تشکر یادت نره
بچه هم وطن از پدرش میپرسه: بابا، ماه نزدیكتره یا اصفهان؟ هم وطن میزنه پس گردنش و میگه: آخه پدرسگ، معلومه دیگه، مگه تو از اینجا میتونی اصفهان رو ببینی
:40:
روباهی به زاغی گفت: چه دمی، چه سری، عجب پایی! زاغ عصبانی شد و گفت: بیتربیت! خجالت بکش. اون موقع من کلاس اول بودم. حالا شوهر دارم!
:40:
يه روز يارو سوار هواپيما مي شه،يهو هواپيما سقوت مي کنه... . . . اين قرار بود جوک باشه اما حادثه خبر نمي کنه! :40:
مي دوني چيني ها به دوقلو چي ميگن؟ اين چون اون، اون چون اين!
:40:
دو تا دروغگو داشتن از کنار یک کوه رد می شدن یکی به دیگری گفت: اون مورچه را می بینی که بالای اون کوهه؟
اون یکی هم گفت: کدوم یکی را می گی؟ اون یکی را گه چشمش بازه یا اون یکی که چشاش بسته است؟
:40:
در جایی یه انتخابات شد و کاندیدی پشت تریبون گفت: آقایون! چیزی که لازمه ی جامعه ی کنونی ماست رهایی از سوسیالیسم، امپریالیسم، کمونیسم، فاشیسم، رادیکالیسم و... است. در این لحظه پیرمردی گفت: آقای کاندیدا لطفا یک فکری هم برای رماتیسم من بکنید!
:40:
به زنی که همیشه می دونه شوهرش کجاست چی می گن؟
بیوه!
:40:
غضنفر میره توالت، زنش زنگ می زنه میگه كجایی؟ غضنفر میگه خونه بابات! زنش میگه همون جا یه چیزی بخور بیا من چیزی درست نكردم!
:40:
معلم: بگو ببینم... اگه توی خیابون یه نفر یه خری رو گرفته و می زنه، و من برم جلو و از این کارش ممانعت کنم، به این کار چی می گن؟ شاگرد: آقا اجازه، حس برادری!
:40:
از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟ می گه من از شیشه پاک کن استفاده می کنم!
:40:
بچه ها توی کلاس داشتند سر و صدا می کردند که ناظم میاد تو با عصبانیت میگه: اینجا طویله است؟ یکی از بچه ها می گه: نه آقا اشتباهی آمدید!
:40:
به گربه چینی می گن اسمت چی؟ه میگه: میونگ!
:40:
چند تا توله سگ برای باباشون تولد می گیرن روی کیک می نویسن: پدرسگ! تولدت مبارک
:40:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
این رو حتما بخونید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن، دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن: تورو خدا یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن. کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه: پسرم، میدونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر و نگاه میکنه. باز یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره. خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره، آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟! پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش میبنده. داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم
:40:
یه p حامله میشه میشه B
:40:
ژاپنی ها به گوساله چه می گویند؟ نی نی گاوا!!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
:40:
پدر براي اولين بار ديد كه دخترش به جاي اينكه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از يك ربع حرف زدن تلفن رو قطع كرد. پدر با خوشحالی پرسيد: كي بود؟ دختر جواب داد: شماره رو عوضي گرفته بود.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پایان