بیست و یک سالی از عمر من گذشت
لحظه ای دنیـــا بــه میــل مـن نگشت
گاه گاهی خنده ها و گاه گاهی ناله ها
آمـــد از راه و نــصیـب بنـــده گــــشت
بیست و یک سالی از عمر من گذشت
لحظه ای دنیـــا بــه میــل مـن نگشت
گاه گاهی خنده ها و گاه گاهی ناله ها
آمـــد از راه و نــصیـب بنـــده گــــشت
ای عشق غم تو سوخت بسیار مرا
آویخت مسیح وار بر دار مرا
چندان که دلت خواست بیازار مرا
مگذار مرا ز دست مگذار مرا
به عشقــــ تـــو چشـــــم دوختــــه امــ
کـــوکشـــ را بـــاز نکنــــ
امروز روز خوبی بود
هیچ صفری اضافه نشد
به هزار غمی که داشتیم
شـــبـــــ اســـتـــــ و در به در کوچــه ای پر دردم
دیــوانه وار به دنبــــال ستــــاره میگــــردم
ای روشـــن تــرین ســـتاره پـــس کجــا مانــده ای؟؟
مــن به اعتــبـــار تو فانـــوس نیاورده ام..........
در آفتاب کمرنگ زندگیم و
پیاده رویی که نمی دانم به
کدامین خیابان منتهی می شود و
در تلاطم شاخه های بی برگ،
زیر چتری که مرا از باران جدا می کند،
به دنبال نیمکتی می گردم
تا دوباره به یاد آورم،
همه آن روزها را که
با بوی تو و بی روی تو
بی اعتنا از کنارم گذشتند
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم...
.
.
.
.
هوای تو کرده است...
هـُجوم خالــے حضــورت ..
هـــــای مے شـود
مقــابــلِ هویِ متروکــَم ٬
و تــو
تنـهــا انعـکـاسِ این اطــرافے ..
آنقدر دوستت دارم که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم اگر بمانی شادتر
تو را شاد تر می خواهم با من یا بی من
بی من اما شادتر اگر باشی کمی
- فقط کمی - ناشادم
و این همان عشق است
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
خواستن تو تنها يک مرز دارد و آن نخواستن توست
و فقط يک مرز ديگر و آن آزادي توست
تو را آزاد مي خواهم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم:
به عرش کبریایی با همه صبر خدایی، تا که میدیدم عزیز نا بجایی
ناز بر یک ناروا گردیده، خواری می فروشد
گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه میکردم
روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی رد پاهایم را
در درونت حس می کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود...
جقدر دلم میخواست کودکی بودم
عشقم عروسکم بود
گریه ام برای بیرون رفتن مادرم
دنیایم زیر پایم بود
آسمانم موهای مادرم
و . ح . بیدار
من نباشم، دنیا یک من کم دارد...
تو که نباشی، من یک دنیا کم دارم...
گذشت اون زمانی که آدما همدیگرو دور میزدند
الان از روی هم رد میشن
خریدار ندارد ..
دلی کــــــــــــــه برایت " لکـــــــــــــــ " زدہ است !.!.!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
وقتی به تو فکر میکنم
میگذرد از کنار من "تو"
و من در لا به لای افکار
گم می شوم در "تو"
از وقتــی که نیسـتی،خـدا می دانـد، چقــدر آب به صـورَتـم پـاشیـدم ..
لعنــتی ..
این کـابوس انقــدر واقعی ست که از خواب بیــدار نمی شـوم ...
غصه نخور . . . کنار آمده ام با نبودنت . . .
خيلی که دلم ميگيرد ، گريه ميکنم . . .
آرام تر سکوت کن ، صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد
زندگی شکلِ طنابیست که ازسقف قراراست زِهجرِتو بیاوزم من...
که تودرجمعِ منومن همه منهاي تواَم...
زندگی یعنی...تو
پــــے کــلام مَگَـــرد
آنـــچه میخــــــواســتــــے نگـــــاهتــــــ گفــــتــــــ ...........
کجای دنیا ،
پشت کدام پنجره
میتوان ایستاد
و به تو
فکر نکرد؟
.
صبـر.....!!!!!!
یکــ فریبــِ بزرگـــ استـ ـ ـ!
سالـهاستــ بـا غـوره ـها کلنجـار میرومـ ـ ـ
حلـوا نمیشونـد...!!!!
کجا نوشته بودم
اول و آخر دفترم که دلتنگت می شوم؟!
من که دلی نداشتم
تو آب آوردی و کوزه!
تو دل دادی و دلواپسی!
وگرنه من همان کویر بودم و خاک...
امضایی بزن زیر تمامی تقصیرهایم!
من به بودن محتاج خواهم بود...
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای
آنكه دستش را اینقدر محكم گرفته ای....دیروز عاشق من بود.. دستانت را
خسته نكن.... محكم یا آرام.... فردا تو هم تنهایی ...!!
.
خنده هایــم شکــلاتی شـــده اند
زیــادی خالـــص
تلـــخِ تلـــخ ...!
.
دیگه من حرفی ندارم
ای خدا به من نظر کن
حرفای مونده تو قلبم
روی احساسش اثر کن
هرجوري دلت ميخواد باش
ولي خب بمون کنارم
مشکلم اينه که جز تو
هيچ کسي رو دوس ندارم
توی این دور زمونه همه چیز برعکس شده...
حتی قصه جوجه اردک زشت که دیگه تنها نیست...
وقتی همه زشت شدن...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من خلاصـ ِه مے شوم در یـک کلام
خلاصه ے تو ، من مے شوم
منتظر .. منتظر تو!
من پــُر بغض ِ نشکـسـتـ ِه ...
بـے کینه، پــُر صحبت؛ تـشنـ ِه ے مـُحبـت
من در این جـاا .. آرام و پــُر غوغـاا
پــُر و خالے مے شوم از تو
من در این جـاا منتظر توام!!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خدایا کفر نمیگویم
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
علی شریعتی
به دنبال کسی می گردم
نه می دانم نامش چیست و نه می دانم چه می کند!
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم . .
رنگ موهایش را نمی دانم و
لبـــــــــخندش را ندیده ام
فقط می دانم که نیست . . .
یه حـــــــــــالی دارم این روزا
نه آرومـــــــــم نه آشوبـــــــــــــــــــــ ــم
به حالـــــــــــم اعتباری نیست
تو کــــــــــــــــه خوبی منــــــــــم خوبم
دلم روزی غمش تنها سر آید
که در آغوش لیلا جان در آید
بلند از این زمین غم شدن هم
فقط از دست آن لیلا بر آید
حال مـن خوب است ...
حتے
با تمام دلشوره هایے ڪه
نمـڪ بسته اند
ته دلم را ...
پس از سالها
ستاره ام برگشت
ولی به جای ستاره کوچک چشمک زنم
ماه شده و من نمیخواهمش
چون دیگر در دستانم جای نمی شود
خاطره اي فراموش يه قاب عكس خالي
پشت غبار اندوه تبسمي خيالي
چيزي ازم نمونده جز يه نگاه ساده
يه آسمون شرجي يه بغض بي اراده
تنها اميدم اما بودن و موندن توست
چراغ كلبه من حضور روشن توست
با اون نگاه گرمت پنجره ها رو وا كن
از توي تاريكي ها بازم منو صدا كن
بزار يه قاب خالي جون بگيره دوباره
شباي سوت و كورم پر بشه از ستاره
تو نازنين تريني تو لحظه هاي ترديد
چشات يه چشمه مهتاب نگات هزار تا خورشيد
ببخش باران
ببــــخش که
تو می باری و ما
شســـــته نمی شویم ...
بگــــــــــو بازم هوامو داری و مثلـــــه همه منو تنها نمیـــــــــذاری
بگو هســــــتی تا نترسونتـــــــــم ظلمت این شـــــب تکــــــــراری
نامه هایت را بی نشانی،
به باد بِدِه
می رساند.
خانه ام بر باد است!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]