-
سپیده دمان را دیدم که بر گرده اسبی سرکش، بر دروازه افق به انتظار
ایستاده بود
و آنگاه، سپیده دمان را دیدم که، نالان و نفس گرفته، از مردمی که
دیگر هوای سخن گفتن به سر نداشتند،
دیاری نا آشنا را راه می پرسید.
و در آن هنگام، با خشمی پر خروش به جانب شهر آشنا نگریست
و سرزمین آنان را، به پستی و تاریکی جاودانه دشنام گفت.
پدران از گورستان باز گشتند
و زنان، گرسنه بر بوریاها خفته بودند.
کبوتری از برج کهنه به آسمان ناپیدا پر کشید
و مردی، جنازه کودکی مرده زاد را بر درگاه تاریک نهاد.
ما دیگر به جانب شهر سرد باز نمی گردیم
و من، همه جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم.
-
می توانم که بعد از این هر صبح فقط عکس تو را نگاه کنم
و بگویم سه بار پی در پی جمله ” دوستم نداری“ را
بعد کم کم امیدوار شوم به خودم و به مرگ .... عالی نیست؟!
دارم انگار یاد می گیرم راههای امیدواری را
بعد دیگر قرار نیست که تو بروی مثل مَرد کار کنی
لای پرونده گم کنی من را و بمانی اضافه کاری را
و بمانی و جستجو بکنی و مرا باز زیر و رو بکنی
من که پیدا نمی شوم هرگز و تو را نامه اداری را....
بعد دیگر قرار نیست که من مادر بچه بدی بشوم
و بپرسند دائماً از من که چرا طرز بچه داری را ...
بعد دیگر قرار نیست که ما زیر یک سقف زندگی بکنیم
که نه با دل، نه عشق گرم شود و اگر شعله بخاری را ...
-
امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر ... ای الهه خون آشام
دیریست کان سروده خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه خون هستی
اما ... بس است این همه قربانی
خوش غافلی که از سر خود خواهی
با بندهات به قهر چها کردی
شرمنده که دوباره "ی" شد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
يا رب اين گل كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش
-
شب سوز پاييز،سرمای آذر
ولم کرده ای زير باران بميرم
تووقتی نباشی چه بهتر که يکروز
بيفتم کنار خيابان بمیرم
اینم معجزات الهی
-
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقتگل دیوانه باشم گر کنم
-
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛
با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.
با کاریز
و با ماهیان خاموشی.
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد.
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم
با تشکر از این واسطه الهی
-
من به نفس چاق کردن
حق می دهم
تا با تمام آسمانها کنار بیاید
تا با نفس تنگی دستانم
تنفست را تنگ تر کنم
و هی دور بزنم
دور رنگهایت
خوبی اقا مهدی؟
ساکتی چرا
-
تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد
در نگاهت همه مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند
-
سلام فرانک جان خيلی خيلی خيلی خستم از اين روزگاره خيلی
تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.