اکنون که تازه گرمای دستانت را احساس می کنم
اکنون که تازه دریافته ام تو را
چگونه باید نبودنت را نقشی بر دیدگانم کنم؟
چگونه باور کنم که آسمان دیگر آبی نیست؟
و آیا آن ابرها اشکی خواهند ریخت؟
چشمان تو چطور؟؟
آیا هم چون قلب بی تپش من
انتظاری خواهند کشید؟
چگونه باور کنم
چگونه انتظاری که در گوشه اتاقی می پوسد را باور کنم؟
آیا شانه های کم توانم یارای تحمل را دارند؟
کنون که دست های نوازشگرت نیست
چگونه گریه کنم؟؟؟؟
هق هق تنهایی ام را برای که بازگو کنم؟
دیگر ثانیه ها را برای شنیدن کدامین صدا
با بی پروایی سپری کنم؟
دیگر نام که را به زبان آرم؟
.....با من سخن بگو