یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می کند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی وفایی می کند
Printable View
یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می کند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی وفایی می کند
در سکوت مبهم پاییز
دستهای پیر او
هر صبح
برگها را از زمین میرفت
اما، آه
"در کدامین صبح این پاییز
برگها در برگریز کوچه خواهد ماند؟"
چشمهای خسته اش میگفت.
سلام شب بخیر
تو خوبي
و اين همه اعتراف ها است
من راست گفته ام و گريسته ام
و اين بار راست مي گويم تا بخندم
زيرا آخرين اشك من نخستين لبخندم بود
سلام
دیگه صبحه باید بریم بخوابیم
شب کجا بود اقا جلال
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم
البته شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد!
ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم
دامن خود را نتکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم نریز
پس عاشق بودی شما ایول
کبریت
زندانی کوچکی هستم
جدا مانده از جنگلهای بزرگ
با تنی لاغر و موهایی قهوه ای، شاید.
سیگارت را روشن میکنی
و به راهت ادامه میدهی
چیزی را فراموش نکرده ای
نه بخدا، واسه بقیه گفتم!
يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن
رفتند عزيزان و مرا قافلـــه اي نيست
فعلا که شب زنده دارای مشاعره منیم و شما
من که هیچی بقیه می شی خودت خو
تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟
نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟
که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!
و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!
درست میگی. اگر شما نیستی پس فعلا کسی نیست
من تو
من با تو
من بی تو
یا هرچه تو تعبیر می کنی
من بی خود این من
من با خود این خودها
من اصلا یک خود بی خود
یا هر سه سطر مضرب ٤ این معما
باشی که خوبه
به امید شبی که باشی
امروز روز پرواز است
اگر چه نشسته اینجا
دراطاقک نیاز
لیک ذهن را پرواز دهم
اگر چه ندانم آن سرزمین کجاست؟
دل را به تعطیلات برم
به زیر خورشید تابان
بگذارم فریاد زند، بِدَوَد
بدور از قانون و مجازات زمان
روح را رها کنم تا چرخی زند
چه باک
اگر نگاه نامحرمی
هوس بر اندامش زند!
حالا چرا برای من فقط تجویز میکنی.خودتو فراموش نکن