سيري ز ديدن تو ندارد نگاه من
چون قحط ديدهاي كه به نعمت رسيده است
سيري ز ديدن تو ندارد نگاه من
چون قحط ديدهاي كه به نعمت رسيده است
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
خيلي خسته ام, خسته از تنها سفر کردن، تنها مثل يه چلچله زير بارون خسته از اينکه هيچ وقت رفيقي نداشتم پهلوم باشه و ازم بپرسه از کجا اومدم، به کجا ميرم يا چرا! انقدر خسته ام از اينکه آدما همديگه رو اذيت ميکنن، خسته از تمام درد هايي که تو دنيا حس ميکنم و مي شنوم، هر روز دردهام بيشتر ميشه درد تو سرم مثل خرده هاي شيشه ست...
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
دلم،
یک کوچه میخواهد، بیبنبست...
و یک خدا...
که با هم کمی راه برویم.
همین...
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
چی بگم از کجا بگم؟؟؟
دردمو با کیا بگم؟؟؟
بهتره که دم نزنم ...
يك ساعت كه آفتاب بتابد،
خاطره آن همه شب هاي باراني از ياد ميرود؛
اين است حكايت آدم ها...؛
فرامــــــــوشي...........
دیدی چه ساده گم شدن آرزوهامون توی باد ؟
آخ ! چی میشد که نونِ دِه باز توی سفرهمون بیاد ؟
اما نه پای رفتنُ نه روی برگشتنی هست
زندگیمون همین شده ، دلتنگیِ خیلی زیاد
مش رمضون ! دیدی تو شهر رو گُردهی ما زین زدن ؟
دیدی که پهلوونا رُ با یه کلَک زمین زدن ؟
غولِ سیاهِ وسوسه غیرتِ ما رُ خورده بود
کبابِ چربِ پایتخت گوشتِ الاغِ مُرده بود
من بیـــــــدم و تو بـــــــــاد
چقدر با تـــــــرانه ی چشمانت برقصـــــــــم
تا باور کنی عاشقـــــــــــم