نميخواهم بدانم
در نگاهت غروب غربت صحرا نشسته
نميدانم نميخواهم بدانم
كه ساز كهنه عشقت شكسته
چرا که...من تو راهر نيمه شب محزون و خاموشبا دو چشم مست و غمگينجستجو كردم
همچو يك ديوانه عاشقبه يادت كوچه هاي آشنا رازير و رو كردمو در خلوت تنهایی و غربت سردبرای شادمان بودن دل مهربانتهر شب بی صدا
دعا کردم دعا کردم...