نغمه پرداز ِ حریم ِ خلوات پندار
جاودان پوسیده از اسرار
چه حکایت ها که دارد روز و شب با خویش !
Printable View
نغمه پرداز ِ حریم ِ خلوات پندار
جاودان پوسیده از اسرار
چه حکایت ها که دارد روز و شب با خویش !
شب
شب که میشه تو کوچه غم
اشک من میشه ستاره
من
چشامو به ابرا میدم
آسمون بارون میباره...
هر که بیهوده گردن افرازد............خویشتن را بگردن اندازد
دستامو نگه دار... روحمو نیازار... وقتی می یام به سوی تو
ندیدی نگامو... نشنیدی دوست دارم هامو...
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است.
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
تو ی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد ؟
هیچ یادت است؟
______________
کسی نبود خودم به خودم جواب دادم :31:
تو می تابی به دست من
چو خورشیدی که زرین است
دلت دشتی پر از گندم
نگاهت رنگ پرچین است
و من چون لاله ی سرخی
به نورت عشق می ورزم
و در اوج حرارت ها ...
به خود آهسته می لرزم
اول: سلام فرانك جان
==
موي گره خورده تو
تاب ز جان ربوده است
لحظه به لحظه فكر من
روي تو را ستوده است
==
يا :
مرا كشتي ز بي خوابي فرانك
كمي رحم و مروت كن به اين بد بخت طفلك
كمي خواب و كمي آسايشم چيز بدي نيست
اگر طبع خوشت رخصت دهد خفتن بدك نيست
===
فرانك جان خيلي وقته نيومدم ، شايد متوجه نشده باشي
امروز كه اومدم يه پست واسه رضا (( ديوونه جون )) دادم و يه پست واسه تو چون قرار بود يه مشاعره با هم بزنيم
اگه كار و بار اجازه بده ، دوست دارم اعتياد P30World رو از سر بگيرم و از جمله تاپيك مشاعره
سلام صالح جان
اتفاقا تا دیدم توی صندلی داغ پست دادی گفتم ااااااااا پس چرا نیومد مشاعره
خوبی که ؟ خوش می گذره؟
تو بارانی که شب هنگام
به باغ سینه ام تطهیر می بخشی
و یا بر دست و پای غم
قل و زنجیر می بخشی
و من چون کودکی خندان
به باران بوسه می بخشم
و رنگ سرخی از گل ها
به روی گونه می بخشم
عليكم السلام (( جاي ووكمن خالي با اسمايل بن لادن ))
ما معرفت داريم آغا جان ، اين چه حرفيه
===
مرغكان بر شاخه ميخوانند باز
آسمان آبي تر از ديروز است
دست در دست خدايم امروز
من در اوجم امروز ، من خدايم امروز
==
فرانك جان واسه امروز من بسه (( به قول معروف : Ovedoser ميكنم ))