هنوز نرفته ای
هزارمین سالمرگم را
نزدیک می بینم
و چنین کز رفتنت می ترسم
پیداست
سال ها عاشق بودم و نمی دانستم
چه قدر با هوش !
پای فرو رفته و
باله های شکسته ام را می بینی و
با همان نگاه صمیمی می گویی
در آسمان می بینمت ...
پس چه جوری؟
Printable View
هنوز نرفته ای
هزارمین سالمرگم را
نزدیک می بینم
و چنین کز رفتنت می ترسم
پیداست
سال ها عاشق بودم و نمی دانستم
چه قدر با هوش !
پای فرو رفته و
باله های شکسته ام را می بینی و
با همان نگاه صمیمی می گویی
در آسمان می بینمت ...
پس چه جوری؟
تب می کنم در آسمان شعر
آه ! این حرارت دست و پا گیر است
پرواز می خواهد دلم اما ....
اینجا فقط دیوار و زنجیر است
خوب نمی شه فراموشش کرد دیگه لابد
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من میکنی محکم نباشد
با گذشت زمان میشه هر چیزی را فراموش کرد
در نگاه تو که پيوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنار؛ سپيدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ايلاتی من
آخرش سهم دلم شد غمت ايلاتی من
اما کاشک بعضیاش نشه
شب به خیر
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد
شب خوش
در میان آتشم آورده ای
این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
چند داری جان من در بند ، چند ؟
بگسل آخر از من بیچاره بند
شنیدم ز پارسایان یکی.............بطیبت بخندید بر کودکی
دگر پارسایان خلوت نشین.............بعیبش فتادند در پوستین
بآخر نماند این حکایت نهفت.............بصاحبنظر گفتند و گفت
در پرده با یار شوریده حال.............نه طیبت حرامست و غیبت حلال
لایروبی جوی کوچه ما شده کاربی وقفه ما
سوپوری باید این کارها بکند اما نبود از بدبختی ما
آمد با باد کنارم
خواستم بگیرمش
نشد
گفت
من قاصدکم
تنها و بی کس
ترانه ای که برایم نوشت
ترانه قلبم شد
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن؟
در كوي او گدايي بر خسرويي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن