بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
Printable View
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
تو همه دنیای منی
امروزو فردای منی
هیچ وقت نشد بهت بگم
که من چه قدر دوست دارم...
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گيس
هر جاي حادثه باشي پا به پاتم چل گيس
منو تو دلت صدا كن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم نبض صداتم چل گيس
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
یادته دعا می کردیم واسه هم ؟ واسه رسیدن به هم یادته ؟
پیش هم بودیم نذاشتن یادته ؟ اونا ما رو دوس نداشتن یادته ؟
نامه بدون امضا یادته ؟ اسم مستعار .... یادته ؟
طرح اون انگشتر من یادته ؟ پاسخ مختصر من یادته ؟
فال حافظ شب یلدا یادته ؟ اسممو گذاشتی رویا یادته ؟
هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي كشيدم
شبيه نيمه سيبي
كه به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
نه؛ من که چیزی یادم نمیاد!!
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
تمرین که کنی کشیدن سیب را درست یاد بگیری
اونا را هم یادت می یاد
در اين هياهوی شب های بی حوصله
گذشت زمان از پس پنجره
نديدم تو را جز در خيال
تو پرواز کردی از لحظه ها
تو را باد برد با خود از ذهن من
تو تعبير رويای من �
از احمد شاملو
-------------------
نه در رفتن حرکت بود
نه درماندن سکونی.
شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.
دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد.
دیگر نمی خوانی؟
خسته شده ای؟
جواب داد:
آری خسته شدم،
بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب،
زمان را از مرگ نجات بده.