ذرهاي دوستي آن دمساز
بهتر از صد هزار ساله نماز
ذرهاي دوستي بتافت از غيب
آسمان را فکند در تک و تاز
باز خورشيد را که سلطاني است
ذرهاي عشق ميدهد پرواز
عشق اگر نيستي سر مويي
نه حقيقت بيافتي نه مجاز
ذرهاي عشق زير پردهي دل
برگشايد هزار پردهي راز
زير هر پرده نقد تو گردد
هر زمان صد جهان پر از اعزاز
وي عجب زير هر جهان که بود
صد جهان عشق افتدت ز آغاز
باز در هر جهان هزار جهان
ميشود کشف در نشيب و فراز
گرچه هر لحظه صد جهان يابي
خويش را ذرهاي نيابي باز
چون به يکدم تو گم شدي با خويش
چون تواني شد آگه از دمساز
تا تو هستي تو را به قطع او نيست
ور نهاي فارغي ز ناز و نياز
او تو را نيست تا تو آن خودي
با تو او نيست، اينت کار دراز
گر درين راه مرد کل طلبي
هرچه داري همه بکل درباز
ميشنو از فريد حرف بلند
وز بد و نيک خانه ميپرداز