:27:نقل قول:
اردلان بدو بیا که قضیه گربه لو رفت.
Printable View
:27:نقل قول:
اردلان بدو بیا که قضیه گربه لو رفت.
خب بالاخره باید یک روز یکی این عمل فجیه و قبیه و غیر انسانی رو می گفت .
آی نامرد چرا گفتی؟؟؟؟؟
من فقط در حضور وکیلم حرف میزنم
ببین من مجبور شدم . تحت فشار بودم .معذرت می خوام
اردلان من خودم وكيلت
خودم مي خواستم همه چيز را لو بدم
منتظر باشين تا خودم گزارش كامل را بنويسم
اون لحظات اولشو سانسور کن. :31:نقل قول:
همون انتظار و سکوت. :19:
حتما سانسور مي كنم :31:
پس گزارش چی شد؟ نکنه کل قرار ملاقات رو سانسور کردی؟ :20:نقل قول:
سلامنقل قول:
ببخشيد انقدر سرم شلوغه كه فقط 10 دقيقه به انجمن سر مي زنم و پست ها رو مي خونم
فعلا قرار بعدي را مي نويسم ،موافقت كنيد امروز هم سعي مي كنم گزارش را بنويسم
شنبه 24 شهريور ساعت 4 بعدازظهر - باغ ارم
سلام
گزارش قرار ملاقات بچه هاي شيراز - البته با چند روز تاخير
اول از همه اينكه mr.k2 يا همان علي آقاي عزيز هم خودش را و هم ما را سورپرايز كردند :18:
و پست زدند كه بايد بروند سفر شمال
اميدواريم ما رو هم در شمال فراموش نكنند و به جاي ما يك سري شنا و زير آبي بروند :27:
من هم با اين اميد كه بقيه بچه ها ، باز هم ما رو شورپرايز نكنند ،راهي قرار شدم.
حدود ساعت 4 و 25 دقيقه رسيدم به در باغ
چند دقيقه اي منتظرم شدم تا اينكه آقا سينا nw_nk تشريف آوردند
......................................... بنا به درخواست آقا سينا اين قسمت سانسور شد :13:
آقا سينا يك زنگ زدند و گفتند اردلان هم در راهه
اميدوارم شدم كه حداقل سه نفر هستيم
چون هنوز ممكن بود دوستان ما رو سورپرايز كنند
ولي يكي از اعضا واقعا ما رو سورپرايز كردند تا جمعمون 4 نفره بشه جتاب sada كه مشخص شد پسر هستند چون برخي از دوستان فكر مي كردند ايشون دختر باشند .
خوشبختانه اميد و اردلان هم رسيدند و با مساعدت كارت دانشجويي لميد خان و صد البته خود اميد خان
بليط را با تخفيف خريديم و وارد باغ شديم
قدم زنان باغ را متر كرديم و حرف زديم ، فكر كنيم يكي ،دو دور باغ را دور زديم
براي همين پيشنهاد دادم كه يك جاي دنج بشينيم
خلاصه بحث باز هم ادامه پيدا كردم
اين وسط معلوم شد كه يكي از دوستان كه اسمش محفوظه و آواتارش هم گربه نيست
دشمني ديرينه اي با بچه گربه ها و هم چنين بچه كوچولو ها داره
اگر وساطت من نبود الان يك بچه گربه و يك دختر كوچولو تا الان سر به نيست شده بودند .:18:
خدا را شكر كه من بچهگيهام ،بچه محل اردلان نبودم . اي واي گفتم اردلان . واي اسمش لو رفت .
خوب حوصله ندارم اسمت را پاك كنم ، اردلان جان ،فقط يك خرده اسمت را رنگي مي كنم:27:
اين ميان بحث شيريني هم در مورد بانو سو يا همان بانو يانگوم شد .
و من يك مقدار در مورد ايشان و داشتن چند محافظ و اينكه كلي برو بيا داره صحبت كردم
آقا سينا هم گفتند ظاهرا برخي دوستان به اين سريال علاقه دارند و چيزي بروز نمي دهند
البته من نظر ديگري دارم
شايد دوستان آروز مي كردند كره اي بودند و در قصر سمت خطير افسر مين جانگو را داشتنند:5:
شايد هم دوست داشتند جاي پانسول چويي و بانو چويي بودند
مي گيد دروغ مي گم ، خب بيايد عكسش را ثابت كنيد :27:
در نهايت بحث با اين آرزوي دوستان تمام شد و قدم زنان به درب باغ رفتيم و خارج شديم
و راز مخوف اردلان و راز افسر مين جانگو بودن را در سينه خودم تا ابد حفظ كردم و قول دادم هيچ كجا و به هيچ كس نگويم .
آقا سينا هم لطف كردند و بچه ها را به نمازي رساندند و خداحافظي كرديم
و تمام .
.