کدوماتون با کارتون " تریسی تاکسیدو" حال می کردین، هان!؟
کدوماتون با کارتون " تریسی تاکسیدو" حال می کردین، هان!؟
خیلی قشنگ و قدیمیه
تا اونجا که یادمه ورژن اصلیش سیاه سفیده.
راستش اين كارتون را يادمه ...نقل قول:
همون موقع هم مي خواستم در موردش بنويسم ...
ولي چطور ميشه با واقعيتي كه اونموقع اين كارتون برامون فرياد ميكشيد كنار اومد ؟
اون موقع اين واقعيت جزو آرزوهامون بود ؛ اينكه بزرگ بشيم و زودتر دكتر يا مهندس و بريم كار كنيم ، پول دربياريم و پدر يا مادر بشيم ، يه كاره اي بشيم ....
اين كارتون از همون موقع داشت به كودكانه هامان هشدار ميداد كه بعدها بايد حسرت بخوري خره ...
رابرت هر قسمت با يك مونولوگ از راوي كه يك زن بود و اون سكانس ميز صبحانه كه رابرت بزرگسال رو در حالتي دپرس و ماتم زده نشون ميداد ، شروع ميشد ... و انتهاي كراواتش كه به عنوان نماد بزرگسالي هميشه داخل بشقاب سوپ افتاده بود و صداي راوي كه با لحن شادي ميخواست از اون دوران خوب ، كه داخل ابر بالاي سر رابرت ذهنيت و دليل اين غم رو نشون ميداد ، برامون بگه ...
و فلاش بك به دوران بي دغدغه كودكي و همه آن خاطرات دوره اي ناب به اسم كودكي !
شادي و خاطرات عجيب كودكي رابرت از تابلو گرفتن به دست در روز تولد و چرخيدن در شهر براي گرفتن هديه و بي خيالي محض رابرت و حتي سبك راه رفتنش ... همگي اونموقع براي ما زير آرزوي بزرگسالي محو ميشد ...
اما ديدن اين قيافه غم زده و خيره رابرت در روزمرگي زندگي كه از اول صبح شروع مي شد و حتي در اتاق كوچكش در اداره هم ادامه داشت ، چيزي جز يك هشدار جدي نبود ؛ هشداري كه تا به سن بزرگسالي نرسيديم دركش نكرديم ...
حالا که بزرگ شدم می بینم که شدم مثل همون رابرتنقل قول:
من آخر نفهميدم اين رابرت همون "وقتي بابا كوچك بود " نيست ؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرتضی جان مطلبت خیلی تاثیر گذار بود
من هم وقتی بچه بودم در رویای بزرگ بودن بسر میبردم...اینکه به مدرسه برم و پلیس یشم و...
ولی الان با تمام وجود میخام بچه بشم و برگردم به همون دوران...ما اون موقع وضع مالی خوبی نداشتیم ولی زندگی خیلی قشنگتر از اینی بود که الان میبینم...حماقتهایی که تو بچگی هام داشتم...الانم میخوام برگردم و همون حماقتها رو دوباره انجام بدم ، یادمه یه بار با یه دوچرخه بچه گونه میخواستم برم آلمان، صبح رفتم و تا ظهر که گرسنه شدم برگشتم خونه و یه کتک هم از بابا نوش جان کردم
...واقعا که روزهای خوبی بود ولی دیگه بر نمیگرده و من این کارتونها رو میبینم تا شاید دوباره مثل همون دوران زندگی رو ببینم ولی نمیشه و حتی دیدم نسبت به این کارتونها هم با اون دیدی که تو بچگی ها داشتم متفاوته...
سلامنقل قول:
اووون یه کارتون ایرانی بود عزیز
【ツ】
:31:نقل قول:
اين كارتون از همون موقع داشت به كودكانه هامان هشدار ميداد كه بعدها بايد حسرت بخوري خره ...
كارتون قشنگي بودش
اون صحنه ي سوپ خوردنشو خوب يادمه!
آلمان!!!نقل قول:
یادمه یه بار با یه دوچرخه بچه گونه میخواستم برم آلمان، صبح رفتم و تا ظهر که گرسنه شدم برگشتم خونه و یه کتک هم از بابا نوش جان کردم
منم زياد جوگير مي شدم يادمه اولين كارتون هايي كه از والت ديسني ديدم بمبي بود و جك و لوبياي سحر آميز منم از فرداش توي باغچه خونمون كلي لوبيا كاشتم!!!
سلامنقل قول:
پس اون كارتوني كه يه مَرده بود كه هر روز صبح پا ميشه ميره اداره و بعد ميشينه پشت ميزش و بجاي كار دستش رو ميزنه زير چونش و ميره به دنياي كوچيكي خودش . و اين ميشه يه داستان. آخرش هم كه تموم ميشه از فكر مياد بيرون و ميبينه كه وقت اداري تمومه و بايد بره خونه. جمع ميكنه ميره. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] كارتونش هم فكر كنم خارجي بود. اسمش هم بود : وقتي بابا كوچك بود.
نكنه اين همون رابرته؟ پس اوني كه من ميگم كدومه ؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
( :-| ]
نه ايني كه مي گي دقيقا رابرتهنقل قول:
اون يه كارتون ايراني بودش كه اولش نشون مي داد باباهه يه دفه آب ميره كوچيك مي شه چهار دست و پا روي زمين مي خزه و از اين حرفانقل قول: