تراشيدند مو رو قليون بسازند دلبر
كه آتيش بر سرم باشه هميشه دلبر
Printable View
تراشيدند مو رو قليون بسازند دلبر
كه آتيش بر سرم باشه هميشه دلبر
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طاوت را فریاد زدند
کوچه یکباره آواز شده است
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاريک و پيچاپيچ
سايه افکندی بر آن پايان و دانستم
پای تا سر هيچ هستم، هيچ هستم ، هيچ
چند اين شب و خاموشي ؟ وقت است كه برخيزم
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق يزن در من كز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به كجا آخر با خاك در آميزم
میفراز گردن بدستار و ریش.............که دستار پنبست و سبلت حشیش
بصورت کسانی که مردم وشند.............چو صورت همان به که دم درکشند
در میان شعر هایم می روم
رو به پایانی که آغاز من است
بچه هایم نیستند دور و برم
مرگ شیرین تر ز آواز من است
تفاوت کند هرگز آب زلال................گرش کوزه زرین بود یا سفال؟
خرد باید اندر سر مرد و مغز...............نباید مرا چون تو دستار نغز
کس از سر بزرگی نباشد بچیز................کدو سر بزرگست و بی مغز نیز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد---- هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
درد دیدن و نگفتن
بی سرانجام توی فکر آسمونه
که بباره
بلکه تو قطره ی بارون
بتونه اشک خدا رو هم ببینه
نمی دونه حتی اشک هم
دیگه فایده ای نداره...
هر آنکوقلم را نورزید و تیغ.............بر او گر بمیرد مگو ای دریغ
قلمزن نکو دار و شمشیر زن.............نه مطرب که مردی نیاید ز زن