نظریه ملاصدرا درباره زمان
صدرالمتالهین با پذیرفتن نقطههاى مثبتى كه در سخنان پیشینیان در پیرامون زمان وجود داشته و با تكیه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران كمبودها و كاستیهاى نظریه ایشان مىپردازد و در نتیجه نظریه جدیدى را ارائه مىدهد كه مسئله زمان و مسئله حركت جوهریه را تواما حل مىكند.
اما نقطههاى مثبت عبارتند از:
1 )زمان امرى ممتد و انقسام پذیر و به یك معنى از كمیات است .
2 )زمان و حركت رابطهاى نزدیك و ناگسستنى دارند و هیچ حركتى بدون زمان تحقق نمىیابد چنانكه تحقق زمان بدون وجود نوعى حركت و دگرگونى پیوسته و تدریجى امكان ندارد چه اینكه: گذشت اجزاء پى در پى زمان ، خود نوعى دگرگونى تدریجى حركت براى شىء زماندار است .
اما نقطههاى ضعفى كه وى در سخنان ایشان یافته و در صدد جبران آنها بر آمده عبارتند از:
1 )ایشان زمان و حركت را از اعراض خارجیه اشیاء دانستهاند در صورتى كه بنظر وى آنها از عوارض تحلیلیه مىباشند و چنان نیست كه بتوان براى آنها وجودى مجزا از وجود موضوعاتشان در نظر گرفت بلكه تنها در ظرف تحلیل ذهن است كه صفت و موصوف و عارض و معروض از یكدیگر انفكاك مىپذیرند و گر نه در ظرف خارج بیش از یك وجود ندارد .
2 )ایشان حركت را به اعراض اختصاص دادهاند و از این روى انتساب بىواسطه زمان را به اجسام انكار كردهاند در صورتى كه اصلىترین حركات را باید حركت در جوهر دانست زیرا محال است چیزى كه در ذات خود امتدادى گذرا نداشته باشد بواسطه امر دیگر متصف به كمیت گذرا گردد، از این روى زمان را باید مستقیما به خود آنها نسبت داد و آن را بعد چهارمى براى آنها بحساب آورد .
حاصل آنكه طبق نظریه صدرالمتالهین زمان عبارت است از بعد و امتدادى گذرا كه هر موجود جسمانى علاوه بر ابعاد مكانى ناگذرا طول و عرض و ضخامت داراست .
پاسخ به برخی ابهامات
1) شكى نیست كه زمان امرى ممتد و قابل تقسیم است و از این روى نوعى كمیتیا امرى كمیتدار بشمار مىرود ولى به چه دلیل باید آن را كمیتحركت دانست؟
زمان توام با حركت جوهریهاى است كه عین وجود اجسام مىباشد و اختصاصى به حركات عرضى ندارد .
2)حركتى كه واسطه ارتباط بین اجسام و زمان است چگونه واسطهاى است آیا واسطه در ثبوت است و در نتیجه خود اجسام هم حقیقتا بواسطه حركت زماندار مىشوند یا واسطه در عروض است و هیچگاه خود اجسام حقیقتا زماندار نخواهند بود و به دیگر سخن اتصاف جوهر جسمانى به زمان اتصافى بالعرض مىباشد؟
زمان و حركت دوگانگى وجودى ندارند تا یكى را علت پیدایش دیگرى بشماریم و اجسام را بواسطه حركتخارج از ذاتشان مرتبط با زمان بپنداریم تا جاى سؤال از كیفیت این وساطت باشد بلكه اجسام در ذات و جوهر خودشان هم اتصاف حقیقى به حركت و دگرگونى دارند و هم اتصاف حقیقى به زمان و گذرایى و همانگونه كه امتدادهاى مكانى چهرههایى از وجود آنهاست امتداد زمانى هم چهره دیگرى از وجود آنها مىباشد .
3)سؤال دیگر آن است كه رابطه بین حركت و زمان چگونه رابطهاى است آیا حركت علت پیدایش زمان است آنچنانكه از ظاهر بسیارى از سخنان فلاسفه قبل از وی برمىآید یا تنها معروض آن است و به هر حال خود حركت را باید از چه مقولهاى بحساب آورد و اتصاف آن را به زمان چگونه تبیین كرد؟
حركت از مفاهیم و مقولات ماهوى نیست بلكه مفهومى است عقلى كه از نحوه وجود مادیات انتزاع مىشود چنانكه مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مىگردد و همانگونه كه ثبات امرى نیست كه در خارج عارض موجود مجرد ثابتشود حركت هم عرض خارجى براى موجود مادى نیست و این ذهن انسان است كه وجود را تحلیل به ذات و صفت و عارض و معروض مىكند .
4) اگر ملاك اختصاص زمان به حركت بیقرارى ذاتى آن است این معنى در همه حركات یافت مىشود پس چرا فلاسفه پیدایش زمان را به حركت وضعى فلك نسبت دادهاند و آیا اگر فلك نمىبود یا حركتى نمىداشت دیگر پدیدههاى جهان داراى تقدم و تاخر زمانى نمىبودند و اساسا چگونه مىتوان عرضى را كه قائم به موضوع خودش مىباشد ظرفى براى سایر اشیاء و پدیدهها دانست؟
پاسخ وى از كیفیت ظرف بودن زمان براى حوادث روشن است زیرا زمان ظرف مستقلى از اشیاء و پدیدهها نیست كه وجود جداگانهاى داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجد بلكه همانند حجم اجسام صفتى ذاتى و درونى براى آنهاست و طبعا هر پدیدهاى زمانى مخصوص به خود خواهد داشت كه از شئون وجودش بشمار مىرود نهایت این است كه براى تعیین تقدم و تاخر آنها نسبت به یكدیگر باید امتداد زمانى طولانیترى را در نظر گرفت و با تطبیق زمانهاى دیگر بر آن موقعیت زمانى هر یك را تعیین كرد و در کل همان امتداد گذراى كل عالم جسمانى ملاك تعیین موقعیت زمانى پدیدههاى جزئى خواهد بود چنانكه حجم كل عالم ملاک تعیین موقعیت مكانى پدیدههاى جزئى است .