در زلف بتان مپیچ ایدل
کاین رشته سر دراز دارد
Printable View
در زلف بتان مپیچ ایدل
کاین رشته سر دراز دارد
ديدی که غزل سرود عاشق شده بود............................... انگار خودش نبود عاشق شده بود
افتاد و شکست و زير باران پرسيد............................... آدم که نکشته بود ؟ عاشق شده بود
دلم تنگ است
دلم تنگ است
سرودم خامشی رنگ است
بیا بنشین تماشا کن
فریبا را
که از سنگ است
و شعر من
نه از روم و نه از زنگ است
توقع مدار ای پسر گر کسی............که بی سعی هرگز به جایی رسی
سمیلان چو بر می نگیرد قدم...........وجودیست بی منفعت چون عدم
طمع دار سود و بترس از زیان.........که بی بهره باشند فارغ زیان
ناله از نی گریه از ابر بهار آموختم
پیش هر اهل دلی یک شمه کار آموختم
مي دانم که گناه بود.
در شهر غم و فتنه
- که مرغ اش دانه حقير قفس را
به صد هلهله خوش قانع بود -
گرداندن رخ سوي خورشيد
عظيم جرمي
که حکم به پر پر شدن رازقي مي بود.
دل پادشاهان شود بارکش.............چو بینند در گل خر خارکش
اگر در سرای سعادت کسست...............ز گفتار سعدیش حرفی بسست
همینت بسندست اگر بشنوی..............که گر خار کاری سمن ندروی
یکی مصروف عشق بازی
یکی مشغول لب نیوشی
یکی خراب غمزه
یکی را جنگ و ستیزه
هر آنگه که عیبت نگویند پیش............هنر دانی از جاهلی عیب خویش
مگو شهد شیرین شکر فایق است.............کسی را که سمقونیا لایق است
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را بجای همه ی کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم