دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
Printable View
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من همان روز بگفتم که طريق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
مثل یه مرغ مهاجر
وقتی تن میده به پرواز
بی تو بی بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگین سکوتم
حرف تازه یی نداره
نبض معیوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازی عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت
تو مرا ای غزل واژه به فردا بسپار
تو مرا ای رخ ایینه سخنها بنویس
تو مرا زمزمه فردا کن
تو مرا سهم اقاقیها کن
تا من ازشعر بگویم
شعر هم از غم من
نمي خواهم
پاياني براي نوشته هايم بيابم
آخر از ديشب در هراس اغاز و پايانم
من نمي خواهم به انتها برسم.
کاش مي فهميدي رنگ روزهايم با تو صورتي شده
کاش مي دانستي تنها لحظه هاي انتظار و فاصله است
که مرا بد خلق و تند مي کند
اخر من تو را بيشتر از همه پروانه ها دوست دارم .
کاش مي فهميدي
بي تو به فردا هم نمي رسم.
کاش تنهايم نمي گذاشتي.
سلام شبانه
يا چشم نمي بيند يا راه نمي داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروايي
یکی را دل پر از خون
یکی را خون پر از دل
یکی چون است و دگر چون
یکی را پای در گل
سلام شب خوش
لا من امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
حكايتهاي پر شرر دارم....چه بزمي با تو تا سحر دارم
شب وروزت بخیر
همکاره محترم
موسم پاییزی چشمان من
در حیاط خانه ام گم می شود
هر ورق از این کتاب شعر من
راهی دستان مردم می شود
فعلا شب به خیر اقا محمد
تا بعد
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟