و کرامپ(kramp) (۱۹۹۱) برای تعیین ویژگیهای شخصیت نوع دوست صورت پذیرفت ، پنج مؤلفه عمده چنین افرادی بشرح ذیل بیان گردید :
۱) افرادی که به کمک بر می خیزند ، همحسی قسمت مهمی از خود پنداره (self concept) ایشان را تشکیل می دهد. این افراد خود را مسئول و اجتماعی ، خودگردان ، خواهان برجای گذاشتن یک اثر خوب و عمیق ، و دستیابی به اهداف از طریق همنوائی و شکیبایی معرفی می کنند.
۲) افرادی که اولین کمک را به قربانیان ارایه می کنند ، در تمایلی بنام اعتقاد به عدالت جهان (Belief in a just word)نمره بالاتری از دیگران بدست می آورند. این افراد جهان را مکانی منصف و قابل پیش بینی می دانند که در آن اعمال خوب پاداش می گیرند و اعمال بد کیفر می بینند.
۳) این افراد مسئولیت اجتماعی را می پذیرند و عقیده دارند که باید نهایت سعی خود را در کمک به دیگران بعمل آورند.
۴) این افراد دارای کنترل درونی (Inernal locus of control) بوده و عقیده دراند که رفتارشان بالاترین نتایج مثبت و کمترین نتیجه منفی را بدنبال دارد. به عبارت دیگر، خود را مهرة ناتوانی نمی بینند که اسیر بخت و تقدیر و دیگر نیروهای کنترل ناپذیر باشند.
۵) این افراد در بخش خود محوری (Ego centrism) نمره پایین تری از گروه گواه کسب می کنند. افرادی که در کمک کردن در سطح پایین تری قرار دارند ، به خود اهمیت بیشتری می دهند و از نظر رقابت در سطح بالایی قرار دارند.
ناخودآگاه، ابزاری برای بقا
مطالعات نشان می دهند که وقتی افراد وارد دفتر کار می شوند، اگر مثلا" روی میز یک سامسونت با رنگ تند قرار داشته باشد، احساس رقابت پذیری بیش تری می کنند یا اگر عکس یک کتابخانه به دیوار آویخته باشد آرام تر صحبت می کنند و اگر حال و هوای دفتر نشان از پاکی و تمیزی داشته باشد میز کارشان را مرتب تر نگه می دارند، اما هیچ کدام از این تأثیرات محیطی خودآگاه نیست.
همیشه گفته ایم که ممکن است در ذات انسان عناصری ورای رفتار عقلایی خودآگاه وجود داشته باشد، اما اخیرا" روان شناسان شواهد فراوانی یافته اند که نشان می دهد بخش عظیمی از تصمیمات و رفتار انسان ها توسط ذهن ناخودآگاه تحریک می شود و این تحریکات اغلب از دامنه ی قوه ی ادراک فوری ما خارج هستند.
روود کاسترز و هنک آرتز محققان دانشگاه آترشت هلند گزارشی منتشر کرده اند که مجموعه شواهدی که آن ها آن را «اراده ی ناخودآگاه» می خوانند، یکجا گردآورده است. آن ها می گویند «مردم اغلب برای رسیدن به منظور خاصی وارد عمل می شوند و فرض می کنند که خودآگاه عامل محرک آن رفتار بوده است، اما اکنون حتی فرض وجود اراده ی خودآگاه نیز به چالش کشیده شده است. بسیاری اوقات ما اعمالی را آغاز می کنیم بی آنکه واقعا" بدانیم دنبال چه هستیم یا چرا آن کار خاص را می کنیم.»
تنها این نیست که اعمال ما تحت تأثیر تحریکات ناخودآگاه باشند، حتی امیال ما هم می توانند چنین باشند. در یکی از مطالعاتی که توسط کاسترز و آرتز به آن اشاره شده تعدادی دانش آموز انتخاب شده و مجموعه لغاتی مربوط به یک معما" روی پرده ای عریض برای آن ها نمایش داده می شد.
اگر افراد روی صندلی های سفت بنشینند در مذاکره بر سر قیمت مثلا" یک خودرو سرسختی بیش تری از خود نشان خواهند داد و اگر یک فنجان گرم قهوه به آن ها داده شود (به جای نوشیدنی های سرد) اطرافیان شان را مهربان تر و بزرگ منش تر از پیش می پندارند و اگر پرونده ی متقاضیان یک شغل در پوشه های سفت قرار داشته باشد تا سبک و نرم، آن ها را جدی تر می گیرند.
برای برخی از دانش آموزان این پرده هم چنین مجموعه ی لغاتی را به صورت خیلی گذرا نشان می دهد که تنها تصور مبهمی از آن ها قابل دریافت باشد. این لغات دارای بار معنای مثبت بودند، مثل ساحل، دوست یا خانه. وقتی به این دانش آموزان اصل معماها داده می شد که حلش کنند، دانش آموزانی که به شکل ناخودآگاه در معرض کلمات مثبت قرار گرفته بودند، سخت تر و بیش تر از دیگران برای حل معما تلاش می کردند.
همین تکنیک در آزمایش دیگری باعث شده است که افرادی که به شکل مبهم اسامی نوشیدنی ها به آن ها نمایش داده شده بود، بیش تر بنوشند یا مثلا" وقتی روی پرده اسامی خویشاوندان و نزدیکان شان نمایش داده بود، واکنش بهتری نسبت به اطرافیان خود نشان داده اند. به عبارت دیگر، اما اغلب به شکل خودآگاه نمی دانیم که چرا چیز خاصی را می خواهیم.
جان بارگ، محقق دانشگاه ییل که ده سال پیش در مقاله ای با نام «خود به خودی تحمل ناپذیر» بسیاری از یافته های مورد بحث کاسترز و آرتز را پیش بینی کرده بود، این مقاله را یک نقطه ی عطف خوانده و گفته است: "تاکنون هیچ مقاله ای نظیر این در ساینس چاپ نشده است. این مقاله گام بزرگی است در جهت غلبه بر تمام شکاکیت های مربوط به این حوزه ی تحقیق"، اما بارگ می گوید این رشته اکنون فراتر از استفاده ی صرف از تکنیک های نیمه خودآگاه رفته و مطالعات نشان داده اند که فرآیند ناخودآگاه حتی می تواند از تحریکات در حوزه ی خودآگاه هم اغلب به طرقی پیش بینی نشده متأثر شود.
برای مثال مطالعه ی خود بارگ نشان داده است که اگر افراد روی صندلی های سفت بنشینند در مذاکره بر سر قیمت مثلا" یک خودرو سرسختی بیش تری از خود نشان خواهند داد و اگر یک فنجان گرم قهوه به آن ها داده شود (به جای نوشیدنی های سرد) اطرافیان شان را مهربان تر و بزرگ منش تر از پیش می پندارند و اگر پرونده ی متقاضیان یک شغل در پوشه های سفت قرار داشته باشد تا سبک و نرم، آن ها را جدی تر می گیرند.
این ها عوامل محرکی هستند که افراد از وجودشان آگاهند، مثل سخت بودن صندلی، یا گرم بودن قهوه. اما از تأثیرگذاری شان بر خود، آگاه نیستند. ناخودآگاه ما به طرقی خیلی بیش تر از آن چه که تاکنون پنداشته می شد، فعال است.
کاسترز می گوید مطالعه ی او ثابت می کند که روش های نیمه خودآگاه مثل تکنیک های تبلیغات که برخی کشورها ممنوعش کرده اند، می تواند بر عمل هم مؤثر باشند اما اگر مردم درباره ی تأثیرات ناخودآگاه نگران اند باید بیش تر نگران تبلیغاتی که می بینند باشند تا تبلیغاتی که در معرض دید آن ها نیست.
سیاست گذاران اکنون کم کم متوجه می شوند که درباره ی خوردنی های مضر انتخاب افراد ممکن است تحت تأثیر هجوم تبلیغات قرار بگیرد. ما متوجه آلودگی های غذایی در محیط زیست شده ایم و فهمیده ایم که چه طور ممکن است ناخودآگاه دست به خرید یک بسته چیپس بزنیم. از میان بردن چنین تحریکاتی می تواند بسیار مؤثر باشد.
برای مثال بسیاری از تبلیغات نوشیدنی ها آن ها را با تصاویر خوشایندی چون دوستان و منظره ی سواحل نشان می دهد. اگر شما بارها و بارها در برابر این تبلیغات قرار بگیرید، ارتباطی در ذهن تان شکل می گیرد و سپس یک باره ناخودآگاه تان به شما می گوید که مثلا" یک کوکاکولا بخرید.
بارگ می گوید: سیاست گذاران اکنون کم کم متوجه می شوند که درباره ی خوردنی های مضر انتخاب افراد ممکن است تحت تأثیر هجوم تبلیغات قرار بگیرد. ما متوجه آلودگی های غذایی در محیط زیست شده ایم و فهمیده ایم که چه طور ممکن است ناخودآگاه دست به خرید یک بسته چیپس بزنیم. از میان بردن چنین تحریکاتی می تواند بسیار مؤثر باشد.
کاسترز و بارگ هر دو تأیید می کنند که مطالعه ی آن ها باعث تضعیف یکی از خصایص منحصر به فرد انسان می شود. بارگ پیش تر گفته بود که مطالعه ی او آزادی اراده را زیر سؤال می برد اما کاسترز هم چنین اشاره می کند که یافته های او بی سابقه هم نیستند.
مردم مدت ها است که دریافته اند از عواملی خارج از درک فوری شان متأثر می شوند، حال این عوامل چه خدایان و اساطیر یونانی باشد چه ایده ی فروید. علاوه بر این، ناخودآگاه برای عمل کرد زندگی روزانه حیاتی است و شاید اساسا" به عنوان سازوکاری برای بقا در برابر خودآگاه شکل گرفته است. بارگ آن را «شالوده ای که خودآگاه بر اساس آن بنا می شود» نامیده است.
او می گوید: "زندگی متضمن اتخاذ آن چنان تصمیمات فراوانی است که اگر ما ابزار مقابله ی خودکار با آن را نداشتیم از پیشروی بازمی ماندیم." کاسترز هم می گوید درست است که خودآگاه ما گاهی اوقات کنترلی بر جریان امور ندارد، اما آن را دلیل بیچارگی هم نمی بیند. ما باید به احساس ناخودآگاه خود از آن چه که می خواهیم یا برای مان خوب است باور داشته باشیم و اطمینان داشته باشیم که اراده ی ما را اغلب از مسیر درست می برد.
کدام باهوش ترند، زنان یا مردان؟
مهم ترین عاملی که باعث تفاوت در افراد می شود، هوش است. در واقع هوش در مغز انسان جایگاه مشخصی دارد و حاصل واکنش عمومی سلول ها و مراکز مغز است. به طور کلی در نیم کره ی چپ مغز فرآیندهای تفکرات منطقی را می توان یافت و جایگاه عشق و احساس عاطفی در سمت راست مغز است.
یک فرد می تواند هم کودن و هم زیرک باشد، تنها به این دلیل که یک سمت مغز وی از سمت دیگر رشد بیش تری کرده است. کما این که افرادی واقعا" برجسته اند که می توانند فرآیندهای اثربخش نیمکره ی راست را با فرآیندهای اثربخش نیمکره ی چپ در هم آمیزند.
حال سؤالی که سال هاست ذهن بسیاری از دانشمندان و حتی خود ما و احتمالا" نسل های گذشته ی ما را به خود اختصاص داده، این است که آیا مردان از زنان باهوش ترند؟ علت تفاوت درعمل کرد مغزی زنان و مردان در چیست؟ چرا در بسیاری موارد، مردان حتی در زمینه های خاص از زنان بهتر و کارآمدتر عمل می کنند؟
اگر علاقه مندید پاسخی برای این سؤالات بیابید، آن چه در ادامه ی این مقاله می آید بخوانید. پیشاپیش بر این نکته تأکید می کنیم که گر چه نتایج مطالعات و تحقیقات انجام شده تاکنون به تفاوت های مغزی میان زنان و مردان اشاره می کنند، ولیکن به هیچ وجه مؤید این مسئله نیستند که مردان باهوش تر از زنان هستند.
مطالعات علمی در مورد تفاوت توانایی های ذهنی میان مردان و زنان حداقل به اواسط قرن نوزدهم برمی گردد. زمانی که مسئله ی حق رأی زنان در بعضی کشورها مطرح شد. برای مثال در انگلستان دوره ی ملکه ویکتوریا، فلسفه پردازی به نام جان استوارت میل بیان کرد که هیچ اختلافی بین مردان و زنان نیست. در حالی که چارلز داروین در کتاب «نسل بشر» معتقد است زنان به واسطه ی طبیعت شان نسبت به توانایی های ذهنی ضعیف تر هستند.
البته بسیاری از نظریات اولیه بر اساس روایات بودند. به هر حال بسیاری از دانشمندان چون، پل بروکا سعی کردند از اشکال مختلف اندام سنجی به خصوص مقایسه ی روان شناسی در اواخر قرن نوزدهم و ظهور آزمون های هوش در اوایل قرن بیستم، تلاش های بیش تری توسط دانشمندان مختلف برای اندازه گیری و آزمون تفاوت های ذهنی میان مردان و زنان انجام گرفت. حتی یکی از اندیشمندان برجسته ی زن معتقد است زنان به علت آن که محدود به وظایفی چون بچه داری و خانه داری هستند، امکان درک تمام توانایی های خود را ندارند.
در مغز زنان اتصال ها و ارتباط های بیش تری بین دو نیم کره ی چپ و راست وجود دارد که به آن ها این توانایی را می دهد تا از مهارت گفتاری بهتری نسبت به مردان برخوردار باشند. از طرف دیگر در مردان ارتباط کم تری بین دو نیم کره مغزشان وجود داشته و به آن ها این قابلیت را می دهد تا مهارت بیش تری در استدلال های انتزاعی و هوش دیداری، فضایی داشته باشند.
● تفاوت در عمل کرد مغزی
دانشمندان می گویند حتی در حالت استراحت و بدون عامل محرک، بخش مهمی از مغز زنان و مردان به طور متفاوت از هم رفتار می کنند. تلقی دانشمندان آن است که مغز زنان و مردان در مراحل آغاز شکل گیری جنین در رحم شبیه یکدیگر است، اما بتدریج تا زمان بزرگ سالی و بلوغ تفاوت های آن ها آشکار می شود. در این زمینه احتمالا" تفاوت در شمار و تعداد سلول های عصبی نقش بازی می کنند. دانستن این تفاوت می تواند در نحوه ی برخورد ما با طرف مقابل مان مؤثر باشد و از بعضی واکنش های شرطی شده در برابر زنان یا مردان جلوگیری کند.
تفاوت های ساختمانی مغز مرد و زن پژوهش گران عصب شناسی، مغز زنان و مردان را در دستگاه ام. آر.آی گذارده و واکنش های مغز آن ها را مورد تحقیق قرار داده اند. در مغز زنان اتصال ها و ارتباط های بیش تری بین دو نیم کره ی چپ و راست وجود دارد که به آن ها این توانایی را می دهد تا از مهارت گفتاری بهتری نسبت به مردان برخوردار باشند. از طرف دیگر در مردان ارتباط کم تری بین دو نیم کره مغزشان وجود داشته و به آن ها این قابلیت را می دهد تا مهارت بیش تری در استدلال های انتزاعی و هوش دیداری، فضایی داشته باشند.
درخصوص وظایفی که توانایی جسمی می طلبند، مثل نقشه خوانی و تمرکز، مغز مردان بهتر عمل می کند. مغز مردها تخصصی تر است. این صرفا" به این معناست که تقسیم کار در آن صورت گرفته است. به عبارت دیگر، نیم کره ی راست مغز مردها با عمل کردهای بینایی و فضایی سر و کار دارد.
فعالیت هایی نظیر کسب مهارت های فیزیکی، تطابق های چشمی و ماهیچه ای، در حالی که نیم کره ی چپ به مهارت های گفتاری و شناختی اختصاص یافته است، مهارت هایی نظیر بیان احساسات و درک مسائل، انتزاعی است.
از طرفی، مغز زن ها «عمومی تر» است. به این معنا که هر دو نیم کره ی راست و چپ مغز زن ها با هم روی مشکلات کار کرده و هر دو عمل کردهای مشابه دارند و تقسیم کار بین آن ها صورت نگرفته است. درست به همین دلیل است که بعضی ازمردم احساس می کنند مردها در مقایسه با زن ها از سرعت تصمیم گیری و قابلیت درک بیش تر برخوردار هستند.
از جنبه ی دیگر اگر یکی از نیم کره های مغز زنی آسیب ببیند، نیم کره ی دیگر که قادر به کپی کردن تمامی قابلیت های نیم کره ی تخریب شده است، می تواند مسئولیت تمامی کارها و عمل کردهای زندگی او را به عهده بگیرد.
اما نظیر این حالت در خصوص مردان صادق نیست. چنان چه نیمکره ی چپ مغز مردی به واسطه ی سکته ی مغزی آسیب ببیند، این امکان وجود دارد که توانایی تکلم را از دست بدهد. چرا که نیم کره ی راست مغز آنان، تنها می تواند عمل کردهای بینایی و فضایی را سازمان دهی کند. قابل ذکر است میزان سلول های مغز مردان ۴ درصد بیش تر از زن هاست و مغز آنان ۱۰۰ گرم سنگین تر است.
● مقایسه ی اندازه ی مغز دو جنس
در سال ۱۸۶۱ محققی مغز ۴۳۲ انسان را آزمایش کرد و دریافت که مغز مردها وزن متوسطی معادل ۱۳۲۵ گرم دارد، در حالی که وزن متوسط مغز زن ها برابر ۱۱۴۴ گرم است. یک مطالعه مربوط به سال ۱۹۹۲ روی ۶۳۲۵ پرسنل نظامی بیان گر آن است که مغز مردها حجم متوسطی برابر ۱۴۴۲ سانتی متر مکعب داشته، در حالی که حجم متوسط مغز زن ها ۱۳۳۲ سانتی متر مکعب است. البته این اختلاف اگر با ابعاد اندازه گیری شده ی بدن چون ارتفاع و سطح بدن اصلاح شود، کاهش می یابد ولی هم چنان باقی است.
در سال ۲۰۰۵ نیز گزارشی نشان می دهد که زنان در مقایسه با مردان دارای ماده ی سفید بیش تر و ماده ی خاکستری کم تری در نواحی مربوط به هوش در مغز هستند. نقشه برداری از مغز نشان داده که ماده ی خاکستری مربوط به هوش عمومی در مردان بیش از ۶ برابر زنان است و در عوض مغز زنان دارای ماده ی سفیدی است که میزانش، نزدیک به ۱۰ برابر مردان هستند.
ماد ه ی خاکستری برای پردازش اطلاعات به کار می رود، در حالی که ماده ی سفید شامل ارتباطات بین مراکز پردازش می شود. این گزارش تأکید می کند سطح نواحی مرتبط با IQ نیز بین دو جنس متفاوت است. به طور خلاصه مردان و زنان بطور واضح دارای نتایج IQ مشابهی با نواحی مغز متفاوت هستند.
هر چند زنان ممکن است دارای مغز کوچک تری نسبت به مردان باشند، ولی دانسیته ی عصبی بیش تری در ناحیه ی قدامی مغز آن ها نشان داده شده است که این در برگیرنده ی اعمالی چون برنامه ریزی، قضاوت و زبان می شود، در حالی که مردان دارای حجم ماده ی خاکستری بیش تری در قسمت قدامی مغز هستند.
● بالاترین ضریب هوشی، متعلق به یک زن
زمانی که در سال ۱۹۴۰ آزمون استنفورد بینت منتشر شد، آزمون های اولیه، متوسط IQ بالاتری را برای زنان نشان می دادند، بنابراین آزمون ها به گونه ای تنظیم شدند که نتایج مشابهی برای متوسط زنان و مردان نمایش دهند.
با این حال مطالعات انجام شده طی قرن بیستم نشان داد تفاوتی درهوش کلی بین دو جنس وجود ندارد. کما این که مطالعات نشان داد مردان به طور متوسط ۸.۴ امتیاز در IQ بالاتر و زنان به طور متوسط ۷.۵ امتیار در حافظه بالاتر هستند.
جالب است این را بدانید که بالاترین ضریب هوشی که تا به حال در میان انسان ها ثابت شده، مربوط به یک زن نویسنده است.
دو نیم کره ی مغز انسان توسط یک تونل، به یکدیگر متصل می شوند. حجم ترافیک میان این دو نیم کره در مورد مردان به مراتب از زنان کم تر بوده و اساسا" ارتباط میان این دو بخش مغز در میان زنان به همین دلیل تنگاتنگ تر از مردان است.
به این ترتیب زنان اطلاعات محیطی را به مراتب آسان تر از مردان، گردآوری و تحلیل و پردازش می کنند. بدین علت زنان بهتر از مردان می توانند به چند کار در آن واحد بپردازند. درست برعکس، مردان متمایلند کارها را به طور ردیف شده، پشت سر هم، آن هم دقیقا" یکی پس از دیگری، انجام دهند. پیچیدگی پردازش موازی داده ها و اطلاعات در مغز زنان، آن ها را به مراتب پیچیده تر می کند. این در حالی است که رفتار مردان ماشینی تر به نظر می رسد.
● برای مردان تغییر سریع، مشکل است
آیا تا به حال اندیشیده اید که چرا مردها در پایان روز به وقت بیش تری احتیاج دارند تا پس از کار به خود استراحت دهند؟ چنان چه مغز آن ها به مدت ۸ ساعت روی فعالیت های مغز راست تمرکز کرده باشد، اکثرشان به راحتی قادر نخواهند بود به وضعیتی احساسی و ابرازگر برسند. این تفاوت ها، علت این که چرا مردها به سختی می توانند از تعقل و عقلانیت به یک باره به سمت احساسات و عواطف تغییر موضع بدهند را توضیح می دهد.
مغز یک مرد در مقایسه با مغز یک زن، مدت زمان بیش تری احتیاج دارد تا تغییر وضعیت بدهد. بنابراین هنگامی که خانم ها با همسرشان مشغول گفتگو درباره ی مسائل مادی و اقتصادی هستند یا درگیر مکالمه ای روشن فکرانه هستند و ناگهان بخواهند از احساسات شان صحبت کنند، احتمالا" می بینند که همسرشان حوصله ی این کار را ندارد، زیرا به همان سرعت آن ها نمی توانند از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر جهت بدهند.
● مردان در ریاضیات قوی ترند
تحقیقات انجام شده تفاوت هایی را در توزیع مهارت های شناختی بین مرد و زن نشان می دهد. این تحقیقات بر پایه ی آزمایش هایی قابل شناخت است که به اشکال مختلف و شامل آزمون های کتبی مانند SAT هستند.
این تحقیقات علاوه بر تفاوت در مهارت های خاص بر تفاوت در توانایی های شناخت عمومی که اغلب تحت عنوان میزان g شناخته می شود نیز تکیه دارد. آزمون های IQ که مخصوصا" برای اندازه گیری توانایی شناختی طراحی شده است. معمولا" توانایی های متعددی را مورد بررسی قرار داده و نمره های IQ به عنوان اندازه ی g به کار می رود.
هم چنین آزمون SAT یک آزمون داوطلبانه و استاندارد شده تلقی می شود که بین داوطلبان ورود به بسیاری از دانشگاه های آمریکا برگزار می شود. این آزمون ها زیر نظر خدمات آزمایش تحصیلی انجام می شود و جنس آزمایش شدگان را نیز حفظ کرده و نتایج SAT بر اساس جنس منتشر می شود. در سال ۲۰۰۱، مردان در بخش شفاهی امتیاز ۵۰۹ از ۸۰۰ را آورده، در حالی که زنان امتیاز ۵۰۲ از ۸۰۰ را در این آزمون به دست آورده اند.
به هر حال اختلاف در بخش ریاضی کاملا" مشخص تر و ثابت تر است. مردان ۵۳۳ امتیاز و زنان ۴۹۸ امتیاز کسب کرده اند. این اختلاف سال به سال بیش تر نمود پیدا می کند. در واقع بررسی ملی پیشرفت تحصیلی، که آزمون استاندارد دیگری در آمریکاست، مردان را در ریاضیات کمی بالاتر از زنان می داند.
مغز یک مرد در مقایسه با مغز یک زن، مدت زمان بیش تری احتیاج دارد تا تغییر وضعیت بدهد. بنابراین هنگامی که خانم ها با همسرشان مشغول گفتگو درباره ی مسائل مادی و اقتصادی هستند یا درگیر مکالمه ای روشن فکرانه هستند و ناگهان بخواهند از احساسات شان صحبت کنند، احتمالا" می بینند که همسرشان حوصله ی این کار را ندارد، زیرا به همان سرعت آن ها نمی توانند از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر جهت بدهند.
مطالعات محققان نشان می دهد مردان ۱۷ تا ۱۸ ساله به طور متوسط ۳.۶۳ امتیاز iQ بالاتر از رقیب زن خود به دست آورده اند. آن ها هم چنین نوشته اند اختلاف g بین زنان و مردان در سراسر نتایج در هر تراز اجتماعی اقتصادی و در مجموعه های مختلف نژادی مشهود است.
● مردها هم به اندازه ی زن ها پر حرفند
بر اساس یافته های جدید و برخلاف تحقیقات در گذشته که می گفتند زن ها ۳ برابر مردها حرف می زنند، مشخص شده است مردها به اندازه ی زن ها پر حرف هستند.
پژوهش گران با انجام تحقیقی دریافتند تعداد کلماتی که بین جنس مرد به کار می رود، تقریبا" به اندازه ی جنس زن است و اختلاف در حد چند کلمه بیش تر نیست.
در همین زمینه کارشناسان روابط اجتماعی معتقدند درون گرایی و برون گرایی در پر حرفی و کم حرفی فرد مؤثر است. حتی جالب است بدانید در حالی که زن ها به طور میانگین روزی ۱۶۲۱۵ کلمه بر زبان می آورند. روزی ۱۵۶۶۹ کلمه از دهان مردان خارج می شود.
● آیا رنگین پوستان کم هوش ترند؟
گذشته از بحث ها بر سر تفاوت ضریب هوشی بین زن و مرد، جدال اندیشمندان و متخصصان از چند سال پیش بر تفاوت هوشی بین نژاد انسان ها متمرکز است.
حال سؤالی که در این جا مطرح است آن که تأثیر ۲ عامل ژن و محیط زندگی روی ضریب هوشی چه قدر است؟ فقط در صورتی می توان از اختلاف نژاد صحبت کرد که ژن ها را عامل اصلی هوش در نظر بگیریم، در حالی که بسیاری از محققان معتقدند محیط و ژن، هر کدام به نسبت ۵۰ درصد روی هوش مؤثرند. به علاوه یک دلیل اختلاف میان نژادها نوع تستی است که با آن مقدار ضریب هوشی تعیین می شود. کما این که اگر عامل فرهنگ از تست های هوشی حذف شود، اختلاف IQ بین نژادها از بین خواهد رفت.
در آمریکا رنگین پوستان و سفیدپوستان در یک جا با هم زندگی می کنند، ولی در آن جا هم فرهنگ و هم محیط زندگی کاملا" متفاوت است. سیاهان درآمد کم تری نسبت به سفیدپوستان دارند، در مدارس بدتر تحصیل می کنند و این موضوعات روی iQ سیاهان تأثیر منفی می گذارد.
مطالعات دیگر نشان می دهد سیاهان شمال آمریکا دارای ضریب هوشی بالاتری از سیاهان ساکن جنوب کشور هستند، زیرا در جنوب نژادپرستی قوی تر است. مسئله ی تفاوت هوش بین رنگین پوستان و سفیدپوستان تحت تأثیر ایده ی نژادپرستی قرار می گیرد. به علت ناشناخته های فراوان در این زمینه، در خصوص امکان اختلاف iQ باید خیلی با احتیاط برخورد کرد.
● تفاوت میان هوش منطقی و هوش هیجانی
جالب است در این جا به تفاوت هوش منطقی و عاطفی نیز اشاره کنیم. این دو هوش ضد یکدیگر نیستند، بلکه فقط با هم تفاوت دارند. هوش هیجانی توانایی ادراک دقیق و ارزیابی محسوب می شود.
روان شناسان با استفاده از معیاری که کاملا" شبیه هوشیاری عاطفی است، به مقایسه ی افرادی که دارای بهره ی هوشی بالا و افرادی که دارای استعدادهای عاطفی پر قدرتی هستند، پرداخته و تفاوت های آن ها را مورد بررسی قرار داده است.
این مسئله در خصوص زنان و مردان کمی تفاوت دارد. مردانی که دارای بهره ی هوشی بالایی هستند، از روی علایق و توانایی های گسترده ی عقلانی شان مورد شناسایی قرار می گیرند. بر عکس مردهایی که از نظر هوش عاطفی قوی هستند از نظر اجتماعی ظرفیت چشم گیری برای تعهد نسبت به مردم یا اهداف خود و پذیرش مسئولیت دارند.
زن هایی که فقط از بهره ی هوشی بالا برخوردار هستند، در بیان موضوعات عقلانی ارزشمند و اندیشه های خود اعتماد به نفس کافی دارند. در عین حال زن هایی که از نظر هوش عاطفی قوی اند، احساسات خود را به طور مستقیم بیان می کنند و راجع به خود مثبت اندیش هستند زندگی برای آن ها معنا دارد و هم چون مردان هم نوع خود آدم هایی اجتماعی و گروه گرا هستند.
هم چنین آن ها احساسات خود را به گونه ای مناسب ابراز می کنند و به خوبی از عهده ی فشارهای روانی برمی آیند. بنابراین اگر چه تفاوت های مغزی مشهودی بین دو جنس زن و مرد به اثبات رسیده اند اما بر اساس آن ها نمی توان برای جنس خاصی برتری هوشی قائل شد.
چگونه از تمام تواناییهای ذهنی خود استفاده کنیم?
● مغز خود را فریب دهید!
آیا هیچ وقت این تجربه را داشته اید که وقتی در آخر هفته، به هفته گذشته نگاه می کنید می بینید کلی کار که برای آن هفته در نظر گرفته بودید، ناتمام مانده یا اصلا شروع نشده است؟ وقتی شروع به کاری می کنید، زمان، ذی قیمت ترین چیزی است که در دست دارید و نتایج حاصله مستقیما ناشی از چگونگی سپری کردن زمان خواهد بود. شما نمی توانید بیش از زمانی که در اختیار هر کسی است، زمان بخرید و زمان همواره در عبور و گذر است. اما با این زمان محدود و حجم زیادی از کارها که بر سرتان ریخته چه باید کرد؟ بهترین روش این است که کارایی خود را بیشتر کنید تا در زمان کمتر، نتایج موثرتری به دست آورید.
اولین قدم برای مدیریت بهتر این نعمت ارزشمند، یعنی زمان، فهمیدن این قضیه است که در حال حاضر چگونه وقت خود را سپری می کنید. اگر برای مدت یک روز، صورت کارهایی را که انجام داده اید همراه با زمان دقیق یادداشت کنید، نتایج فوق العاده ای درخصوص نحوه سپری کردن زمان خود به دست می آورید. سعی کنید یک روز کامل، زمان آغاز و پایان هر کاری را یادداشت کنید و فاصله زمانی هر عملی را به دست آورید. می توانید این کار را در ساعات کاری یا حتی در کل طول روز انجام دهید. در پایان روز، کل زمان های خود را در چند گروه کلی دسته بندی کنید. به این وسیله درمی یابید که چند درصد از زمان شما به هر نوع کاری اختصاص یافته است. اگر می خواهید نتایجتان دقیق تر باشد، برای یک هفته این کار را انجام داده و درصد کل زمان گذرانده شده روی هر نوع فعالیت را به دست آورید. تا جایی که می توانید به جزئیات توجه کنید.
ممکن است با به کارگیری این روش، با کمال تعجب متوجه شوید که تنها کسر کوچکی از زمان کاری خود را صرف کاری که واقعا باید انجام دهید می کنید و در واقع زمان مفید کاری شما در طول روز چند دقیقه بیشتر نیست.
حال زمان آن است که نتایج حاصله را تحلیل کنید. ببینید که چند ساعت در طول هفته واقعا کار می کنید و بقیه زمان خود را صرف چه کارهایی می کنید؟ چک کردن پست الکترونیکی، صحبت با همکاران، غذا خوردن، روزنامه خواندن یا کارهای غیرضروری دیگر.
راندمان شخصی خود را محاسبه کنید. درواقع نتایج حاصله و درآمد شما ناشی از تعداد ساعات کمی است که کار می کنید سپس باید تصمیم بگیرید که شروع به ثبت راندمان روزانه خود کنید به این صورت که مقدار زمان سپری شده روی کار واقعی را بر کل زمان گذرانده شده در محل کار تقسیم کرده و عدد حاصله را به عنوان راندمان و کارایی خود به حساب آورید.
با این کار احتمالا خواهید دید که مثلا کارایی شما ۲۵ درصد یا حتی کمتر است و با صرف زمان بیشتر در محل کار، درواقع زمان خود را به راحتی هدر داده اید.
اگر شما تاکنون سعی کرده اید قوانینی برای خود وضع کنید تا کاری که انگیزه ای برای آن ندارید انجام دهید، احتمالا همواره شکست خورده اید. خیلی وقت ها تصمیم به سخت تر کار کردن، حتی موجب کاهش راندمان فردی می شود. یک راه جالب وجود دارد و آن فریب دادن مغز است. مثلا به خود بگویید من از فردا به جای ۸ ساعت، تنها ۵ ساعت در محل کار به فعالیت شغلی خواهم پرداخت و بقیه روز اصلا کار نمی کنم.
با کمال تعجب خواهید دید که تمام این ۵ساعت را به طور تقریبا کامل کار خواهید کرد و راندمان شما به بالای ۹۰ درصد خواهد رسید. با این کار در ساعات کاری کمتر، به راندمان بیشتری دست خواهید یافت. وقتی مغزتان درک کند که ساعات کاری شما کمتر است، به طور ناگهانی کارایی تان بیشتر می شود چون باید این اتفاق بیفتد. درواقع وقتی مغز، زمان کمتری را پیش روی خود ببیند، عملکردش بیشتر از وقتی خواهد بود که زمان نامحدودی در پیش رویش باشد. حال کم کم ساعات خود را افزایش دهید در حالی که راندمان خود را بالا نگه داشته اید. پس از چند هفته با افزودن تدریجی زمان کاری خود می توانید به راندمان های بالای ۸۰ درصد دست یابید.
● قدرت شفافیت هدف
یکی از افراد موفق در زمینه مسائل مالی که از یک ورشکسته کامل به یک میلیونر تبدیل شد، عنوان می کند که برای موفقیت دو چیز لازم است: اول این که باید تصمیم بگیرید که دقیقا چه چیزی می خواهید چرا که بیشتر افراد در کل زندگی خود واقعا این موضوع را نمی دانند و دوم این که شما باید تعیین کنید که چه هزینه ای باید برای دستیابی به آن موفقیت خاص بپردازید و سپس تصمیم به پرداخت این هزینه بگیرید.
اهداف و آرزوهای واضح برای دستیابی به موفقیت در هر کاری لازم است . اگر شما وقت کافی صرف روشن کردن این مطلب که واقعا چه می خواهید، نکنید، هرگز به خواسته خود نمی رسید. در غیاب یک مسیر روشن در زندگی، شما به بیراهه خواهید رفت. ممکن است کارهای جالبی انجام داده و به ثروت برسید اما در نهایت به آنچه که واقعا تمایل داشته اید نخواهید رسید و احساس خواهید کرد که راه درستی را انتخاب نکرده اید و در آخر از خود می پرسید: چرا من اینجا هستم؟
شاید کسی تاکنون به شما نیاموخته باشد که اهداف خود را روشن کنید. یک مانع مهم در تعیین اهداف، ترس از اشتباه است. شما باید تصمیم بگیرید، حتی اگر آن تصمیمی نادرست باشد. بدترین اتفاق ممکن، این است که شما هیچ تصمیمی نگیرید. تعیین هر هدفی، هرگونه که باشد، بهتر از انتخاب نکردن راه است. اگر ندانید که به کجا می روید هر روز شما توام با یک خطا خواهد بود. اکثر افراد بیشتر وقت خود را صرف کارهایی می کنند که منجر به موفقیت دیگران می شود. اگر شما تصمیم نگیرید که واقعا چه می خواهید، در واقع تصمیم گرفته اید که آینده خود را در دست دیگران قرار دهید و این یک اشتباه بزرگ است. با کنترل خود و این که بدانید به کجا می روید، به حس فوق العاده ای از کنترل که بیشتر افراد در کل طول زندگی شان تجربه نمی کنند، خواهید رسید.
اهداف واقعی را می توان به صورت بله و خیر بیان کرد یعنی اگر از شما پرسیده شود که به هدف «پول بیشتری به دست آوردن» رسیده اید، شما نمی توانید یک پاسخ بله یا خیر بگویید چون این یک امر نسبی است اما اگر از شما بپرسند که به بالای برج ایفل رسیده اید یا نه می توانید با بله یا خیر پاسخ دهید.
اهداف باید به شکل مثبت و در زمان حال نوشته شوند. هدفی که نوشته نشود، بیشتر جنبه تخیل دارد. اهدافتان را به شکل چیزهایی که می خواهید، بنویسید نه چیزهایی که نمی خواهید. اگر روی آنچه نمی خواهید تمرکز کنید، آن چیزها را به سمت خود جذب می کنید. اگر اهداف خود را به زمان آینده بنویسید، ذهن، همواره آن را به آینده ارجاع می دهد. باید هدف را به زمان حال بیان کنید تا ذهن در جهت عملی کردن آن در زمان حال تلاش کند. سعی کنید از کلمات قاطعانه استفاده کنید و از کلماتی مثل «احتمالا، می تواند، ممکن است» اجتناب کنید.
نشستن و منتظر اتفاقات خوب بودن، بدون کوچک ترین اقدامی، تنها یک خواب و خیال است. شما علاوه بر انتخاب آگاهانه اهداف روشن باید برای رسیدن به آنها به طور فیزیکی هم تلاش کنید.
وقتی شما اهداف روشنی برای خود اختیار می کنید، تصمیم گیری هایتان نیز سریع تر و راحت تر خواهد شد؛ چراکه می دانید به کدام سمت می روید و کدام تصمیمات شما را به اهدافتان نزدیک تر و کدام یک شما را از آنها دورتر می سازد. با این روش اهداف خود را با قدرت تمرکزتان، بیشتر به واقعیت بدل کنید.
چگونه به مردان، این بی احساسهای احساساتی کمک کنیم؟
تحقیقات جدید نشان می دهد که زندگی احساسی مردان هم به اندازه زنان پیچیده و غنی است اما در اغلب موارد این امر از مردان و همچنین از زنان – پوشیده باقی می ماند.با اینکه احساسات همیشه از خصوصیات زنانه به شمار می رود ، اما مردان هم به اندازه زنان احساساتی می شوند و تجربیات عاطفی مشابهی را توصیف می کنند. در یک بررسی در رابطه با هوش عاطفی ۵۰۰ هزار فرد بالغ ، ثابت شد که هوش عاطفی مردان به اندازه زنان است. مطالعاتی که بر روی زوج ها صورت گرفته نشان می دهد که مردان هم به اندازه زنان با میزان استرس همسرشان هماهنگ اند و به همان اندازه قادر به حمایت از آنها هستند.مردان و زنان آه می کشند ، گریه می کنند ، شادی می کنند ، خشمگین می شوند و داد و فریاد راه می اندازند ، اما شیوه پردازش و ابراز احساسات در آنها متفاوت است.
دکتر کلمن، روان شناس و نویسنده می گوید: « احساسات در زندگی مردان در پشت سر و در زندگی زنان در پیش رو قرار دارند.» هورمون تستوسترون بر احساسات مردان تاثیر می گذارد و باعث می شود آنها بیشتر به طبقه بندی و تفکر منطقی بپردازند. به نظر می رسد زنان طبیعتاً با عواطف خود بیشتر در تماس هستند ، در حالی که مردان باید روی این قضیه کار کنند و اگر این کار را بکنند شرایط کاملا برابر می شود. آنها دارای روابط شادتر و زندگی سعادتمندانه تری خواهند بود.چرا بسیاری از مردان از نظر احساسی ضعیف هستند؟خوب این تقصیر مغزمردانه است.
دکتر دیوید پاول، رییس مرکز بین المللی مطالعات سلامت می گوید: « سیم کشی مغز مردان متفاوت است.» او توضیح می دهد که ارتباط بین نیم کره چپ مغز، جایگاه منطق، و نیم کره راست مغز، محل عواطف و احساسات، در زنان قوی تر است: «ارتباط بین دو نیم کره در زنان شبیه یک بزرگراه است، بنابراین می توانند به راحتی بین دو نیم کره حرکت کنند. اما در مردان این ارتباط مانند یک کوره راه باریک است که باعث می شود دسترسی به احساسات برای ما مردها چندان آسان نباشد.»این می تواند توضیحی برای نتایج ۱۲۵ مورد مطالعه در فرهنگ های مختلف باشد:
در این بررسی ها مشاهده شد که مردها و پسرها همواره در تفسیر پیام های غیرکلامی نهفته در ژست بدن، حالت صورت و لحن صدا دقت کمتری دارند.هم چنین واکنش مردان نسبت به احساسات ضعیف تر است و زودتر هم آنها را فراموش می کنند. در آزمایشی که در دانشگاه استانفورد انجام گرفت، عکس هایی از صحنه های تکان دهنده یا ناراحت کننده باعث تحریک بخش گسترده تری در مغز زنان شد. پس از سه هفته، زنان در مقایسه با مردان جزییات بیشتری از این تصاویر را به خاطر داشتند. به همین صورت محققان گمان می کنند که یک زن ممکن است به خاطر بگو مگو یا بی اعتتنایی کوچکی که شوهرش مدت هاست فراموش کرده هم چنان ناراحت و عصبانی باشد.
پسرها در سن یک سالگی در مقایسه با دختران ارتباط چشمی کمتری برقرار می کنند و به اشیای متحرک مثل ماشین توجه بیشتری نشان می دهند تا چهره انسان ها. هم پدرها و هم مادرها با پسران شان کمتر در مورد عواطف و احساسات صحبت می کنند (به جز خشم)، و دایره لغات ذهن پسرها شامل تعداد کمتری از واژه های مربوط به احساسات می شود.در زمین بازی اگر نه در خانه پسرها یاد می گیرند که جلوی اشک شان را بگیرند و ترسی از خود نشان ندهند. چهره آنها، که زمانی به اندازه دختران نشان دهنده احساس شان بود، با رسیدن به سنین دبستان جدی تر می شود.
در سنین بزرگسالی مردان از کلمات کمتری استفاده می کنند و صحبت کردن را حداقل در جمع ابزاری برای بالا بردن موقعیت خود می دانند، برعکس خانم ها که برای نزدیکی به دیگران با آنها وارد صحبت می شوند. مردان حتی هنگام صحبت با دوستان شان هم در حال تبادل اطلاعات در مورد خرید ، ورزش، ماشین یا کامپیوتر هستند.
چرا مردان منفجر می شوند؟اگر چه زنان هم به اندازه مردان عصبانی می شوند ، اما خشم هم چنان یک ویژگی مردانه به حساب می آید. دکتر کنث دیلیو کریستین، روان شناس و نویسنده می گوید: «خشم به این علت به وجود می آید که شخص به علت سرکوب کردن احساسات خودش دچار سرخوردگی شدید می شود با این وجود این کاری است که مردان انجام می دهند، چون می ترسند که اگر کمی به احساسات شان بها بدهند دیگر کنترل آن از دست شان خارج می شود. اگر شما همه ابعاد وجودتان را رشد ندهید اگر یاد نگرفته باشید که چه طور با احساسات تان کنار بیایید، تبدیل به سایه ای می شوید که فقط بخش کوچکی از شخصیت تان را نشان می دهد و طولی نمی کشد که این بنای سستی که از خود ساخته اید فرو می ریزد.»
چگونه یک مرد در کنار مردانگی اش ،احساساتش را هم بروز دهدو همین طور یک زن بتواند به همسرش برای ابراز احساسات آسان تر کمک کند؟
برای آنکه احساسات بیشتر در زندگی آقایان وارد شود ، رعایت این نکات توصیه می گردد:
آقایان اینها را امتحان کنید!«مردانی که بیش از همه احساسات شان را پنهان می کنند احتمالا حساس ترین مردها هستند!» با این حال شما آقایان می توانید بدون گریه و زاری راه انداختن، احساسات تان را ابراز کنید.خوب، چرا شروع نمی کنید:
۱) یک خروجی خلاقانه برای خودتان ایجاد کنید.سرگرمی هایی مثل نقاشی یا هر هنر مورد علاقه تان ، می تواند ابزار خوبی برای غلبه احساسات یک مرد باشد. یادتان باشد که بسیاری از آثار برجسته هنری و ادبی جهان توسط جنسی خلق شده اند که گفته می شود احساس ندارد.
۲) استرس و خشم خود را از طریق ورزش تخلیه کنید.وستوور می گوید: « وقتی به جایی می رسید که فقط می خواهید سرتان را به دیوار بکویید ، یک وقفه ۱۰دقیقه ای برای آرام کردن شما کافی است.»می توانید مواقعی که دچار احساسات شدید می شوید ، جایی پیدا کنید و روی زمین شروع به شنا زدن کنید.
۳) سعی کنید « یک کمی » از احساسات تان را بروز دهید.کلمن پیشنهاد می کند: این روش را با احساساتی آغازکنید که می توانید کنترل شان کنید ، یک گوش شنوا پیدا کنید و از عبارت « یک کمی» استفاده کنید گفتن اینکه «یک کمی» ناراحتید یا «یک کمی» می ترسید ، بی خطرتر از این به نظر می رسد که بخواهید آسیب پذیری خود را کاملا بیان کنید.وقتی به جایی می رسید که فقط می خواهید سرتان را به دیوار بکویید ، یک وقفه ۱۰دقیقه ای برای آرام کردن شما کافی است.
۴) به سمت ناراحتی های تان بروید.به جای اینکه از احساساتی که نمی دانید چه طور با آنها کنار بیایید اجتناب کنید ، بیشتر به آنها بپردازید. شما به زمان و تلاش نیاز دارید تا یاد بگیرید چگونه احساسات تان را کنترل کنید ، چرا که باید مغزتان دوباره آموزش ببیند. اما نگران نباشید، به مرور زمان این کار برای تان آسان تر می شود.
۵) خانم ها ، حواس تان باشد!در اینجا روش هایی وجود دارد که شما خانم ها می توانید از آنها استفاده کنید تا همسرتان بتواند با احساساتش راحت تر برخورد کند
▪ برای صحبت کردن در کنار همسرتان باشید تا او احساس کند در کنار اوهستید نه در مقابلش.
▪ هنگام صحبت با او در کنارش باشید نه روبه رویش روان شناسان معتقدند وقتی رودر روی یک مرد قرار می گیرید باعث می شوید او احساس رقابت یا مقابله کند ،به جای اینکه از آنسوی میز به او خیره شوید ، در یک سمت در کنار شوهرتان بنشینید.
▪ با هم به یک فعالیت فیزیکی بپردازید. وقتی با شوهرتان پیاده روی می کنید ، سد دفاعی او شکسته می شود.
▪ بگذارید موضوع صحبت خود به خود پیش بیاید هرگز یک مرد را مجبور نکنید در مورد چیزی حرف بزند.هرگز یک مرد را برای حرف زدن راجع به یک روز بد تحت فشار قرار ندهید.اگر مرد شما روزی طاقت فرسا را پشت سر گذاشته، شاید بخواهد از رنج و ناراحتی آن رها باشد. چه فایده ای دارد که تمام شب را در احساس بدبختی بگذرانید وقتی این کار گره ای از کارتان را باز نمی کند؟نشان دهید ، فقط حرف نزنید. صحبت کردن شاید برای یک زن محبوب ترین شکل عشق ورزیدن باشد ، اما مردان رابطه زناشویی را نوعی وسیله برقراری ارتباط می دانند. مردان بخش عظیمی از احساسات خود را به صورت فیزیکی ابراز می کنند.
▪ به جای اینکه مرد را مجبور کنید احساسش را در قالب کلمات ترجمه کند ، به زبان خودش صحبت کنید.
▪ بگذارید مردتان بداند که به چه نوع حمایت عاطفی نیاز دارید.مردان نیز مانند زنان می توانند از لحاظ عاطفی نسبت به همسرشان حساس و حمایت گر باشند ، اما اغلب وقت آنها کفایت نمی کند. مردان به این مسایل بی توجه نیستند ، اما شما خانم ها باید به آنها فرصت دهید تا بدانند چه می خواهید و در چه زمانی به آن نیاز دارید.
▪ از همسرتان نظرخواهی کنید.در یک روز آرام از شوهرتان بپرسید: آیا من تا به حال کاری کرده ام که فکر کنی دیگر مثل روزهای اول به تو احترام نمی گذارم و تحسینت نمی کنم؟ به او بگویید که چقدر از داشتن او خوشحالید و اینکه متاسف هستید که در اغلب موارد نمی گذارید او این را بداند. اینجاست که همسرتان دهانش باز می ماند!
تفاوت های احساسی میان زنان و مردان
پسرها تقریبا به نسبت وسیع و به سادگی به برخوردهای خشم آلود خود ادامه داده و از سیاست های پوشیده کاملا بی خبرند.
ریشه این تفاوت های احساسی پسرها و دختران در دوران رشد جست و جو می شود . تحقیقات بسیاری در مورد این دو دنیای جداگانه به عمل امده که محدوده آنها نه تنها از طریق بازی های متفاوتی که دختران و پسران دوست دارند بلکه از روش ترس بچه های کوچک در مورد تمسخر و تهمت قرار گرفتن مشخص شده است
براساس پژوهش های مربوط به اختلافات احساسات را بین دو جنس جمع بندی و خلاصه میکنند. می گویند دخترها خیلی سریع تر و آسان تر از پسرها به روانی بیان می رسند و همچنین می توانند تجربه بیشتری در جداسازی احساسات شان داشته باشند .
همچنین در کاربرد کلمات برای جایگزینی واکنش های احساسی مانند جنگیدن مهارت بیشتری درپسرها وجود دارد . پسرها تقریبا به نسبت وسیع و به سادگی به برخوردهای خشم آلود خود ادامه داده و از سیاست های پوشیده کاملا بی خبرند .
اگر توجه به بازی دختران و پسران کرده باشید متوجه این موضوع شده اید که وقتی دخترها بازی می کنند تاکیدشان بیشتر به حداقل خصومت و دعواست وبقیه را به کار گروهی و همکاری با یکدیگر دعوت می کنند و چنانچه دعوایی پیش اید سعی در آرام کردن آنها دارند .در حالی که وقتی پسرها بازی می کنند تاکیدشان بر رقابت است .
روان شناسان می گویند :
ازاین اختلاف عملکرد در بازی به عنوان تفاوت کلیدی بین دو جنس یاد می کنند ، پسرها دارای غرور و عدم وابستگی هستند در حالی که دختران از همان ابتدا به صورت تارهای متصل کننده است بدین ترتیب خواندن احساسات از چهره یک زن بسیار اسان تر از چهره یک مرد است . این مطلب تا اندازه ای اختلاف کلیدی دیگری را باز می تاباند و نشان می دهد که زنان به طور متوسط تمام طیف احساسات را با شدت بیشتری از مردان تجربه می کنند
از این نظر زن ها واقعا احساسی تر از مردان عمل می کنند . می توان این گونه نتیجه گرفت که زنان با اراستگی برای مدیریت احساسات وارد حیطه ازدواج می شوند و در حقیقت مهم ترین عامل برای زنان در رضایت از ارتباط شان یک گفت و گوی خوب است که باید بین آنها وجود داشته باشد . بنابراین چگونگی بحث کردن زوج های روی این نکات حساس است که بیشتر در سرنوشت ازدواج آنها تاثیر می گذارد .
رسیدن به توافق در مورد چگونگی مخالفت کردن می تواند کلید پایدار ماندن ازدواج باشد و در صورتی که در این زمینه غفلت کنند ، شکاف های احساسی در نهایت ممکن است رابطه را بگسلد توسعه این شکاف ها هنگامی است که یکی یا هر دو زوج از نظر هوشمندی احساسی ، کمبودهای داشته باشند .
● خطوط غلط در ازدواج
▪ مرد : لباس هایم را از خشک شویی گرفتی ؟
▪ زن : مگر دفعه قبل لباس های منو گرفتی ؟ یادته بهت گفتم لباساموی از خشک شویی بگیرو نگرفتی ؟ من کلفت کسی نیستم .
▪ مرد: معلومه که کلفت کسی نیستی، اگه بودی لباس اتو کردن بلد بودی !! این ها دعواهای زن ها و شوهران است
جرو بحث های که سر موضوعات بی اهمیت رخ می دهد . این لج و لجبازی ها در بحث ها گاهی به طلاق ختم می شود . آیا ارزش دارد ؟
● آیا ارزش این را دارد که زندگی خود را تباه کنیم ؟
دقیق ترین تفسیری که می توان در مورد این موضوع گفت این است که ، جاذبه ی احساسی است که زوج ها را به هم وصل می کند .
در مقابل ، وجود احساس تباه کننده ای است که می تواند ازدواج ها را از هم بپاشد .
در اینجا نکته ای که مهم است تفاوت ساده بین گله کردن و انتقاد شخصی است .
در گله کردن ، زنان مشخصا ان چیزی را بیان می کنند که او را ناراحت کرده است و از عمل و رفتار شوهرش می کند نه خود شوهر این دو با هم تفاوت زیادی دارند انتقاد و می گوید عمل شوهرش چگونه احساسی را برای او به وجود آورده است .
مانند دیالوگ گفته شده در بالا که باعث شده زن احساس که شوهر به او اهمیتی نمی دهد ، این بیان اساس هوشمندی احساسی است اما در یک انتقاد شخصیتی تاکید زن مخصوصا بر یک حمله مهلک و سیاست مابانه به مرد بوده است .
این نوع حمله و انتقاد باعث می شود شخصی که ان را دریافت می کند احساس خجالت ، مورد بی مهری قرار گیرد ، تحقیر و بی عرضه گیری کند که نتیجه تمام آنها به احتمال زیاد پاسخی دفاعی است نه برداشتن قدم هایی در جهت بهتر کردن اوضاع .
● گوش دادن غیر تدافعی به صحبت های یکدیگر
▪ مرد : داری سر من داد می زنی ؟
▪ زن : البته که دارم داد می زنم . تو یک کلمه از حرف هایی که من می زنم را نمی شنوی ، داد می زنم که بشنوی ، تو اصلا گوش نمی دهی!!
گوش دادن مهارتی است که زوج ها را با هم نگاه میدارد . حتی در جریان بحث ها و بگو مگوها وقتی هر دو کنترل احساسی خود را از دست داده اند ، یکی از آنها و گاهی هر دوی می توانند خود را وادار کنند که از ورای خشم گوش بدهند و سخنان ترمیم کننده زوج را بشنوند و به آنها پاسخ دهند . زوج هایی که درمسیر طلاق قرار گرفته اند کسانی هستند که جذب خشم شده و روی نقاط مخصوصی از موضع دعوا گیر می کنند.
اعتماد به نفس، بزرگترین زیبایی درون
زنان با داشتن اعتماد به نفس می توانند با زیبایی درونی و شور و نشاط توجه همه را به خود جلب کنند. زنانی وجود دارند که بدون وسواس در مورد زیبایی با تلاش و کار به سلامتی خود می اندیشند و با وجود لکه های پوستی و چند کیلو اضافه وزن به دنبال تندرستی هستند. این زنان با پوست و جسم خود راحت هستند که همین اطمینان خاطر برای آنان زیبایی به ارمغان می آورد. ایجاد اعتماد و سلامتی برای روح و جسم، رمز واقعی زیبایی است.
یک زن ۳۳ ساله در این مورد می گوید: «این که من خودم باید موجبات شادی خودم را فراهم کنم کمی ناامید کننده است. خود ما هستیم که می توانیم انتخاب کنیم در یک نقطه ساکن شویم یا این که نفس عمیقی کشیده و به حرکت ادامه دهیم. من ترجیح می دهم به حرکت ادامه دهم.» او روز را با یک جلسه ورزش آغاز می کند و سه بار در هفته تمرین مقاومت می کند. روزهایی که هوا خوب است به پیاده روی و اسکیت می رود. او معتقد است پس از پایان کارهای روزانه می تواند به کارهای جانبی بپردازد. وی می گوید: کلاس موسیقی و کلاس های هنری می توانند خلاقیت را تحریک کنند چون آرام بخش هستند. او می گوید: «به عقیده من هرگز برای یادگیری کاری جدید دیر نیست. هرقدر چیزهای جدید را تجربه کنید، به همان میزان وضعیت بهتری خواهید یافت.
من خسته به رختخواب می روم اما در عوض بسیار شاد و خوشحال هستم.» رویا هشت سال پیش ازدواج کرده است. او وقتی فهمید به سرطان سینه مبتلا شده که پسرش یک سال داشت. اکنون او سرزنده است و توانسته روحیه اش را حفظ کند. او می گوید: «امسال برای من یک سال فوق العاده بود. وقتی با وجود دانستن اینکه فقط پنج سال دیگر زنده هستید ناامید نباشید، بیشتر زنده خواهید ماند. من اکنون احساس سلامت می کنم. وقتی بدانید که فقط چند سال زنده هستید هر لحظه برای شما ارزشمند می شود. من حتی یک لحظه از زندگیم را نیز هدر نمی دهم. فکر می کنم که سلامتی یعنی داشتن تعادل در زندگی بین آنچه واقعا دوست دارید انجام دهید و آنچه باید انجام بدهید. یافتن این تعادل کار ساده ای است. یکی آواز را دوست دارد و یکی ورزش». او وقت زیادی را صرف ورزش می کند و اکنون در حال اخذ گواهینامه مربیگری است.
او هر روز ساعت ۵ صبح برای ورزش بیدار می شود. سه بار در هفته شنا می کند و دوبار در هفته به ژیمناستیک می پردازد. رسیدن به بقیه زنان و عقب نبودن از آنها درخشندگی شخصیت اوست. او به تازگی داوطلبانه در برنامه ای شرکت می کند که به زنانی که به تازگی مشخص شده مبتلا به سرطان سینه هستند، اطلاعات و دلگرمی می دهند. برای او زیبایی فراتر از آن چیزی است که در یک عکس پدیدار می شود. او می گوید: وقتی می خواهم کارهایم را انجام دهم، خوشحالم که می توانم به عنوان یک مادر، یک همسر، یک دوست و یک ورزشکار کارم را به نحو احسن انجام دهم. ریحانه ۵۱ ساله و مشاور تربیتی است. او متاهل و مادر دو فرزند است. او از جمله کسانی است که باعث می شود شما احساس آرامش و خوشحالی کنید.
او به کمک کسانی می شتابد که نیاز به پشتیبانی دارند. در همین حین یک مادر مسئول نیز هست. او می گوید: «لذتی که از کمک به دیگران به من دست می دهد غیرقابل سنجش است. نمی توانم تا این حد از چیز دیگری لذت ببرم». به عقیده او هیچ چیز به اندازه منظره کارهای یک زن، او را زیبا نمی کند. او می گوید: «زیبایی درونی یک احساس است که تاریکترین لحظات را روشن می کند.» وی می گوید:« وقتی مادر شدم به بهترین حالات روحی دست یافتم. یک دختر داشتم که باید به خاطر او شاد می بودم. به نظر من شما می توانید مثبت یا منفی بیندیشید.
روبرو شدن خوب یا بد با مسائل یا برخورد پرشور، روز شما را خوب رقم می زند.» او با این طرز فکرها به حرکت خود ادامه می دهد. کار کردن و تغذیه مناسب مهمترین برنامه زندگی او را تشکیل می دهند. او با شوهرش پیاده روی و شنا رفته و غذاهای سالم برای خود درست می کنند و درحالی که او قبول دارد ظاهرش دیگر شبیه آن وقتی نیست که به دبیرستان می رفت; وزن او همان میزانی است که سال پیش بود. راه حل او برای مواقع اضطراب و استرس این است: وقتی عصبی است از پله های خانه اش بالا و پایین می پرد.
او می گوید: «انرژی حاصل از عصبانیت به سرعت هدر می رود و من فورا احساس بهتر بودن می کنم.» مریم ۳۲ ساله است. او مدیریت یک شرکت را بر عهده دارد. او تغییراتی در خود به وجود آورده است و می گوید باید از قید و بند «بایدها» رها شود و به نیازهای خود نیز بیندیشد. این خودباوری به او اعتماد بخشید تا کارهایی را که قبلا انجام نمی داد، انجام دهد. او دوره ای طولانی از خانواده اش دور بود. او می گوید: «من نیاز به تغییر در زندگیم داشتم. اکنون فکر می کنم کاری نیست که نتوانم انجام دهم.» او ورزش را رها نمی کند و پیاده روی در مسیرهای نزدیک خانه اش، ورزش مطلوب او است. او همین طور تنیس و یوگا نیز کار می کند.
او می گوید: زندگی بسیار زیباست. او به آینده خوش بین بوده و نمی خواهد به عقب باز گردد. مینا، متاهل، دارای دو فرزند ساله و ماهه است. او می گوید: «اکنون که سی ساله هستم فکر می کنم زیبایی یک احساس و انرژی است. او از شش سال پیش که اولین فرزندش را به دنیا آورد تغییر کرد. بارداری او را در یک ورطه جدید انداخت: به جای آنکه خود را با دیگران مقایسه کند شگفت زده شد. او می گوید: «ببین بدن من چه کارها که نمی تواند انجام دهد. پیش از آن دوست داشتم کامل و متناسب به نظر بیایم.
اکنون فکر می کنم هیچکدام از ما کامل نیستیم.» وقتی پسرم فقط یک سال داشت طلاق گرفتم. بزرگ کردن یک بچه به تنهایی کار دشواری بود و می دانستم که این تنهایی برای هیچکدام از ما خوب نیست. اما اینک تصمیم گرفتم مثبت بیندیشم. آموختم که سعی کنم و هرچیز را جالب و زیبا ببینم، حتی چیزهای بد را. اگرچه او نگران سایز خود نیست اما در سلامت خود دقیق است.
او می گوید: «من روان پریش نیستم و خود را از خوردن نیز محروم نمی کنم. همانطور که بدنم می طلبد می خورم و فکر می کنم سالم زیستن یعنی همین: توجه کردن به نیاز بدن.» او ورزش هم می کند: پیاده روی و اسکیت با پسرش. امکان تنها بودن آنها را با هم فراهم می کند. او می گوید: «شاید این حرف کلیشه باشد اما ورزش یک داروی طبیعی برای تندرستی است.»