فرض شما غلط است
زمین گرد نیست ، من نتوانسته ام ثابت کنم
زمین گرد نیست
هزار سال است که به دنبال خودم میگردم
مسافرم
اما هنوز نرسیده ام
Printable View
فرض شما غلط است
زمین گرد نیست ، من نتوانسته ام ثابت کنم
زمین گرد نیست
هزار سال است که به دنبال خودم میگردم
مسافرم
اما هنوز نرسیده ام
یک عمر، بیگریم
اطوارِ عاشقانه در آوردی از خودت،
طوری که هیچکس متوجه نشد تویی
اسکارِ عاشقی به تو تقدیم میشود.
تو دير آمدي
من زود رفتم
مهم نيست
مهم اين است كه ما همديگر را نديديم
مهم اين است
كه شعرهاي زيادي مرد
كه نه تو توانستي بسرايي
نه من !
ممنون ممنون خیلی عالیه.اینجوری اگه بازم از این شاعرا جایی شعر دیدم میدونم برا کیه و این بهتر از اینه که یه شعر بخونیم ولی ندونیم شاعرش کی هست.نقل قول:
موفق باشی
من درخت آتشم، پیام آور آرزو،
سخنگوی میلیون ها عاشق.
که در آغوش من آرام میگیرند.
گاه برایشان کبوتری می سازم و گاه بوته ی یاسی.
دوستان،
من زخمی هستم که هرگز
سلطه ی خنجر را نپذیرفت!
"نزار قبانی
کار ندارم جز او، کارگه و کارم اوست/
لاف زنم لاف لاف، چونکه خریدارم اوست.
طوطی گویا شدم، چون شکرستانم اوست/
بلبل خوشخوان شدم، چون گل و گلزارم اوست.
پر به ملک برزنم، چون پر و بالم از اوست/
سر به فلک بر کشم، چون سر و دستارم اوست.
جان و دلم ساکن است، زانکه دل و جانم اوست/
قافله ام ایمن است، قافله سالارم اوست.
عشق چیزی نیست
که بتوان
با آن زندگی کرد
و زندگی چیزی نیست
که بتوان
بی عشق گذرانید...
می خواستم جهان را
به قواره ی رویاهایم در آورم
رویاهایم
به قواره ی دنیا در آمد!
یادی هستم
فراموش شده
و حالا دیگر نیست
همین
خاطراتت را بگرد
دلم را پس بده…
فریبا عرب نیا
لال شدهام
همين قدر كه نميتوانم
كلمات را كنار هم بگذارم
تا از دوري تو بگويم ...
من صد و چهل بار مردم
و هر بار
با بوسه هاي تو
زنده شدم
و اينك
كه لبان تو نيست
جرأت مردن ندارم...!
كانگوروها همه جا هستند
آستارا يا استراليا، چه فرقي ميكند؟
با آنكه چهارپايند
روي دو پا راه ميروند
با آنكه بال ندارند، خوب ميپرند
خسته كه شدند
روي دم خود ميايستند و كيسه ميدوزند
كيسهداران همه جا هستند
تو را انتخاب کردم,
تا هر دو مان پایان دهیم,
تنهائی را ...
...
دیگری را انتخاب کردی,
تا هر سه مان آغاز کنیم.
تنهائی را...
خیال بوسه ای که اینجا
جا گذاشتی اش ،
بر لبانم سنگینی می کند ...
به خاک می افتم در مقابلت
فکر می کنی چیز دیگری هم
برای باختن دارم هنوز ؟
بانوی آینه
مادربزرگ ها خرافه نمی گویند
شنیده ای مرد ها سراپا همه یک کرباسند؟
گریه نکن
گریه هات چرخ دنیا را
جور دیگری نمی چرخاند
وجدانت آرام
که من صبورم و سنگ
و چشم می بندم
تا تو نبینی
چه سخت میگذرم از دل این روزها
کجاست بام بلندی؟
و نردبام بلندی؟
که بر شود و بماند بلند بر سر دنیا
و بر شوی و بمانی بر آن و نعره برآری:
- هوای باغ نکردیم وُ دور باغ گذشت ...
آ
غوش
دو بخش است
شبيه دست هاي گشوده ي من ...!
تو می روی
ساکت و بی هیاهو
و می دانی که صبح بی تو
رنگ بعد از ظهر
یک آدینه را
دارد ...
چه
غم های بزرگی نهان است
در عبارت
"دوست داشتن"
پشت چراغ قرمز
بی قرار
نگاه های مکرر به عقربه های ساعت
منتظر رفتن
غافل از اینکه طولانی شدن چراغ
نهایت آرزوی پسرک گل فروش بود ...
به من بسپار نگاهت را!
تا ناگهان جهانم
زيبا شود
مرا
تو
بي سببي
نيستي
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه ي تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
مثل شبي دراز
با هر چه روزگار به من داد
باهر چه روزگار گرفت از من
مثل شبي دراز
در شط پاك زمزمه خويش مي روم
بامن ستاره ها
نجواگران زمزمه اي عاشقانه اند
و مثل ماهيان طلايي شهاب ها
در بركه هاي ساكت چشمم
سرگرم پرفشاني تا هر كرانه اند
همراه با تپيدنقلبم پرنده ها
از بوته هاي شب زده پرواز مي كنند
گل اسب هاي وحشي گندمزار
از مرگ عارفانه يك هدهد غريب
با آه دردناكي لب باز مي كنند
با هر چهروزگار به من داد هيچ و هيچ
با هر چه روزگار گرفت از من
با كولبار يك شب بيياد و خاطره
با كولبار يك شب پر سنگ اختران
تنها ميان جاده نمناك مي روم
مثل شبي دراز
مثل شبي كه گمشده در او چراغ صبح
تا ساحل اذان خروسان
تا بوي ميش ها
تا سنگلاخ مشرق بي باك مي روم
منوچهر آتشی
میوه ها هم
از فرط رسیدن
می پوسند
حالا باز من رسیده ام
و تو دیر کرده ای
ناگفته هایم را آه نکشیده،
گفته هایم را
هورت می کشم!
فقط همین!
سکوت می کنم
به احترام نگاهت
حالا هر چقدر زبانت می خواهد
اعتراض کند
دختر مردم
تو به آرزوهای من می رسی
من به آرزوهای هیچ کس
عین خیال خدا هم نیست که
این وسط
چقدر من تنها می مانم
جرعه جرعه لاجرم
تقدیر می نوشم
تبر تبر ناگزیر
رویا تباه می کنم
دستانم را نگیرید
راه ها گاهی
بی همسفر طراحی شده اند
اسمت را که می خواهم بنویسم
خودکارم قطع می کند
مثل اینکه او هم باور کرده
که دیگر نیستی ..!
طلوع یا غروب
فرقی ندارد !
پرنده ای در آسمان نیست ...
ادعای عاشقی می کنیـــــــم
امـــــا
رنگ چشــمان مــــــادرمان را
از یـــــاد می بریـــــــم
دنیا را با بستن یک چشم با دست ،
نادیده می گیرم
تو را هرگز
تو از دنیا جدایی !
نوک مدادم شکست
توبه کرد دیگر در دستانم ،
حرفهای عاشقانه اش را ،
به کاغذ نزند ...
هر که عاشق شد منت از صد یار می باید کشید
بهر یک گل منت از صد خار میباید کشید
من به مرگم راضیم اما نمی آید اجل
بخت بد بین کز اجل هم نازمی باید کشید
وجودم بی تو خالی است
مثل یک سیاهچاله
ولی من
حتی نمیتوانم یک نگاه تو را به خودم جذب کنم
خوش به حال سیاهچاله
هربار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم ،
آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست ،
ترس از گم شدن نیست
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
وهمین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
میان بیابان باشی
یا صندلی پادشاه
فرقی نمیكند
موریانه كار خودش را میكند
چوبِ بستنی
در دهان كودكی باش
كه دوست دارد
در آینده دكتر شود.
دلم گرفته
به تو نگاه ميكنم
بهيادت
يا آنچه با من گفتهيي.
در زنداني كه بودم
آزادم ميكند.