درسینه ها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
Printable View
درسینه ها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
اول ببانگ ناي و ني آرد بدل پيغام وي .... وانگه بيك پيمانه مي با من وفادار مي كند
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا
آنکس که ز یادم همه را برده تویی، تو
آنجا که نمود از همه جا غافلم اینجاست
تا کار جان چون زر شود با دلبران هم بر شود
پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم .... وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
سعدی
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر بر هم رود عشق ترا بادا بقا
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
ومن یتق الله یجعل له
و یرزقه من حیث لا یحتسب
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را