آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عكش شيدايي در آن آيينه شيدا نبود
لب همان لب بود ، اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
Printable View
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عكش شيدايي در آن آيينه شيدا نبود
لب همان لب بود ، اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در نگاه سرد او آواز دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
درست نوشتم؟
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر .......... در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
گمونم درستش هست :نقل قول:
در نگاه سرد او آواز دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
درست نوشتم؟
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
ندانستم چو دیگر عاشقت بودم
چو دیگر عاشقت هستم
و خواهم ماند عاشق
تا فراسوی تمام قصه ها ی تلخ و شیرینم
تمام لحظه های درد و اندوهم
تمام خاطرات دور و نزدیکم ...
سرانجام من و عشق تو ...
کاش می دانستم چه خواهد شد
سلام
در بوستانِ شادي هركس به چيدن گُل
آن گُل كه نشكنندش در بوستان من كو
آره همین درسته. آخه خیلی وقت پیش آوازشو از بنان گوش کرده بودم.نقل قول:
گمونم درستش هست :
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
سلام
نامش همي نيارم بردن به پيش هركس
گه گه به نازگويم سرو روان من كو
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمیدانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم
سلام محمد. شبت بخیر
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت ....... شد گردن بدخواه سلاسل
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا خواهي برو جفا کن