و عاشق گشتن و عاشق نمودن سخت دشوار است ...
و گهگاهی دو خط شعر که گویای همه چیز است و خود ناچیز ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حسادت ميکنم به رنگ ديوار?
وقتي که اتفاقي سايش بدنت به پوستش را حس ميکند.
حسادت ميکنم!
[به آفتاب وقتي با نوازش آرام پوستت به تو گرمي ميبخشد
[حسادت ميکنم به برگ گياه [/وقتي در گلدان آرام گرفته
و حرکت تو از کنارش او را هيجان زده و بي تاب و چرخان ميکند
وحسادت ميکنم به مادرت هم
وقتي چند لحظه قبل از خواب به ياد تو لبخند ميزند
و به تختت
که همه روزه به هم آغوشي شبت پريشان وبهم ريخته استو به فرش که
چند تار مويت را ميان پرزهايش نگه می دارد
و به آينه ات که هميشه و هر روز گرمي نگاهت را حس ميکند و
به اسفند که در آن بر انگیخته شدی تا از روزها و شبهایم دورم کنی و
به کوچه ات?درختان باغچه ?
چشمانت و به خودت وبه خدايت و به اين قلم که از تو نوشت