ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می جنبان جرس
ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا
Printable View
ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می جنبان جرس
ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم میبری آخر نگویی تا کجا
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه .... انی رأیت دهراً مِن هجرک القیامه
حافظ
هر شبنمی در این ره صد بهر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
در آتش و در سوز من شب می برم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
یاد ده ما را سخنهای رقیق
که تو را رحم آورد آن ای رفیق
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد
شیاد ما شیدا شود یکرنگ چون شمس الضحی
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد