من امشب آمدم تا در گه تو
که از نزدیک دردم را بگویم
برای این همه تنهایی خویش
دوباره چاره ای شاید بجویم
Printable View
من امشب آمدم تا در گه تو
که از نزدیک دردم را بگویم
برای این همه تنهایی خویش
دوباره چاره ای شاید بجویم
می توان گفت یا نه نمی دانم.
دلم که می خواهد اما نمی شود.
می ترسم گفتنش هم به نزدیک شدنش بیافزاید.
دعای دور؛ خاموش؛ تنها پناه من!
پس به کجا روم تا این هیاهوی شوم را نبینم.
تا نشنوم این غریب شیون ها را
که نمی دانم برای چیست.
خدایا بر من سخت مگیر!
نگو که تمامی اینها واقعیت است...
تو با گیسوی شبرنگم
میان باد می رقصی
و از این عاشقی هرگز
نمی ترسی ، نمی ترسی !
یارمرا،غارمرا،عشق جگرخوارمرا
یارتویی ،غارتویی ،خواجه !نگه دارمرا
نوح تویی روح تویی فاتح مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی بردراسرارمرا
نورتویی سورتویی دولت منصورتویی
مرغ که طورتویی ،خسته به منقارمرا
قطره تویی ،بحرتویی ،لطف تویی،قدرتویی
قندتویی ،زهرتویی،بیش میازارمرا
ای آرزوی آرزو ، ای پرده را بردار از او
من کس نمی دانم جز او ، مستان سلامت ميکنند
ای ابر خوش باران بيا ، ای مستی ياران بيا
ای شاه تنهايان بيا ، مستان سلامت ميکنند
مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند ، مستان سلامت ميکنند
در هیاهوی این قفس
جایی میان برزخ تردید من،
در جای جای این سکوت،
که مرزهای تبیین من از هم گم می شوند،
آیا کسی هست که مرا پیدا کند؟!
در این درگه ، میان باد و باران
افق هایی که می روید ستاره
خدایا درد من را می شناسی؟
دلم لبریز ابری پاره پاره
خدایا در میان مردمانت
هزاران قلب سنگی دیده ام من
برای شاپرک های طلایی
فقس های قشنگی دیده ام من!
حسادت قلب هارا تیره کرده
دلم امشب هوای گریه ها کرد
خدایا آن کسی که بی وفا بود
مرا با کوهی از غمها رها کرد
خدایا آمدم تا راز خود را
به گوش خالق خود باز گویم
کمی آهسته و غمگین و آرام
ولی با نغمه و آواز گویم
مشنوای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یاشب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سرزلفت نه من افتادم وبس
که به هرحلقه موئیت گرفتاری هست
گربگویم که مراباتوسروکاری نیست
درودیوارگواهی بدهدکاری هست
هرکه عیبم کندازعشق وملامت گوید
تاندیدست ترا،برمنش انکاری هست
صبربر جوررقیبت چه کنم گرنکنم
همه دانندکه درصحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تومی ورزم وبس
که چون من سوخته درخیل توبسیاری هست
من چه درپای توریزم که پسند تو بود
جان وسررانتوان گفت که مقداری هست
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی ست که برهرسربازاری هست
تا نارنجزارن خورشید
آه,
آن فاصله های کوتاه!
وقتی که من بچه بودم
خوبی زنی بود
که بوی سیگار می داد
و اشک های درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت
سلام
اوه چه سرعتی !!
من برم کنار پس
نه دوست عزیز این چه حرفیه. حالا که اینجور شد تا شما ننویسی من هم نمینویسم. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لطفا با "ت" شروع کنید.