او آنقدر دوستت می داشته که قادر نبوده به گستردگی این دوست داشتن فکر کند
و وی آنچنان به او شباهت داشته که قبل از او احساس خوشبختی می کرده است،
رهایی از خود بهترین روش ابزار دوست داشتن است.
Printable View
او آنقدر دوستت می داشته که قادر نبوده به گستردگی این دوست داشتن فکر کند
و وی آنچنان به او شباهت داشته که قبل از او احساس خوشبختی می کرده است،
رهایی از خود بهترین روش ابزار دوست داشتن است.
تو را همیشه دوست خواهم داشت چرا که همیشه شایسته و سزاوار نام عشق خواهی بود،
ما بایستی هر چه را می بینیم به مقام والایی از عشق رسیده دوست بداریم.
عشق چیست؟
نوعی گذشت بی پایان، لذت فراوان و سزاوار چیزهای کوچک
نجابتی غیر ارادی و فراموش کردن کامل خود است.
ای کاش دنیا به همان اندازه که می گویند کوچک باشد
حالا تو هرچه قدر هم که دور باشی نزدیکی
مرا اينگونه باور کن
کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته
خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي هست..؟
که شايد هم به جرم آن ، غريبي و جدايي هست..؟؟؟
مرا اينگونه باور کن....
برای تو مینویسم
برای تو که بودنت و شنیدن صدایت تنها دلیل خنده هایم بود
بدان که با آمدنت خنده را به زندگیم هدیه دادی و با رفتنت خنده را با خود از زندگیم بردی
دوستت خواهم داشت با آنکه میدانم دوست داشتن من برایت بازی بچگانه ایی بیش نبود
دوستت دارم و خوشحالم که هر روز با خاطرات روزهای با تو بودن زندگی میکنم
این را بدان خدایی که تو را آفرید نیز نمیخواهد عشقت را از یاد ببرم
دوستت دارم تا ابدیت
چقدر سخته تو چشماي کسي که قلبتو بهش دادي و به جاش يه زخم هميشگي به دلت داده ، زل بزني و به جاي اينکه لبريز از نفرت بشي حس کني هنوزم ديوونشي و دوستش داري
چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به ديواري تکيه بدي که يه بار زير آوار غرورش همه ي وجودت له شده
چقدر سخته که تو خيالاتت ساعت ها باهاش حرف بزني ولي وقتي ديديش هيچي جز سلام نتوني بگي
چقدر سخته که وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه تو خيس کنه اما مجبور باشي بخندي
چه کردي با من؟...
ميخواهم بنويسم...اما از چه؟ از کي؟ و براي چي؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما براي شنيدن چه کلامي؟...
مي خواهم بنويسم...
از تو..
از اين نيامدن و قصد رفتن کردنت..
مي خواهم بنويسم اما دستهايم مي لرزد...
چه کردي با من؟...
چه خواستم ز تو که دريغ ميکني؟چه خواستي که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نيشتر ميزند اما درماني نيست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها اميد بودي تنها دعاي شبانه ام...
تمام شادي زندگيام را در نگاهت به امانت گذاشته بودم شايد روزي بازگردي و شاديام را به من برگرداني.
نميدانستم كه آنچنان بيتفاوت از كنار لحظههاي رنگين از محبتم خواهي گذشت كه فرصت در آغوش كشيدن شاديام را نيز از من ميگيري.
افسوس, صد افسوس... كه آنچنان عاشقانه بر زخمهايت مرهم نهادم , بي هيچ منتي...
تنها خواستار لبخندي گرم از نگاهت بودم و تو ... تو... بياحساس و مغرورانه از كنار لحظههايي كه به گرماي بودنت شاد بودم گذشتي تنها تاوان محبتهايم را ميخواهم.
محبتهايي كي بي منت و پنهاني نثارت كردم و پاسخي نديدم....
شايد آنها را حس نكردي!!! تنها شادي و محبتهايم را برايم بياور ... و برو...
برو كه هنوز معناي دوستداشتن را نفهميدهاي, كوچولوي شاد من!!
ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي