دل ز من تو بردهاى بيدلى نشانهام
با تو بودن آرزو زندگى بهانهام
سوى من چو ديدهاى با نگاه آشنا
در ميانِ همرهان كردهاى نشانهام
روشناسِ انجمن از ترانه منى
اى شكفته همچو گل از دلِ ترانهام
Printable View
دل ز من تو بردهاى بيدلى نشانهام
با تو بودن آرزو زندگى بهانهام
سوى من چو ديدهاى با نگاه آشنا
در ميانِ همرهان كردهاى نشانهام
روشناسِ انجمن از ترانه منى
اى شكفته همچو گل از دلِ ترانهام
آبجي فرانك باختيد كه(دقت كنيد فقط با فرانك خانومم)
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
در طول قرنها
فریاد دردنک اسیران خسته جان
بر میشد از زمین
شاید که از دریچه زرین آفتاب
یا از میان غرفه سیمین ماهتاب
اید بروی سری
اما
هرگز نشد گشوده از این آسمان دری
در پیش چشم خسته زندانیان خاک
غیر از غبار آبی این آسمان نبود
در پشت این غبار
جز ظلمت و سکوت فضا و زمان نبود
زندان زندگانی اسنان دری نداشت
هر در که ره به سوی خدا داشت بسته بود
تنها دری که راه به دهلیز مرگ داشت
همواره باز بود
تا همین جاشا که نرسیدین شما اخه
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم .........سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
روزی که تو بیایی و بیایی
و زیبایی از رنگ بهشت زیباتر باشد
و روزی که واژه ها در دل نقش ببندند
نه در محبس فکر
روزی که
گنجشکها در سرمای سخت زمستان
سینه گرم شکارچی را مهمان باشند
و تو
نقشهای باورت را
در دل همه دنیا و جهان منعکس بینی
روزی که واژه های فرد
در هیچ لغت نامه ای نباشد
و پیشگوها از کسادی بازار
شغل دیگر برگزینند
آن روز را سلام
مگر خضر مبارک پی در آید.........ز یمن همتش کاری گشاید.
ديروز بود يا فردا ؟
شعري كه مي نوشتم يا مي خواستم بنويسم
ديروز بود يا فردا
درحنجره هنوز
نبض آن بغضي وانشده مانده
در حنجره هنوز
پژواك اعتراف ناشده
گلي ميان حنجره مانده است
گلي بي تاريخ بي مخاطب مثل غروب گريه ي من ...
نامات را به من بگو
دستات را به من بده
حرفات را به من بگو
قلبات را به من بده
من ريشههای تو را دريافتهام
با لبانات برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایات با دستان من آشناست.
تو هم، اي خوب من! اين نكته به تكرار بگو
اين دلاويزترين شعر جهان را ،همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو!
"دوستم داري؟" را از من بسيار بپرس!
"دوستت دارم" را با من بسيار بگو!
واژه ها خسته اند از غلتیدن قلم بر کاغذ
و قلب من خسته تر از واژه ها... می شکند
چه ناگاه ستاره ها کم سو شدند
کاش دلتنگی ام را واژهای بود...کاش بود تا بخواند لحظه هایم را
کدامین سجده اجابت می کند مرا...؟