تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام...
Printable View
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام...
مدتهاست
که تو پشت پا زده ای
به ساعت های پیاده رویمان
به هم آغوشی شبهایی
که تداعی می کند یلدا را،
مزه پرتغال را
و نیز
دو جام را
اره--- اره---- دوست داره----- هر روز---- هر شب--- فکر یاره
ارابه هائی از آن سوی جهان آمده اند
بی غوغای آهن ها
که گوش های زمان ما را انباشته است .
ارابه هائی از آن سوی زمان آمده اند .
***
گرسنگان از جای بر نخواستند
چرا که از بار ارابه ها عطر نان گرم بر نمی خاست
برهنگان از جای بر نخاستند
چرا که از بار ارابه ها خش خش جامه هائی برنمی خاست
زندانیان از جای برنخاستند
چرا که محموله ارابه ها نه دار بود نه آزادی
مردگان از جای برنخاستند
چرا که امید نمی رفت تا فرشتگانی رانندگان ارابه ها باشند .
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل دوری عشقتو باور کرده
هر خرابه خود قصريست يادگار صدخاقان
چون مدائنش بشو خطبههاي خاقاني
عقده سرشك اي گل بازكن چو بارانم
چند گو بگيرد دل در هواي باراني
یا خدا --شعر با یه چقدر سخته---بیفته با هر کسی اون بدبخته
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
شعر قشنگی بود فرشاد جان واقعا درکت میکنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درون دلت شهر بندست راز
نگر تا نبیند در شهر باز
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است