بهتر آن است که از دوست داشتن رنج بکشیم تا اینکه هرگز
دوست نداشته باشیم
Printable View
بهتر آن است که از دوست داشتن رنج بکشیم تا اینکه هرگز
دوست نداشته باشیم
آه! آنان که همدیگر را عاشقانه دوست می دارند، با روحشان همدیگر
را می بوسند،
با چشمانشان بوسه عشق نثار هم می کنند
و در هر حال همان بوسه را جستجو می کنند.
ای آزادی, تو را دوست دارم, به تو نیازمندم, به تو عشق می ورزم, بی تو زندگی دشوار است, بی تو من هم نیستم; هستم, اما من نیستم; یك موجودی خواهم بود توخالی, پوك, سرگردان, بی امید, سرد, تلخ, بیزار, بدبین, كینه دار, عقده دار, بیتاب, بی روح, بی دل, بی روشنی, بی شیرینی, بی انتظار, بیهوده, منی بی تو, یعنی هیچ ! … ای آزادی, من از ستم بیزارم, از بند بیزارم, از زنجیر بیزارم, از زندان بیزارم, از حكومت بیزارم, از باید بیزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بیزارم. آزادی؟ همین است آنچه ندارم انسان با “آزادی” آغاز می شود. و “تاریخ” سرگذشت رقت بار انتقال او است از این زندان به آن زندان! و هر بار که زندانش را عوض می کند،فریاد شوقی بر می آورد که: آزادی! انسان یعنی آزادی. احساس اسارت، خود، آیه ی آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولّد آزادی
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!
شاید پیش از آن که تو را دیده باشم به تو تعلق داشته ام.
شاید زندگیم هنگامی که شکل می گرفت به تو وعده داده شده بود.
نام تو با آشفتگی غیر منتظره ای یاد آور این نکته بود و روحت برای اینکه آنرا
در من بیدار کند آنرا از من پنهان کرد.
می بینی که همه چیز را از دست دادم،
غرق شده ام و در عشق غوطه ور،
دیگر چیزی هس نمی کنم،
نمی دانم آیا هستم، می خورم، نفس می کشم، صحبت می کنم،
تنها می دانم که دوستت دارم.
بکوش تا به ساحت بيداری و عشق برسی،
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی،
اگر عاشق و بيدار نشوی؛ هرگز بدنيا نيامدهای
بکوش تا نام تو حقيقت زندگی تو شود،
اين امر سهل است؛
ناممکن نيست
در دسترس توست همتی برای دراز کردن دست می طلبم،
قدری اشتياق و طلب و شور و سلحشوری، تو را دگرگون خواهد کرد....
ماه که همیشه پشت ابر نمیماند. گاهی هم پشت دستهای تو میماند... وقتی گـریـه میکنی
پروانه من در دامي اسير شده كه عنكبوتش سير است... نه مي تواند پرواز كند و نه بميرد
محال است آدمی چیزی را بدست آورد که خود هرگز نبخشیده ...
عشقی در حد کمال ببخش تاعشقی در حد محال بستانی