یادته گفتی چقدر قشنگه آسمون...چقدر دوست داره خدای مهربون...
Printable View
یادته گفتی چقدر قشنگه آسمون...چقدر دوست داره خدای مهربون...
نه سایه دارم نه بر , بیفکندم و سزاست *** اگر نه , بر درخت ِ تر کسی تبر نمی زند
داستان تو آنزمان پايان خواهد يافت
كه گامهايت از رفتن بماند
از پا منشين
آينده را لمس خواهي كرد
دل می رود ز دستم صاحب دلا خدا را .......دردا که راز پنهان خواهد شود آشکارا
در غم ما روزها بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در دل ِ مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب امــّا
مرا
پروای زمان نیست.
تو ای باران شبهای بهاری
دریچه را به رویم می گشایی؟
و از آغوش باز این دریچه
سلامم را به گل ها می رسانی؟
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
تو خوب می شناسی ام
بسان کبوتر که پرواز را
و چه زود گم کردی
گنبدهای غمگین دلم را
و پر کشیدی
تا گول بام دروغین
همسایه را خوردی
برگرد،
دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده اند .
- ما رقصیده ایم .
ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصی جادوئی، خستگی ها را باز نموده اند .
- ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم .
***
شب از ارواح سکوت سرشار است
ریشه از فریاد
و
رقص ها از خستگی .