دلا از دست تنهایی به جونم .... ز آه و ناله ی خود در فغونم
Printable View
دلا از دست تنهایی به جونم .... ز آه و ناله ی خود در فغونم
من اکنون همی سوی ایران شوم
بیاسایم و یک زمان بغنوم
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
دگر باره رستم زبان برگشاد
مکن شهریارا ز بیداد یاد
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمهای از نفحات نفس یار بیار
رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد .... بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
دود آه سینه سوزان من سوخت این افسردگان خام را
با دلارامی مرا خاطر خوشست کز دلم یکباره برد آرام را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ای شده استاد امین جز که در آتش منشین
گر چه چنین است و چنین هیچ میاسا دل من