ز هر خندِ هر يك از اين برگها
خاطرم آزارَد و دارَد پريش!
لاجرم برهم درم تا ننگرم
آنچه مىسازد دلم را ريش ريش!
Printable View
ز هر خندِ هر يك از اين برگها
خاطرم آزارَد و دارَد پريش!
لاجرم برهم درم تا ننگرم
آنچه مىسازد دلم را ريش ريش!
شيفته و شيدا شد آن روزي كه ديد
شمع را در پشت شيشه شعله ور
شادمان دورش بگشت و نيست شد
آتش عشقش بسوخت و ياد شد
===
حالا اگه گذاشت
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یه دل دارم وفا داره
یه طاقی از طلا داره
تو بهترین جاش یه دونه
قصر و یه پادشاه داره...
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام اشنایی بنوازد اشنا را
ای آرزوی آرزو ، ای پرده را بردار از او
من کس نمی دانم جز او ، مستان سلامت ميکنند
ای ابر خوش باران بيا ، ای مستی ياران بيا
ای شاه تنهايان بيا ، مستان سلامت ميکنند
مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند ، مستان سلامت ميکنند
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد ،گرچه او بالاتر است
تا تو با منی زمانه با منست
بخت و کام جاودانه با منست
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با منست
تو که گفتی دلت تنها ترینه *** دلت تنها ترین قلب زمینه
...
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
...