مرز گمشده
ریشه ی روشنی پوسید و فرو ریخت
و صدا در جاده ی بی طرح فضا می رفت
از مرزی گذشته بود
در پی مرز گمشده می گشت
کوهی سنگین نگاهش را برید
صدا از خود تهی شد
و به دامنه کوه اویخت :
پناهم بده تنها مرز اشنا پناهم بده
کوه انتظاری نوسان داشت
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست