یکی بی زیان مردی آهنگرم
زشاه ،آتش آید همی بر سرم
Printable View
یکی بی زیان مردی آهنگرم
زشاه ،آتش آید همی بر سرم
میان بندگانت هر چه دیدم
هوس ها جانشین عاشقی بود
به دستان دروغین محبت
گلی دیدم شبیه رازقی بود!
خدایا پس محبت هم فریب است !
دروغی در نهاد عاشقی هست!
نوشتم شعر خود را تا بدانی
که بیزارم ز هر چه رازقی هست!
تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید
باد می گردد...
آواتور نو مبارک
دستان قاچخوردۀ خود را نشان بده
من را ببوس مثل همان بار آخرم
حالا اتاق خالی و این روزهای تلخ
کیفی کنار عکس قشنگت برابرم
کیفی که باز میشود و باد میبرد
پروانهای که خشک شده لای دفترم
مرسی خیلی ممنون
من از روییدن خار بر سر دیوار دانستم
که ناکس کس نگردد بدین بالا نشینی ها
آخه دل من دل ساده من
تا كي ميخواي خيره بموني به عكس روي ديوار...
یک قطره چشیدم زمینای محبت
گشتیمفنا در دل دریای محبت
تو با گیسوی شبرنگم
میان باد می رقصی
و از این عاشقی هرگز
نمی ترسی ، نمی ترسی !
یا باغبون شو و گلا رو----باز نشون بده بهارو -------از خیال سرد من برو
ولی نه!رازقی معصوم و پاک است
هر آنچه هست از انسان خاکیست
نهادم سر به روی شانه ی ابر
به دستم رازقی ها یادگاریست!