توصيه هايي براي بهبود کارايي و اثر بخشي يادگيري
انسان ها همواره به یافتن راه های تازه برای یادگیری بهتر و سریع تر علاقه مند بوده اند. از سوی دیگر، مدّت زمانی که هر کس می تواند صرف یادگیری چیزهای جدید کند محدود است. بنابراین، استفاده بهینه از زمان، نقشی اساسی در این مورد بازی می کند. و البته، یادداری، یادآوری و انتقال اطلاعات نیز جایگاه خاص خود را دارا می باشد. توصیه های زیر به شما کمک می کند که اطلاعات فرا گرفته را به طور دقیق به خاطر بسپارید، بعداً آن ها را به یادآورید و به طور موثری از آن ها در موقعیت های مختلف استفاده کنید.
۱) تقویت حافظه
خواندن مقاله ۱۰ راهنمایی موثر برای تقویت حافظه را به شما توصیه می کنیم. توصیه های اولیه مانند بهبود تمرکز، اجتناب از با عجله حفظ کردن مطالب و سازماندهی به اوقات مطالعه، نقطه شروع خوبی است امّا با استفاده از مطالب مختلف روان شناسی نیز می توانید کارایی یادگیری خود را به نحو چشمگیری بهبود بخشید.
۲) به یادگیری (و تجربه کردن) چیزهای جدید ادامه دهید
یکی از مطمئن ترین شیوه ها برای یادگیری اثربخش تر، ادامه دادن یادگیری است. در مقاله ای که در سال ۲۰۰۴ در مجله نیچر به چاپ رسید، آمده بود که کسانی که تردستی یاد می گیرند بر حجم ماده خاکستری در قطعه پس سری آن ها، ناحیه ای در مغز که به حافظه دیداری مرتبط است، افزوده می شود. هنگامی که این افراد تمرین کردن مهارت تازه را متوقف کنند، مادّه خاکستری اضافی از بین می رود.
بنابراین، اگر شما زبان تازه ای را فرا می گیرید، تمرین کردن آن زبان برای حفظ پیشرفتی که به دست آورده اید اهمیت دارد. همان طور که شاخ و برگ های زاید درختان را قطع می کنند، در مغز نیز این فرایند هرس کردن وجود دارد. برخی مسیرهای اطلاعاتی در مغز حفظ می شود و برخی دیگر حذف می شوند. اگر می خواهید اطلاعات جدیدی که به تازگی یاد گرفته اید در مغزتان حفظ شوند، به تمرین و مرور ذهنی آن ها بپردازید.
۳) یادگیری از چند راه مختلف
سعی کنید یادگیری را از چند راه مختلف انجام دهید. مثلاً به جای آن که فقط از طریق گوش کردن به یک وسیله پخش صدا به یادگیری بپردازید (یادگیری شنیداری)، راه دیگری برای تمرین و مرور ذهنی اطلاعات، هم به صورت کلامی و هم دیداری بیابید. مثلاً آنچه یاد گرفته اید را برای دوستتان تشریح کنید، از آن یادداشت بردارید یا یک نقشه ذهنی برای آن رسم کنید. با یادگیری از چند راه مختلف، در واقع به استحکام بخشیدن بیشتر اطلاعات در ذهنتان کمک خواهید کرد. هر چه در ناحیه های بیشتری از مغز، اطلاعات درباره یک موضوع ذخیره شده باشد، ارتباطات درونی بیشتری برقرار می شود. این افزونگی اطلاعات بدین معنی است که با در دست داشتن یک سرنخ واحد، امکان بیشتری برای استخراج اطلاعات از ناحیه های مختلف حافظه وجود خواهد داشت. این ارجاعات متقابل اطلاعات یعنی ما مطلب را یاد گرفته ایم نه این که صرفاً حفظ کرده باشیم.
۴) آنچه یادگرفته اید را به کس دیگری بیاموزید
یکی از بهترین راه های یادگرفتن یک چیز، آموختن آن به فردی دیگر است. ابتدا آنچه یاد گرفته اید را به کلمات و عبارات خود ترجمه کنید. خود این فرایند به تنهایی به استحکام بیشتر و یکپارچگی اطلاعات در مغز شما کمک می کند. سپس راهی را پیدا کنید تا آنچه یادگرفته اید را با دیگران به اشتراک بگذارید. اگر هیچ فردی را نیافتید که به طور حضوری مطالب را با او در میان بگذارید می توانید به وب نویسی (blog) روی آورید.
۵) از آموخته های قبلی برای یادگیری جدید استفاده کنید
یکی دیگر از بهترین راه های اثربخش تر کردن یادگیری، استفاده از یادگیری رابطه ای است که مستلزم ارتباط دادن اطلاعات جدید به چیزهایی است که از قبل می دانستید. برای مثال، چنانچه در حال مطالعه نمایشنامه رومئو و ژولیت هستید، می توانید آنچه درباره این نمایشنامه یاد گرفته اید را با دانش قبلی خود درباره شکسپیر، دوره تاریخی که در آن می زیسته و سایر اطلاعات مربوط، مرتبط سازید.
۶) تجربه عملی به دست آورید
برای بسیاری از ما، یادگیری مستلزم خواندن کتاب و مقاله، حضور در کلاس و جلسات سخنرانی، و یا انجام پژوهش در کتابخانه و بر روی وب است. با وجودی که یافتن اطلاعات و سپس نوشتن آن ها اهمیت دارد امّا دانش و مهارت های جدید را به محک تجربه زدن، چیز دیگری است و یکی از مطمئن ترین شیوه ها برای بهبود یادگیری است. اگر در حال کسب مهارت یا توانایی تازه ای هستید، بر روی به دست آوردن تجربه عملی تمرکز کنید. اگر یک مهارت ورزشی است، آن فعالیت را به طور مرتب انجام دهید. اگر در حال یادگیری یک زبان جدید هستید، هیچ فرصتی را برای صحبت کردن به آن زبان با فردی دیگر از دست ندهید.
۷) به جای تلاش برای به یادآوردن، پاسخ را ببینید
البته یادگیری فرایند کاملی نیست. گاهی اوقات، جزئیات چیزهایی که فراگرفته ایم را فراموش می کنیم. اگر برای به یادآوردن مطلبی با خود کلنجار می روید و به ذهنتان فشار می آورید، پژوهش ها نشان می دهند که بهتر است پاسخ درست را از کسی بپرسید یا از منبعی به دست آورید. مطالعات نشان داده اند که هر چه بیشتر زمان صرف به یادآوردن یک مطلب کنید، احتمال این که در آینده دوباره آن را فراموش کنید بیشتر است. چرا؟ زیرا این تلاش برای به یادآوردن اطلاعات آموخته شده قبلی، در واقع به جای پاسخ درست به یادگیری «حالت خطا» می انجامد.
۸) بهترین شیوه یادگیری خود را کشف کنید
یک راهبرد خوب دیگر برای بهبود اثربخشی یادگیری، درک عادت ها و سبک های یادگیری خود است. نظریه های مختلفی درباره سبک های یادگیری وجود دارد که می تواند به شما کمک کند تا بهترین شیوه یادگیری خود را بهتر درک کنید. نظریه هوش چندگانه گاردنر، به توصیف هشت نوع هوش می پردازد که می تواند به آشکارسازی قدرت های فردی شما کمک کند. سبک های یادگیری یونگ نیز می تواند به شما کمک کند تا ببینید کدام راهبرد یادگیری بهترین کاربرد را برای شما دارد.
۹) استفاده از آزمون برای بهبود یادگیری
هر چند ممکن است به نظر آید که صرف زمان بیشتر برای مطالعه، یکی از بهترین راه های به حداکثر رساندن یادگیری است امّا پژوهش ها نشان داده اند که امتحان گرفتن کمک می کند تا آنچه یاد گرفته اید را بهتر به خاطر بسپارید، حتی اگر آن مطلب در امتحان نیامده باشد. مطالعات نشان داده اند که دانشجویانی که مطالعه کرده اند و سپس از آن ها امتحان گرفته شده است، یادآوری بلند مدّت بهتری از مطالب داشته اند، حتی در مورد اطلاعاتی که در امتحان نیامده باشد. دانشجویانی که زمان بیشتری برای مطالعه در اختیار داشتند امّا از آن ها امتحان گرفته نشده است، قدرت یادآوری به مراتب کمتری داشته اند.
۱۰) دست از انجام چند کار همزمان بردارید
برای سال های متمادی این گونه فکر می شد که کسانی که چند کاره هستند و بیشتر از یک کار را در یک زمان انجام می دهند، مزیتی بر دیگران دارند. اما اکنون پژوهش ها نشان می دهند که انجام چند کار همزمان می تواند باعث اثربخشی کمتر یادگیری گردد. با پریدن از یک فعالیت به فعالیت دیگر و انتقال تمرکز، یادگیری شما کندتر و کم اثرتر می شود وخطای بیشتری می کنید. چگونه می توانید از این خطر اجتناب کنید؟ توجه خود را برروی کاری که در دست دارید متمرکز سازید و برای مدّت زمان از پیش تعیین شده ای به کار ادامه دهید.
روش برخورد با افرادي که خود را عقل کل ميدانند!
آیا تا به حال با کسی برخورد داشته اید که احساس می کند همه چیز را می داند و هرچیزی که می گوید درست است؟ مطمئنم که یکجا در زندگیمان همه ما با چنین کسی برخورد کرده ایم. سوال این است که وقتی با چنین شخصی مواجه شدید چه می کنید؟ در اکثر موارد، احتمالاً سعی می کنید که از آنها اجتناب کنید و تا حد ممکن از او دور شوید. اما کارهای مختلفی برای فهماندن نظرتان به این افراد می توانید انجام دهید، البته بدون اینکه با او وارد یک رقابت دردسرساز شوید.
اول از همه اینکه باید بفهمید که این فرد چطور فکر می کند. اگر فکر کند که همه چیز را می داند احتمالاً سعی می کند آنرا با برخی واقعیات یا اطلاعاتی که دارد ثابت کند. اکثر افرادی که احساس می کنند همه چیز را می دانند معمولاً در خانواده هایی بزرگ شده اند که از کودکی مسئولیت بسیار سنگینی بر دوششان بوده است. وقتی می خواهید نظرتان را به چنین افرادی بفهمانید بهترین راه این است که درست به همان روشی که او حرفش را به شما ثابت می کند، شما هم حرفتان را به او ثابت کنید. بعنوان مثال، اگر سعی دارید که به کسی نشان دهید که بیشتر از یک روش برای پیدا کردن راه حل برای یک مشکل خاص وجود دارد می توانید به آنها بگویید که یک راه بهتر برای اینکار وجود دارد. باید به او نشان دهید که چطور می توانید با استفاده از یک روش متفاوت به همان راه حل برسید. اصولاً باید بتوانید گفته های خودتان را با واقعیت پشتیبانی کنید.
● چند ایده و توصیه برای برخورد با آنها که فکر می کنند همه چیز را می دانند
بهتر است در ابتدای گفتگویتان، سعی نکنید به آنها بگویید که حرفشان غلط است. اینکار باعث می شود که فوراً حالت دفاعی بگیرند و دیگر به حرفهایتان گوش ندهند. اینجاست که داد و بیدادها شروع می شود. اگر نمی توانید در همان لحظه نشان دهید که نظرتان چیست، بحث نکنید، زمانی دیگر را برای اثبات نظرتان در نظر بگیرید. آنهایی که احساس می کنند همه چیز را می دانند افرادی بسیار خودخواه هستند. یادتان باشد که با آنها وارد جار و جنجال شدن فقط باعث خوشحالی آنها می شود نه شما. معمولاً آخر کار بسیار خسته می شوید. رمز کار این است که مواجهه با چنین افراد یک راه درست دارد و یک راه غلط. دوری کردن از آنها کمک نمی کند که بفهمند همه چیز را نمی دانند. درعوض می توانید این را به آنها ثابت کنید.
انواع کمی از آدمهای دیگر هستند که به این اندازه دیگران را عصبانی می کنند. این افراد باعث می شوند فکر کنیم افرادی نالایق هستیم و هیچ قدرتی نداریم به همین خاطر خیلی بد واکنش می دهیم و تایید می کنیم که روی ما سلطه دارند. اما اگر آرامش خودتان را حفظ کنید و کمی بیشتر فکر کنید می توانید یاد بگیرید که چطور با ایندسته افراد برخورد کنید.
● چرا اینکار را می کنند؟
اگر سعی کنید از دیدگاه خود آنها مسئله را ببینید خیلی راحت تر می توانید با این افراد برخورد کنید. این افراد معمولاً فاقد اعتماد به نفس هستند به همین خاطر سعی می کنند باید آنچه را که می دانند را نشان بقیه دهند و کاری کنند که بقیه احساس کنند زیردست آنها هستند. شاید هیچوقت نتوانید دلیل این رفتار خودخواهانه آنها را بفهمید اما با درک اینکه مسئله ای باعث شده است که این فرد چنین شخصیتی داشته باشد، می توانید درک خودتان را بالاتر برده و راحت تر با رفتار او کنار بیایید.
● ارزش خودتان را گوشزد کنید
اصلاً اینطور نیست که شما پایین تر از این فرد باشید یا کمتر از او بدانید. این آنها هستند که می خواهند چنین حسی را به شما منتقل کنند. اگر به آنها اجازه بدهید احساستان نسبت به خودتان را تغییر می دهند. پس به جای اینکه همه حرفهایی که می زنند را تایید کنید، به همه کارهای مثبتی که قادرید انجام دهید فکر کنید. ارزش شما بسیار بالاست و هیچکس حق خدشه وارد کردن به آن را ندارد.
● به حرفهای او گوش دهید
گاهی اوقات چنین رفتاری به این علت از فرد سر می زند که او فکر می کند کسی نیست که به حرفهایش گوش دهد. شما می توانید با گوش دادن به حرفهایشان بدون اینکه نظراتتان را مطرح کنید، ترسهای آنها را از بین ببرید. با این روش، دیگر شما را تهدیدی برای خود قلمداد نمی کنند.
به آنها نشان دهید که بعضی از نظراتشان را قبول دارید و خواهید دید که احساس می کنند که به آنها ارزش و اعتبار داده اید.
وقتی باعث شدید که احساس اعتماد به نفس و راحتی بیشتری کنار شما بکنند، می توانید برای تغییر بعضی از نگرش های آنها وارد عمل شوید. اما باید اینکار را خیلی زیرکانه انجام دهید. اگر مستقیماً آنها را به چالش بکشید یا خشن برخورد کنید، باعث می شود که همان رفتار دفاعی قبلیشان را پیشه کنند.
درعوض باید نگرششان را به خودشان انعکاس دهید. بااین روش به آنها نشان داده اید که به حرفهایشان گوش کرده اید و از ایده هایشان تقدیر می کنید و احساس خوشحالی خواهند کرد. از اینجا به بعد می توانید به آرامی بعضی از ایده هایشان که غیرقابل قبول به نظر می رسد را انتخاب کرده و اطلاعات لازم برای تکذیب آنها را مطرح کنید. به جای اینکه ایده هایشان را رد یا مسخره کنید، خیلی ساده شواهد متنقض آنرا به آنها نشان دهید. بعد از آنها نظرشان را جویا شوید.
اما در اکثر موارد این افراد از تغییر دیدگاهشان خودداری می کنند. در چنین صورتی، با بررسی دیدگاه آنها در سایه اعتقادات خودتان، باید سعی کنید با بی اعتنایی از آنها بگذرید. مطمئناً این افراد با باور یک چیز اشتباه صدمه ای به شما نمی زنند پس لازم نیست که نگران چیزی باشید.
● اگر این مشکل خیلی آزارتان داد می توانید دیگر آن فرد را نبینید.
پس بااینکه برخورد و مواجهه با کسانی که فکر می کنند همه چیز را می دانند زمان و انرژی زیادی از شما می برد اما می توانید تاثیری که بر شما دارند را محدود کنید. اعتقادات و باورهای خودتان را بررسی کنی تا از قدرت آنها مطمئن شوید. بااینکار اعتماد به نفستان در برخورد با این افراد بالا خواهد بود. اکر فردی حساس و شکننده هستید، شاید بتوانید کاری کنید که باورشان را عوض کنند اما اگر نتوانستید می توانید از آنها دوری کنید فقط کافی است که همیشه از آنچه هستید شاد و راضی باشید.
چگونه کنترل احساساتتان را به دست بگیرید!
● مراحل
۱) احساساتتان را بشناسید. میلیون ها راه برای احساس کردن وجود دارد اما دانشمندان احساسات انسانها را به چند احساس اصلی تقسیم بندی کرده اند: لذت، پذیرش، ترس، تعجب، ناراحتی، تنفر، عصبانیت و پیشبینی. انجمن تشخیص و آمار روانشناسی امریکا مهمترین احساساتی که بیشترین مشکل را برای ما ایجاد می کنند را این احساسات برشمرده اند: عصبانیت، ترس، اضطراب و افسردگی.
۲) بدانید که احساسات مرموزانه و از غیب ظاهر نمی شوند. بسیاری اوقات ما در سطح ناخودآگاهمان تحت مرحمت احساساتمان هستیم. با شناخت احساساتمان در سطح خودآگاه بهتر می توانیم آنها را کنترل کنیم. بدترین کاری که می توانید بکنید این است که احساساتتان را نادیده بگیرید یا سرکوب کنید چون حتماً می دانید که اگر اینکار را بکنید این احساسات بدتر شده و بعدها فوران می کنند. در طول روز از خودتان بپرسید، "الان چه احساسی دارم؟" اگر می توانید دفترچه ای برای یادداشت احساساتتان داشته باشید. وقتی احساس افسردگی می کنید، مکث کنید و موقعیتی که این احساس را در شما ایجاد کرده بررسی کنید. به احساستان از ۱ تا ۱۰۰ نمره بدهید طوریکه عدد ۱ کمترین شدت و عدد ۱۰۰ بالاترین شدت را نشان دهد.
۳) ببینید در آن زمان چه فکری از سرتان می گذشته است. مکث کنید و ببینید به چه چیز فکر می کردید و تا زمانیکه نفهمیدید چه فکری آن احساس را در شما ایجاد کرده دست برندارید. مثلاً ممکن است رئیستان بدون اینکه حتی متوجه باشد موقع ناهار به شما نگاه نکرده باشد و این فکر در ذهن شما ایجاد می شود که، "او آماده است که من را اخراج کند!"
۴) حادثه ای که آن فکری که احساس مورد نظر را ایجاد کرده تایید می کند را روی کاغذ بیاورید. بعنوان مثال، ممکن است حرفی از دهانتان خارج شده باشد که او را عصبانی کرده باشد و جمع و جور کردن آن دیگر ممکن نباشد.
۵) حادثه ای که مخالف آن فکر است را نیز بنویسید. اگر فکر کنید می فهمید که ازآنجاکه هیچ کس نمی تواند به خوبی با این رئیس راه بیاید، به همین خاطر نمی تواند کسی را اخراج کند چون تعداد کارمندان همین حالا هم کم هستند.
۶) از خودتان بپرسید، "راه دیگری که منطقی تر و متعادل تر از این رویکرد باشد برای دیدن این موقعیت وجود دارد؟" با در نظر گرفتن این دلیل جدید می توانید نتیجه بگیرید که با وجود عصبانیت رئیس، کارتان کاملاً در امنیت است. البته ممکن است هنوز کار یا رئیستان را دوست نداشته باشید و بخواهید که دنبال کار دیگری بگردید. اما حداقل می توانید برای پیدا کردن یک کار بهتر به خوبی وقت بگذارید و نیازی نیست نگران بیکاری باشید.
۷) انتخاب های مختلف را در نظر بگیرید. وقتی احساسی را شناسایی کردید، به حداقل دو راه برای واکنش دادن به آن فکر کنید. وقتی تصور کنید که فقط یک راه برای واکنش دادن وجود دارد، احساساتتان کنترل شما را به دست می گیرند.
همیشه انتخاب های مختلفی پیش رویتان است. بعنوان مثال، اگر کسی اذیتتان می کند و شما عصبانی می شوید، واکنش فوری شما می تواند این باشد که شما هم او را اذیت کنید اما صرفنظر از اینکه آن احساس چه باشد، همیشه حداقل دو جایگزین دیگر هم دارید:
▪ هیچ عکس العملی نشان ندهید. اما اگر اینکار را می کنید باید شناسایی احساستان را ادامه دهید. فقط به این خاطر که به یک احساس واکنش نمی دهید به این معنا نیست که آن احساس وجود ندارد. اگر انتخاب می کنید که هیچ عکس العملی نشان ندهید، باید حتماً به خاطر یک دلیل باشد (همانطور که در مورد بعد توضیح داده خواهد شد) نه به خاطر اینکه ترس از روبه رو شدن.
▪ عکس کاری که معمولاً انجام می دهید را انجام دهید.
۸) انتخاب کنید. حالا که انتخاب های مختلفی پیش رویتان است، وارد عمل شوید:
▪ اصول: می خواهید چه کسی باشید؟ اصول اخلاقی شما چیست؟ می خواهید نتیجه این موقعیت چه باشد؟ و آخر اینکه کدام تصمیم بیشتر باعث افتخارتان خواهد بود؟ اینجاست که راهنمایی های مذهبی برای خیلی افراد وارد کار می شوند.
▪ منطق: چه راهکاری نتیجه دلخواهتان را می دهد؟ بعنوان مثال، اگر با یک دعوای خیابانی مواجه شده اید و می خواهید که راهکار صلحطلبانه را پیش بگیرید، می توانید از آن گذر کنید اما این احمال وجود دارد که اگر رویتان را برگردانید طرف مقابل عصبانی تر شود. شاید بهتر باشد که عذرخواهی کنید و اجازه بدهید تا زمانیکه آرامتر شود حرفهایش را بزند.
۹) نگرشتان را تغییر دهید. مراحل بالا نشان می دهد که چطور اجازه ندهید احساساتتان رفتار شما را کنترل کند اما نشان نمی دهد که چطور خودِ آن احساسات را تغییر دهید. اگر می خواهید احساساتتان را کنترل کنید باید نگرشتان به دنیا را عوض کنید. اگر یاد بگیرید که چطور خوشبین باشید، خواهید دید که احساسات منفی کمتر به سراغتان می آیند. حتی می توانید مستقیماً خیلی از اعتقادات اصلی خودتان که افکار ناراحت کننده و منفی برایتان ایجاد می کنند را از بین ببرید. می توانید با بحث های درونی از شر این ایده های ازاردهنده خلاص شوید. در زیر به چند نمونه از این افکار و اعتقادات ناراحت کننده اشاره می کنیم:
▪ برای اینکه فردی باارزش باشم باید در همه جنبه ها فردی کامل باشم. هیچ کس نمی تواند در همه چیز کامل باشد. اما اگر باور داشته باشید که اگر کامل نباشید فردی شکست خورده هستید فقط تا آخر عمر خودتان را بدبخت می کنید.
▪ باید همه کسانیکه برایم مهم هستند دوستم داشته باشند و قبولم کنند. گاهی اوقات نمی توانید از دشمن سازی برای خودتان جلوگیری کنید. خیلی ها هستند که با همه بدرفتار هستند. اما نمی توانید برای راضی نگه داشتن آنها زندگی را به خودتان زهر کنید.
▪ وقتی مردم غیرمنصفانه رفتار می کنند به خاطر بدجنسیشان است. اکثر کسانی که با شما غیرمنصفانه رفتار می کنند دوستان و خانواده ای دارند که عاشقشان هستند. همه انسانها ترکیبی از خوبی و بدی هستند.
▪ خیلی احساس بدی است وقتی ناامیدم، با من بد رفتار می کنند یا نادیده ام می گیرند. برخی افراد این حس را دارند که به خاطر اینکه نمی توانند کوچکترین ناامیدی را تحمل کنند، همیشه شغلشان را از دست می دهند یا روابطشان به خطر می افتد.
▪ بدبختی از نیروهای خارجی ناشی می شود که کاری برای تغییر آن از دستم برنمی آید. خیلی از زندانیان وضعیتشان را گردن قضا و قدر می اندازند و می گویند که نقشی در آن نداشته اند.
▪ اگر چیزی خطرناک یا ترسناک است باید نگران آن باشم. خیلی ها باور دارند که نگران بودن به دور شدن مشکلات کمک می کند.
▪ خودداری از مواجهه با سختی ها و مسئولیت ها ساده تر از روبه رو شدن با آنهاست. حتی تجربیات دردناک هم اگر با آنها روبه رو شوید می تواند پایه ای برای یادگیری و رشد شما در آینده باشد.
▪ به خاطر اینکه اتفاقات گذشته زندگی من را کنترل کرده، حال و آینده ام هم باید همینطور باشد. اگر این واقعاً صحت داشت به این معنا بود که ما زندانیان گذشته مان هستیم و تغییر غیرممکن است. اما انسانها همیشه در حال تغییرند و بعضی وقت ها این تغییرات چشمگیر است.
▪ وقتی کارها آنطور که می خواهم پیش نمی رود خیلی بد است. آیا می توانستید روند زندگیتان را پیشبینی کنید؟ مطمئناً نه. به همین خاطر نمی توانید پیشبینی کنید که کارها آنطور که شما می خواهید پیش خواهند رفت یا نه.
▪ فقط با لذت بردن و خوش گذراندن و تفکر هرچه پیش آید خوش آید می توانم فرد خوشبختی باشم. اگر این درست بود تقریباً همه آدم های پولدار بازنشسته هیچ کاری نمی کردند. اما درعوض می بینید که همه آنها از چالش های جدید بعنوان راهی برای رشد بیشتر استفاده می کنند.
● نکات
▪ یادبگیرید که از انحرافات شناختی که باعث می شود همه چیز بدتر از آن چیزی که هست به نظر برسد دوری کنید. اکثر ما این را شنیده ایم که می گویند نیمه پر لیوان را ببینید. اما وقتی قدرت درکتان منحرف می شود، فقط نیمه خالی لیوان را می بینید. در زیر به چند نمونه اشاره می کنیم:
▪ تفکر هیچ چیز یا همه چیز. همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ چیز بین این دو وجود ندارد. اگر شما کامل نیستید پس کاملاً شکست خورده هستید.
▪ تعمیم افراطی. یک اتفاق بد موجب یک سلسله اتفاقات بد می شود.
▪ فیلتر ذهنی. یک چیز منفی همه چیز را منفی می کند. خیلی وقت ها وقتی افسرده اید نیمه خالی لیوان را می بینید.
▪ مردود کردن جنبه مثبت. اگر کسی نظر مثبتی نسبت به شما ابراز می کند به حساب نمی آید. اما اگر کسی چیز بدی درموردتان بگوید "همیشه می دانستید".
▪ نتیجه گیری سریع. بااینکه هیچ واقعیت قطعی وجود ندارد که نتیجه گیری شما را تایید کند، یک تفسیر و نتیجه گیری منفی می کنید.
▪ خواندن ذهن. فکر می کنید که کسی به شما بی احترامی می کند و برای مطمئن شدن از آن تلاشی نمی کنید. فقط تصور می کنید که اینطور است.
▪ اشتباه طالع بینی. فکر می کنید که همه چیز بد پیش خواهد رفت و خودتان را قانع می کنید که این حقیقت دارد.
▪ بزرگسازی و کوچکسازی. تصور کنید که با یک دوربین به خودتان یا کسی دیگر نگاه می کنید. ممکن است تصور کنید که اشتباهی که انجام داده اید یا موفقیت کسی دیگر مهمتر از آن چیزی است که هست. حالا تصور کنید که دوربین را برمی گردانید و از آن سر دوربین به همان چیزها نگاه می کنید. کاری که انجام داده اید ممکن است کم اهمیت تر از آنچه که بوده جلوه کند و اشتباه کسی دیگر کم اهمیت تر از آنچه که هست به نظر برسد.
▪ استدلال احساسی. تصور می کنید که احساسات منفی شما منعکس کننده واقعیت امر است: "من اینطور حس می کنم پس باید واقعیت داشته باشد."
▪ بایدها. تلاش می کنید که به خودتان برای کاری انگیزه بدهید. باید اینکار را بکنی. حتماً اینکار را بکن و امثال آن. اینکار باعث نمی شود که علاقه ای برای انجام آن پیدا کنید فقط باعث می شود احساس گناه کنید. وقتی این بایدها را برای بقیه به کار ببرید احساس عصبانیت، دلسردی و خشم خواهید کرد.
▪ برچسب زدن. این یک نوع حاد از تعمیم افراطی است. وقتی که اشتباهی مرتکب می شوید به خودتان برچسب می زنید، مثل، "من یک بازنده هسنم". وقتی رفتار اشتباه فردی دیگر شما را ناراحت می کند باز یک برچسب منفی به او می چسبانید.
▪ به خود گرفتن. تصور می کنید که شما علت اتفاقات بد هستید درحالیکه هیچ تقصیری متوجه شما نبوده است.
● هشدارها
▪ خیلی مهم است که بتوانید کنترل احساساتتان را به دست گیرید اما سرکوب کردن آنها یا نادیده گرفتنشان کاملاً متفاوت از این قضیه است. سرکوب کردن احساساتتان ممکن است باعث بروز اختلالات جسمی و احساسی در شما شود.
▪ مشکلات احساسی آنقدر پیچیده هستند که نیاز به کمک تخصصی یک روانشناس، مشاور، یا مددکار دارد.
در جستجوی آرامش از دست رفته
فکر می کنید بالاخره روزی فرا می رسد که بتوانیم به آرزوهای د ور و د ست نیافتنی مان برسیم؟ روزی که باور کنیم آنچه می د انیم، همانی است که به د نبالش بود ه ایم. گاهی احساس می کنیم که آنچه د ر د ست د اریم، موقتی است و جایگاه و لیاقت مان به مراتب بیشتر از آنی است که الان هست. بیشتر اوقات د ر این فکر هستیم که بعد از این د وره، زند گی مان واقعاً شروع می شود و تازه آنچه که د اریم، استفاد ه می کنیم:
«بگذار فارغ التحصیل شوم، سربازیم را بروم، خانه بخرم، کارم تثبیت شود ، بچه ام بزرگ شود و ...».
ما د ر اکثر موقعیت های زند گی فراموش می کنیم که د ر زند گی، هر د ورانی شرایط، سختی ها، خاطرات ، تجربه ها و زیبایی های خاص خود را د ارد . د وران سربازی و د وران تحصیل، هرچند تفاوت های زیاد ی باهم د ارند ، اما هر کد ام قسمتی از زند گی ما هستند .
همین الان که این سطور را می خوانید ، لحظه ای از زند گی شما بود که گذشت و الان لحظه ای د یگر و ... «جویبار لحظه ها جاری است». کافی است نگاهی به آلبوم مان بیند ازیم و یاد مان بیاید که آن موقع چه طور فکر می کرد یم، چه طور می پوشید یم و ... آیا چیزی را که د ر چند سال پیش برای مان آرزو بود ، الان د ر د ست د اریم؟ د ر بسیاری از موارد آن موضوعات اهمیت خود را از د ست د اد ه اند .
زمانی د اشتن یک د وچرخه تمام خواسته مان بود و بعد از به د ست آورد ن آن، د اشتن یک اتومبیل، یا نمی د انم چیز د یگری تمام آرزوی مان می شد . فقط من و شما این طور نبود ه ایم. از د وستان و اطرافیان تان هم که بپرسید می گویند بله. ما هم همین طور بود ه ایم.
این چه حسی د ر د رون ماست که همیشه ما را به چیزی می خواند که د ر د ست ند اریم واد ارمان می کند که برای به د ست آورد ن آن تلاش کنیم، خود را به آب و آتش بزنیم و گاهی اوقات بجنگیم، به خصوص با ناخود آگاه وجود خود مان و اگر نتوانیم به آن برسیم، د ر آرزوها و رؤیاهای مان د اشتن و رسید ن به آن را تصور کنیم.
گاهی این تمایل به حد ی است که به صورت بیماری د رمی آید و عقل و اراد ه و شعور ما را تسخیر می کند . فکر می کنیم با رسید ن به آن ، به همان آرامشی می رسیم که همیشه د نبالش بود ه ایم. گمان می کنیم با رسید ن به آن زند گی اصلی مان شروع می شود و د ر جایگاه اصلی خود مان قرار می گیریم. اما انگار آرامشی روی کرة زمین وجود ند ارد . با این ابزاری که ما انتخاب کرد ه ایم، همیشه باید به د نبال آن خوشی بد ویم.
انواع و اقسام کلاس های «ایجاد آرامش فوری» وجود د ارند که توسط افراد شیاد برگزار می شوند و هد ف شان منافع مالی و بعضاً منافع د یگر است. این شیاد ان از کشش فطری انسان ها به آرامش خبر د ارند و آن را وسیلة پر کرد ن جیب خود و بهره برد اری های مختلف د یگر قرار د اد ه اند . بعضی ها گام را فراتر می نهند و به د نبال این آرامش خود را اسیر مواد مخد ر می کنند .
واقعیت این جاست که ما د ر ناخود آگاه مان همیشه به د نبال آرامش هستیم. اما چون تعریف د رستی از آن ند اریم، آن را د ر جای د یگری جستجو می کنیم. گاهی آرامش را با د اشتن اتومبیل، یا حساب بانکی مناسب، یا تحصیل د ر رشته ای خاص به د ست می آوریم. اما این آرامش، آن چیزی نیست که ناخود آگاه و فطرت اصلی ما به د نبالش است.
اگر د ر چشم برهم زد نی، بعد از مد ت کوتاهی چیزی را که به د ست آورد ه ایم و اسمش را گذاشته ایم آرامش، از د ست می د هیم. آرامشی که می خواهیم تعریف کنیم و فطرت اصلی ما به د نبالش است، د ر این بیت زیبای حافظ به ظرافت بیان شد ه است:
ای د ل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتی بان، ز توفان غم مخور
اگر احساس کنیم که هرچه اتفاق می افتد ، چه خوب و چه بد تحت کنترل اوست، آن وقت می توانیم از هر لحظة زند گی لذت ببریم.د ر د ام جبر و اختیار نیفتید . منظور از این شعر این نیست که هیچ چیز د ر اختیار ما نیست. همه می د انیم که انسان، هرچند محد ود ، اما مقد اری اختیار د ارد و سرنوشتش را خود ش می سازد . اما موضوع این جاست، اگر بد انیم که غریق نجاتی شش د انگ مواظب ماست، راحت تر شنا می کنیم. اگر اعتقاد د اشته باشیم که خد اوند مهربان، بخشند ه و البته آموزگار و پرورش د هند ة عالمیان است، د ر این جایگاهی که هستیم خود را د ر بهترین جایگاهی می بینیم که تاکنون لیاقتش را د اشته و تلاش کرد ه ایم و از این پس نیز بستگی به خود مان دارد .
تلاش یعنی چه؟
به د ور و اطراف تان نگاه کنید . آنهایی که خود را به د ر و د یوار می زنند تا به هر ترتیب ممکن د رآمد بیشتری د اشته باشند ، الزاماً د رآمد یا موقعیت خاصی ند ارند همة ما افراد ی را می شناسیم که بعد از رسید ن به یک موقعیت مالی یا شغلی مناسب، با سرعت هرچه تمام تر رو به انحطاط رفته و زند گی شان را تخریب کرد ه اند . کسانی که بهتر فکر می کنند ، وضع مناسب تری د ارند .
بعضی ها با روش زیرآب زنی و پارتی بازی و روش هایی که امروزه متأسفانه معمول شد ه، پست و مقام و جایگاه ظاهری برای خود شان د ست و پا می کنند ، به امید همان آرامش؛ اما این ظاهر د استان است.
د ر پشت پرد ة این موفقیت، حس جاه طلبی، حساد ت، غرور، زیاد ه خواهی، افتخارطلبی و شهرت طلبی رشد می کند و د ر د رون ما ریشه می د واند و آن ذره آرامشی را هم که هرازگاهی روح مان را نوازش می د اد از منزلگاه وجود مان بیرون می کنند .
وقتی یک سرخرگ بزرگ پاره می شود ، خونریزی شد ید می شود ، حجم خون کاهش می یابد . د ر نتیجه خون کمی وارد قلب می شود و قلب برای جبران این کمبود ، با شد ت و سرعت بیشتری منقبض می شود .
ضربان قلب د ر حقیقت افزایش می یابد تا فشارخون را افزایش د هد ، اما چون رگ پاره شد ه، هنوز ترمیم نشد ه، خون بیشتری بیرون می رود . قلب تند تر و شد ید تر می تپد و خون بیشتر بیرون می رود .
قلب می خواهد کمک کند ، اما چون پارگی رگ ترمیم نشد ه، این فعالیت قلب به ضرر فرد می شود و سرانجامی جز مرگ ند ارد . این د ور باطل با تلاش زیاد ی همراه است، اما تلاشی که نتیجة عکس د ارد .
وقتی برای کسی کار خیری انجام می د هیم و انتظار د اریم که کارمان را هرچه سریع تر جبران کند و از بهرة مالی آن برخورد ار شویم، پشت د ر اتاق رئیس مان د عا می کنیم که برگه مان را امضا کند ، برای مشتری از تمام فامیل و شرافت خود مایه می گذاریم تا بالاخره جنس مان را بخرد و ... د ر آن د ور باطل افتاد ه ایم.
اینها ما را از آرامشی که از ابتد ا به د نبال آن بود ه ایم، د ور می کنند اما چون این حس د ر د رون ماست و ما را رها نمی کند ، به د نبال راهی برای به د ست آورد ن آن می رویم و چه پرخطرند این راه ها، که از سر ناچاری، ناد انی و بی توجهی به آنها پا می گذاریم.
او د ر کتاب ما و با ماست و منتظر است تا او را بخوانیم و با صد اقت بخوانیم او چوب د ر د ست ند ارد که تا خلاف و گناهی کرد یم، با آن روی دست مان بزند او می خواهد ما د ر بزنیم، تا د ستش را برای ما دراز کند.