من!
به غنای نسج
تاريخ می انديشم
به کار ور نج!
به نسل های بينها يت
که در رحم تاريخ
خفته اند!
و به دستانمان
که آه!
چه تهـی است!
Printable View
من!
به غنای نسج
تاريخ می انديشم
به کار ور نج!
به نسل های بينها يت
که در رحم تاريخ
خفته اند!
و به دستانمان
که آه!
چه تهـی است!
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید ........ تبارک الله از این ره که نیست پایانش
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی
کشتن شمع و برون بردنش از خانه چه حاصل
نور رخسار تو گوید که تودر خانه ی مایی
یا ها ها ها ها هی جااااان ...
ای یار گرم دار دلارام گرم دار
پیش آبدست خویش سربندگان بخار
(مگ مگ تا دیدم اومدی اومدم )
راهیم راهی جایی که پر از زمزمه باشه
اونجا خوشبختی یه دنیا قدر سهمه همه باشه...
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
در آیینه نظر کن و در چشم نگر
صد جان گره گره شد از وی به ساحری
در هر گره نگه کن وضع خدای بین
در هم ببسته موسی و فرعون و سامری ...
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابر بهاری گریه می کردن پریا.
اما اگه خودت می خواستی باز می شد این قفل
کاش می شد فاصله کم بود
کاش می شد قفل دل تو غرور کم بود
می رسه روز جدایی می دونم
آخه همیشه بی وفایی...
یک سال و دو روز است که خوبم بی تو
یک سال و دو روز است که کارم این است
کارم شده تلقین که:نباشی،بهتر
من چاره بیچارگیم تلقین است ...