دوست عزيز منم با نظر ذوالقرنين جان كاملا موافقم
تجربه امروز رو براتون بگم:
خواب امروز صبح من عجيب بود من هيچموقع وسط خواب هوشيار نمي شدم(هميشه از لحظه خواب هوشيار ميشدم) ولي امروز صبح در حين خواب روي ساعتم نيگا كردم ديدم با شرايط عادي نميخونه فهميدم كه خوابم اون موقع خودم رو روي يه پل بزرگ ديدم اطرافش تمام سرسبز و زيبا بود و هواش انقدر خنك و دلپذير بود كه دلم مي خواس هي نفس عميق بكشم پايين رفتم و دستمو تو أب زدم خيلي خنك بودجالب اينجاست كه پدر بزرگم كه فوت كرده اونجا بود من خيلي خوشحال بودم كه اونو ديدم تو خواب اشك ميريختم اون موقع تصميم گرفتم با هاش صحبت كنم از مادر بزرگم سوال كردم چون اونو خيلي شديد ىوست داشتم گفت به سمت مشرق برو!وقتي اوج گرفتم يهو احساس كردم روحم سر خورد به بدنم خيلي ناراحت شدم كه بيدار شدم
فقط اميدوارم يه بار ديگه برم همونجا
اينم بگم كه خوابم خيلي عميق بود چون دو شب بود سر كار ميرفتم و نخوابيده بودم هر قدر خواب عميق تر باشه رويا واضحتره ووقتي بيدار شديم بهتر به ياد مياد