تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
Printable View
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت
می خور که به زیر خاک باید خفت
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ، در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
رسیدن به خیر
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
سلام. هنوز نرسیدم!
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
به لب های خموش این دوراهی نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم توان رفتن از ما می گریزد
برو بگذار این دیوار کهنه به نام عشق ما در هم بریزد
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
پس شهر مایی؟
هوای کوی تو از سر به در نمیرود آری
غریب را دل سرگشته در وطن باشد
آره. منتظرم تا موقع بلیطم بشه برگردم
دارم توئی در کنارم
بودم از فراغ تو در کوه ها
دیدى تو اصفهان را آن شهر خلد پیكر
آن سدره مقدس و آن عدن حور پرور
آن بارگاه ملت و آن تخت گاه دولت
آن روى هفت عالم و آن چشم هفت كشور
شهرى چه خلد اكبر هم میوه هایش باقى
هم فرشهاى مشكین هم تربتش معطر
از بیت دوم را بگیرید جواب که با الف شروع شده
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
جوابی پیدا نکردم. ولی یه کمی اغراق نکرده تو شعر؟
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
منو خاموش می کرد بارون
می برد خکسترامو باد
چشام در انتظار اشک
لبام در حسرت فریاد
حالا خالی تر از خالی
اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته
زمستونه تو آغوشم
تازه کم هم گفته