-
دیر گاهی است در این تاریکی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست در این تا ریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روز گاری است در این گوشه ی پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من وغم می بندد
می کنم هر چه تلاش او به من می خندد
نقش هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیر گاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی
دست ها پا ها در قیر شب است.
-
با سلام
من اهل مشاعره نبودم و نيستم , اما وقتي كه اين همه شعر ناب اينجا هست آدم وسوسه ميشه
--------------------------
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندهي فراهم
تو را من چشم در راهم .
شباهنگام ، در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران
خفتگانند
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پاي سرو كوهي دام
گرم يادآوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم
تو را من چشم در راهم
-
من در این پهنه ی سرد
و در این برج خیال
لنگ لنگان
آه و افسوس به جان
کند و خزان
سوی متروکه ترین طاق سکوت
شاید اگر می رفتم
تو نصیبم بودی
تو که من می دانستم
که غریبانه ترین خواب منی
جای پایت روی شن ها مثل یک معجزه بود
مثل یک آیت سرخ
روی بیگانه ترین صورت خاک
شاید اگر چند قدمی می رفتم
چشت آن صخره ی آلوده به درد
زیر آوار کبود
لای امواج فرو ریحته ی طاق سکوت
رویش چشم تو را می دیدم
من اگر می رفتم........
-
من آن شمعم كه با سوز دل خويش
فروزان ميكنم ويرانه اي را
اگر خواهم كه خاموشي گزينم
پريشان ميكنم كاشانه اي را
....
-
اگه طعم رنگ حر فات طعم زهر شوکرانه
اگه این نگاه خستم دست تو مثل سرابه
اگه حتی با تو بودن مثل آرزو محاله
اگه این دستای گرمم واسه داشتنت فنا شه
اگه این تنم فنا شه بشکنه از هم جدا شه
یا که بی تو این نگاهم مثل خاک جاده ها شه
تویی تنها توی قلبم نیستی مهمون تویی همدم
تویی وارث وجودم نشو دلگیر از سکوتم
اگه کوهی کوهی از یخ اگه ساقی اگه ساغر
اگه تو زندون دردی اگه سختی اگه محکم
اگه باغی باغ حسرت اگه اشکی اشک صد غم
اگه تو بری رها ی بگذزی از من جدا شی
یا بشی تکه ای از نور برق رو ستاره ها شی
نه فقط تو رو می خواستم دل به چشمای تو داشتم
تو بودی تمام قلبم اشتباه بود هر چه کردم.
-
-
هر شب کنم اندیشه تا دل ز تو بر گیرم
چون صبح شود روشن عششق تو ز سر گیرم
-
منم مو يه اسمونه بي دريغ
منم مو يه كوله راه نا گزير
اي ستاره شباي مشرقي
پر پرواز من و ازم نگير
-
روز و شبها رفت
من بجا ماندم در این سو, شسته دیگر دست از کارم
نه مرا حسرت به رگها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
-
مرواریدنخواهدفشاند
ایثارآبشاران ،
وگامهای آمدنت را
هرگز
تفسیر نخواهد کرد
دیدار چشمه ساران ،
وشاخ بارور شدنت
هرگز
آرام نخواهد یافت
درچتر بال گستردن
- چونان درختی سرشار -
برجوجگان برگ وجوانه
درلانه های رویشزاران .
اینجا
بیدارباش خش خش
درخاربن
آذین هوش تو،
ومرگ
مرگ گزنده ، مرگ گریزنده ،
همسایه هماره تنهایی تو خواهد بود
...