همه زندگی ام
در دو واژه خلاصه می شود
« عشق و نفرت »
می دانی
تمام زندگی ام را تو برايم معنا کردی!؟
Printable View
همه زندگی ام
در دو واژه خلاصه می شود
« عشق و نفرت »
می دانی
تمام زندگی ام را تو برايم معنا کردی!؟
یاچهره بپوش یابسوزان
برروی چوآتشت سپندی
دیوانه عشقت ای پری روی
عاقل نشودبه هیچ پندی
تلخ است دهان عیش ازصبر
ای تنگ شکر ،بیارقندی ...
بنشینم وصبرپیش گیرم
دنباله ی کارخویش گیرم
ماه تابيد
صداي تيشه ي فرهاد آمد
گفت شيرين
كنار لاله ها با لاله ي لال
صداي ناله آمد
لاله ناليد
صدا از تيشه ي فرهاد افتاد
صداي گريه ي شيرين
ميان باغ تنهايي هزاران لاله از باران فرو مي ريخت
تورا من چشم در راهم . شباهنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه هارنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تورا من چشم در راهم شباهنگام
درآن دم که برجادّه ها چون مرده ماران ،خفتگانند؛
درآن نوبت که بندددست نیلوفربرپای سروکوهی دام ؛
گرم یادآوری یانه
من ازیادت نمی کاهم ،
تورامن چشم درراهم .
من نگفتم به ذوالكتاف سلام
شانه ات بوسيدم
تا تو از اين همه ناهمواري
به ديار پاكي راه بري
كه در آن يكساني پيروزست
من شكستم در خود
من نشستم در خويش
شبی یاددارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه باشمع گفت
که من عاشقم گربسوزم رواست
تراگریه وسوزباری چراست
بگفت ای هوادارمسکین من
برفت انگبین یارشیرین من
چوشیرینی ازمن به درمی رود
چو فرهادم آتش به سرمی رود
که ای مدّعی عشق کارتونیست
که نه صبرداری نه یارای ایست ...
تو می تابی به دست من
چو خورشیدی که زرین است
دلت دشتی پر از گندم
نگاهت رنگ پرچین است
و من چون لاله ی سرخی
به نورت عشق می ورزم
و در اوج حرارت ها ...
به خود آهسته می لرزم
ميگن که وقتی يار مياد
پشت سرش بهار مياد
بهارو با خودت بيار
خانم بهار،خانم بهار
روزگارم بر خلاف ارزوهايم گذشت
بي تو با خاطره هايت چه کنم.
در بهار جواني فرياد از بي کسي
خاطرت جمع که در خواب پريشان مني
یکروز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم