من میگم حالا بسوزم ...یا که با غصه بسوزم
تو می گی فرقی نداره...من که چیزی نمی بازم
Printable View
من میگم حالا بسوزم ...یا که با غصه بسوزم
تو می گی فرقی نداره...من که چیزی نمی بازم
من از این مردمانت خسته گشتم
و گریه که هنوز با من عجین است
خدایا مرگ من کی می رسد ؟ آه!
کجا دست اجل بر من کمین است؟
تو گوشم می پیچه درد یک صدا
دیگه تقدیر نوشته واسه ما
مثل همیشه مثل هر روز خدا
من و تو باید بمونیم باز جدا...
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر می داشت دست فواره خواهش می شد
در ادامه ی هم
به دنبال چه می گردیم ؟
وقتی
در التهاب مشکوک باد
پاییز دست هایمان را
نمی فهمیم
ما که آسان تر از درخت
همه چیزمان را از دست می دهیم
و همیشه فکر می کنیم
قرار آسان خوشبختی را
بر مداری اتفاقی گذاشته اند
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر بارن باید جست
(من می رم دوباره میام .. فعلا :) (
تونیک وبدخودهم ازخودبپرس
چرابایدت دیگری محتسب
بهار موسم گل نیست
بهار فصل جدائی و بارش خون است
بهار بود که رویید لاله از دل سنگ
گر زکوی او خبر داری بگو
گر نشانی مختصر دانی بگو
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیکتر داری بگو
شب خوش
واسه غریبیم همه بهونه های تو من می دونم
با همه اینا عاشقونه برات باز می خونننممممم...