هنگام سپيدهدم خروس سحری / دانی که چرا همیکند نوحهگری
Printable View
هنگام سپيدهدم خروس سحری / دانی که چرا همیکند نوحهگری
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
...
بهره ها بردند و زر اندوختند
مال مردم خورده و جمله جهان را سوختند
===
سايه عزيز ، كجايي شما ؟؟
والا مدتیه سرم خیلی شلوغه
اگه فرصتی بکنم حتما سعی میکنم که سری به اینجا بزنم
شما خوب هستید ؟
..............
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
...
نخواه اینکه مرا غرق ِ اضطراب کنی
اسیر غصه و شب گریه و عذاب کنی
هنوز ضرب ِ قدمهات ، مثل لالایی ست
بیا که اهل محل را دوباره خواب کنی-
کنار پنجره ی ما بیایی و من را
به نام کوچک ِ من بازهم خطاب کنی
همیشه گرمی و روح تو آتش ِ محض است
عجیب نیست من ِ سنگ را مذاب کنی
درون جام لبانت شراب ریخت خدا
که حال زارِ مرا بیشتر خراب کنی!
چقدر برف نشسته ست روی موهایم!
بخند این همه یخ را مگر تو آب کنی
هر آنچه میل تو بر من بتاب یا اصلا
همیشه خواست دل من ، تو انتخاب کنی
و قیس هم به تناسخ رسیده در یک زن!
که تو حکایت عشق مرا کتاب کنی
فقط نخواه که پایان ِ داستان ِ مرا
شبیه بازی خورشید با حباب کنی .
...
ديگر به چشم هايت بد عادت نمي شوم
با اولين كلامت ديگر غارت نمي شوم
هر چند كه بالا بلندي چون آرزوي من
حتي ديگر اسير اين قد و قامت نمي شوم
می گزیدم با دو دندان گونه اش
گونه هش طعمی گس نمناک داشت
چون تمشک نیمرس لبهای او
مزه ی خورشید وبوی خاک داشت
باد نرمی چون بر مرغان صبح
دست می سایید بر اندام او
سینه اش چون اب ها بر موج بود
مستی از کف برده بود آرام او
سر فرو بردم به جام سینه اش
یک نفس بوییدمش ،نوشیدمش
سایه ی خود را بر او انداختم
از نگاه آسمان بوشیدمش
از مهدی اخوان ثالث
--------------------------
شو بشو ، ایخدا،بر کوهسارون
می باره بارون ،ایخدا، می باره بارون
از خان خانان ، ایخدا ، سردار بجنورد
من شکوه دارم ، ایخدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ایخدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ایخدا ، شد تیر بارون
ابر بهارون ، ایخدا ، بر کوه نباره
بر من بباره ، ایخدا ، دل لاله زارون
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به ناله های غریبانه قصه پردازم
بیاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که در جهان ره و رسم سفر براندازم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كار ساز بنده نواز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مرادست خاك كوي نياز
ز مشكلات طريقت عنان متاب ايدل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز