کنون مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده، سخت وامانده
بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را
آه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را
Printable View
کنون مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده، سخت وامانده
بر آنها می فشارد دیدگان گرم خوابش را
آه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را
اگر دیدی جوانی غم گرفته
جوان عاشق شده یا زن گرفته!!
اینم یه شعر عمیق عقشی
همراه شو عزیز تنها نمان به درد
کین درد مشترک هرگز جدا جدا
درمان نمی شود
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
هر دو عالم را فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
سلام دوست عزیز.
عضویتتان را تبریک میگم
شعر قشنگی نوشتید خصوصا با صدای استاد شجریان که شنیدنی تر هم میشه
تنکس . آره منم دوسش دارم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ايم
پس چرا به داد ما نمي رسد؟!
ما صداي گريه مان به آسمان رسيد
از خدا چرا صدا نمي رسد؟!
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی
دل که آیینه صافیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!
زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من
باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
...
نمی توانم خنده هایت را در چشمانم زندانی کنم
می خندی و چشمانت هزار برابر زیبا می شود
و این همه چشم در پنجره چشمانت
بخند
بخند تا بیاموزم که زیبایی سهم تمامی چشمهاست
و عاشق هرگز نباید منتظر پاسخی باشد
عاشقانه ام را بر کاغذی می نویسم
و آن را بر باد می سپارم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم
گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما ذره ها ی پوچ
در گیر و دار هیچ
در روی کوره راه سیاهی که انتهاش
گودال نیستی است
آخر چگونه تشنه به خون برادریم