امشب به قصه دل من گوش ميكني
فردا مرا چو قصه فرا موش مي كني
در ساغر تو چيست كه با جر عه نخست
هشيار و مست را همه مدهوش مي كني
Printable View
امشب به قصه دل من گوش ميكني
فردا مرا چو قصه فرا موش مي كني
در ساغر تو چيست كه با جر عه نخست
هشيار و مست را همه مدهوش مي كني
ما را گلي از روي تو چيدن نگذارند
چيدن چه خيال است كه ديدن نگذارند
گفتم شنود وعده ديدار تو گوشم
آن نيز شنيدم كه شنيدن نگذارند
زدست دیده ودل هر دو فریاد ..............که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد ...............زنم بر دیده تا دل گردد ازاد
يا رب اين شمع دل افروز ز كاشانه كيست
جان ما سوخت بپرسيد كه جانانه كيست
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشـتر نه ، که از خاک کمتریم
گوی توفیــق و کرامـــت در میان افکنـــده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد ؟
خاک سیه نباش که کس برنگیردت
آیینه شو که خدمت آن ماه رو کنی
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
پروانه سوخت يكشب و آسود جان او
ما عمرها ز داغ جفاي تو سوختيم
ديشب كه يار انجمن افروز غير بود
اي شمع تا سپيده به جاي تو سوختيم
هر چند كه موري به كم آزاري ما نيست
آزار دهد هر كه تواند دل ما را
هر خنده ما شمع صفت مايه اشكي است
با گر يه سرشتند تو گويي دل ما را