-
در زیر این بار
اندام خون آلود خود را می شناسم
اندام من ، اندام شمعی واژگون است
کز جنگ با شب ، پای تا سر غرق خون است
هر چند نور صبح را می بیند از دور
هر چند می داند که این نور
از مرگ با او دورتر نیست
اما درین غم نیز می سوزد که افسوس
زان آتش دیرین که در او شعله می زد
دیگر خبر نیست
دیگر اثر نیست
-
تو و مردار , تو و عمر دراز
من نیم درخور این مهمانی
گند و مردار ترا ارزانی
گر بر اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد .
-
در باغ جان نهال خیال تو کاشتم
کنون به شکل اشک ثمر می دهد به من
گفتی دعا کنم به تو در حال جذبه ها
این حال را دعای سحر می دهد به من
با یک نظر ز لطف خدا شعر من شکفت
وین مژده بین که اهل نظر می دهد به من
-
سلام
ما نیستیم خوش میگزره
نه صبوري در دل مارا نـه پيـامي از تـو يـارا
شده دل پابست مويت نرود به رهي جز كويت
چه شود از روي ياري ز دل تنگـم يـاد آري
درشب هجران ماهِ مني ليـليِ مجنون خواهِ مني
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
-
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ , خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر
زادگاه من کوه است.
-
تو هم ای دوست ! درین فاصله ، حیران بودی
قلمت را هوس بال زدن می جنباند
تو ، توانایی پرواز در اندیشه ی انسان بودی
تو ، نسب از دو پدر می بردی
در زمین ، از سهراب
در زمان ، از سیمرغ
-
غمین و خونینم
اگرچه می دانم;
که نیست تجربه هرگز تمامت معیار.
به من نگاه مکن
ز لاشه ام بگذر
چهار تاول چرکین,
چهار جیب بزرگ
بدوز بر کفن ات
سکوت کن بگذر.
-
رخنه اي نيست دراين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد اگر روي زمين
نقش وهمي است ز بندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاري است دراين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است
-
تا باروری را دستمایه ئی کند ;
که شهیدان و عاصیان یارانند
که بار آوری را
بارانند
بار آورانند.
-
دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام